تاریخ انتشار: ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۰۹:۰۸

تهران-ایرنا- اوج‌گیری حملات به جامعه شیعیان و نیز به منافع دولت مرکزی در زمانه‌ای صورت می‌گیرد که گفتگوها برای نیل به یک توافق پایدار میان دولت مرکزی و طالبان در جریان است؛ لذا اینگونه حملات می‌تواند مانع از به سرانجام رسیدن این مذاکرات شود. 

انفجار غم‌انگیز و خونبار در نزدیکی مدرسه دخترانه سیدالشهداء در شهر کابل، آنچنان انسان را به بهت و اندوه فرو می‌برد و کام جان را تلخ می‌نماید که خواب را از چشمان هر وجدان بیداری می‌رباید و اندیشه را از پردازش چرایی وقوع آن ناتوان می‌سازد. با این وصف، بر حسب وظیفه اخلاقی، دینی و وجدانی خویش در این فرصت برآنم تا تبیینی بر چرایی تداوم بحران در افغانستان را فراروی دیدگان خوانندگان این سطور قرار دهم؛ طبعاً داعیه‌ای نیز بر جامع و مانع بودن تحلیل خود ندارم و در جایگاه دانش آموز علم سیاست، صرفاً تلاش می‌کنم به مهم‌ترین علل تداوم بخش وضع بحران اشاره نمایم.
نخست آنکه ساختار قبیله‌گرا، قومیت‌گرا و فرقه‌ای و نیز ساختار شدیداً سنت‌گرای حاکم بر جامعه این کشور همواره مانعی بزرگ بر سر راه جامعه پردازی و دولت سازی واحد و شامل در افغانستان بوده است. طبعاً در این ساختار سنت گرا، سلسله مراتب قدرت و نحوه توزیع آن میان نیروهای اجتماعی عمده افغانستانی، عامل تعیین کننده‌ای در  تعیین وضعیت ثبات و یا منازعه خواهد داشت. شیعیان افغانستان با تمرکز در هزاره و کابل، همواره بخش کم‌تر برخوردار از قدرت در این کشور بوده و سال‌ها آنارشیسم حاکم بر افغانستان، جنگ داخلی، حاکمیت طالبان و دوره جدید که تلفیقی از ضعف قدرت دولت مرکزی و قدرت‌یابی مجدد نیروهای طالبان در حیات سیاسی - اجتماعی این کشور است، نیز در به حاشیه رانده شدن شیعیان تأثیرگذار بوده است.

عامل دوم به پراکندگی، اختلاف و شکست سریالی تلاش‌ها برای وحدت نیروهای شیعی افغانستانی بازمی‌گردد که این امر نیز مانع از دستیابی شیعیان به جایگاه قابل قبولی در توازن قدرت در این کشور بوده است.

مولفه سوم به ضعف اقتدار دولت مرکزی بازمی‌گردد. با وجود استقرار دولت مرکزی طی نزدیک به دو دهه پس از سقوط طالبان، دولت افغانستان موفق به بسط حوزه اقتدار خود به سراسر کشور نشده و مناطق گسترده ای از افغانستان همچنان به صورت خودگردان و یا بدون اقتدار دولت مرکزی وجود دارد که کانون‌های پایدار برای افراط گرایی و نا امنی در منطقه هستند. 

چهارمین عامل به نفوذ گسترده جریان اسلام‌گرای سلفی حاکم بر پاکستان همچون فرق نقشبندیه، دیوبندیه و دارالعلوم اسلامی حقانی، در ساخت جامعه دینی افغانستان بازمی‌گردد که این امر نیز خود به تحدید جامعه شیعیان این کشور انجامیده است.
پنجمین عامل به نفوذ و تأثیرگذاری نیروهای فراملی به طور خاص سازمان های اطلاعاتی کشورهایی چون ایالات متحده آمریکا و پاکستان در صحنه سیاسی افغانستان بازمی‌گردد. اوج‌گیری حملات به جامعه شیعیان و نیز به منافع دولت مرکزی در زمانه‌ای صورت می‌گیرد که گفتگوها برای نیل به یک توافق پایدار میان دولت مرکزی و طالبان در جریان است؛ لذا اینگونه حملات می‌تواند مانع از به سرانجام رسیدن این مذاکرات شود. 

عامل ششم که در ارتباط وثیق با عامل پیشین است به نقش جریان‌های افراط گرای سلفی تکفیری حامی داعش و طرفداران برپایی خلافت اسلامی در افغانستان بازمی‌گردد. طبعا هرگونه وفاق در صحنه ملی میان بازیگران عمده افغانستانی، به کاهش توان کنش‌گری جریان‌های افراط گرای سلفی تکفیری منجر می‌شود که از این منظر شاهد افزایش تحرکات و اقدامات تروریستی این جریان ها هستیم که اقدام اخیر تنها یک نمونه از ددمنشی و سبعیت این جریان است.

در مجموع، برای استقرار صلح و ثبات در افغانستان تحقق موارد ذیل الذکر ضروری به نظر می نماید:
- دستیابی هر چه سریعتر به یک الگو از توافق پایدار میان نیروهای عمده افغانستانی من جمله توافق دولت مرکزی و طالبان.
- تسهیل و تسریع فرآیند ملت سازی و دولت سازی در افغانستان از طریق اجرای برنامه‌های نوسازی سیاسی و اقتصادی.
- خروج نیروهای اشغالگر از افغانستان و اعطای حق تعیین سرنوشت به نیروهای افغانستانی.
- وحدت نیروهای شیعی برای مشارکت فعالانه و موثر در فرایند ساخت قدرت سیاسی در افغانستان.