تاریخ انتشار: ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۰۸:۴۲

تهران- ایرنا- روزنامه اعتماد در یادداشتی می‌نویسد: دستخط آن دخترک را می‌خوانم از پشت پرده تار اشک، با خود می‌اندیشم آن دخترک بی‌گناه برای خدا روزه داشت. آن لب‌های کوچک برای خدا تا افطار تشنه می‌ماندند. آن مکتبخانه، مکتب سیدالشهدا بود و دخترکان همه با خون روزه خود را گشودند. 

روزنامه اعتماد سه شنبه ۲۱ اردیبهشت با درج یادداشتی به قلم ابوالفضل بانی،‌ نوشت: به حتم آنکه دکمه بمب را از جایی دورتر فشرده است نیز به لب روزه داشته است. هر دو سوی این داستان مرگ را، یک آیین رقم می‌زند، اما هریک به روایت خویشتن. 


حکایت عجیبی دارد افغانستان و چه عجیب‌تر کابل. این شهر را کابلستانِ جانستان می‌گویند با مردمی از جنسِ جان، میهمان‌نواز و غریبه‌دوست با سفره‌هایی که اگر چه رنگین نیست اما بسیار باصفاست. چه بر سر این ملت آمده است که چارقد دختران نوجوان‌شان به خون رنگین می‌شود؟ و هر چندی یک بار پدری به داغ فرزندی نوجوان یا جوان می‌نشیند؟


یک کاربر افغان در صفحه فیسبوک خود نوشته «شفاخانه علی‌جناع رفتم، نوجوانی کنار جنازه‌ای تنها زانوی غم در بغل گرفته بود، پرسیدم فامیل و اقارب کجاست؟ گفت مادرم شفاخانه عالمی پیش خواهر زخمی‌ام رفته، پدرم شفاخانه استقلال دنبال جنازه خواهر بزرگ‌ترم رفته و این هم جنازه‌ خواهرم‌ است.» این حکایت امروز خاورمیانه‌ای است که هر سویش غمی روی غمی تلنبار می‌شود، دردی روی دردی و مصیبتی بر مصیبتی آوار می‌گردد. دوباره دست‌نوشته آن دختر روزه‌دار را می‌خوانم. آیا در افطار امشب آب خوشی از گلوی روزه‌داران در تمام گیتی پایین خواهد رفت؟
 این بخش از شعر سهراب در من تکرار می‌شود: 
حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم و ‌تر شد
 بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند...

منبع: روزنامه اعتماد