سوم خرداد نمادی از خودباوری، عزم راسخ و اتحاد ملی مردم ایران بر محور آرمانهای ماندگار جمهوری اسلامی در برابر هجمههای دشمنان است. خرمشهر که با شروع حمله نظامی صدام به خاک ایران پس از ۳۵ روز مقاومت، در چهارم آبان ۱۳۵۹ به دست نیروهای عراقی افتاد و ۵۷۵ روز در اشغال آنان بود، سوم خرداد ۱۳۶۱ آزاد شد؛ آزادی که طعم شیرین آن بعد از سالها هنوز هم احساس میشود.
سردار علیاکبر صادقنژاد متولد ۱۳۴۱ در کاشمر است و درزمره افرادی است که طی دوران دفاع مقدس با در دست گرفتن جان خود برای دفاع از مرزوبوم این کشور به مناطق جنگی عازم شد تا بتواند در برابر ابرقدرتهای جهان که زیرپوست صدام حسین خود را پنهان کرده بودند دفاع کند.
وی که این روزها دوران بازنشستگی را سپری می کند و در سینه خود هنوز تأثیر بمبهای شیمیایی حلبچه را به یادگار دارد و سعی میکند با این یادگاری های جنگ در بدنش مدارا کند؛ به خبرنگار ایرنا گفت: با شروع جنگ اصرار داشتم که به جبهه بروم ولی شورای فرماندهی سپاه من و تعدادی از دوستان را منع کرده بود که از کاشمر بیرون نرویم و سازماندهی و بسیج نیروها و اعزام رزمندگان و پشتیبانی از جبهه را داشته باشیم. اما وقتی با پشتیبانی خوب مردم در سال ۶۰ با چند کامیون کمکهای مردمی همراه فرمانده وقت سپاه کاشمر و دیگر دوستان و همرزمان خود، کمکهای مردمی را به تهران و از آنجا به اهواز، شوشتر و دزفول بردیم پایم به منطقه جنگی باز شد.
او که بدون هیچگونه مخالفتی از سوی پدر و مادرش، آن سالها در مناطق جنگی ساکن شده بود افزود: خانوادهام در زمان جنگ همراه من بودند و حتی در سنندج و قم خانهام بمباران و تخریب شد.
سردار صادق نژاد که در زمان آزادسازی خرمشهر ۲۰ ساله بود و اینک صاحب ۲ فرزند پسر است ادامه داد: آزادسازی خرمشهر طی چهار مرحله برنامهریزی شده بود، مرحله اول "الی بیتالمقدس" و مراحل بعدی "بسمالله الرحمن الرحیم"، "بسمالله القاسم الجبارین" و "یا علی بن ابیطالب" بود و برای ورود به خرمشهر، رزمندگان اسلام با رمز "یا محمدبن عبدالله" وارد شهر شدند که در اولین ورود، رزمندگان تیپ ۲۷ حضرت محمدرسولالله (ص) که رزمندگان تهرانی بودند وارد خرمشهر شدند.
این سردار گفت: خرمشهر حدود ۵۸۰ روز در اشغال دشمن بود و ترکیب کل شهر تغییر یافته بود. آنان دژهای مختلفی ساخته بودند تا نیرویی نتواند وارد شهر شود، به هر طرف که نگاه میکردی کوهی از غم و اندوه میدیدی و چه بسیار سرمایه کشور در گمرک باقی مانده و به دست بعثیها از بین رفته بود. مینهای مختلف در بسیاری از مناطق جاسازی شده بود، تمام انبارهای میلگرد و آهن خالی بود و تیرآهنهای چندین متری و میلگردها به صورت درخت در خاک کاشته شده بودند تا هیچ چتربازی در این دشت نتواند پیاده شود.
وی افزود: تمام خودروهای داخل گمرک را در زمین کاشته بودند و دشت عجیبی از خودرو کاشته شده بود، از شیشه، لوازم خانگی و دوچرخه و بسیاری تجهیزات دیگر خاکریز درست کرده بودند، غارت بازارها و خانههای مردم و هر امکاناتی که به دردشان میخورد صورت گرفته بود و شهر ۱۰۰ درصد تخریب شده بود. دیوارهای سالمی هم که باقی مانده بود پر از شعارهایی بود که به عراقیها روحیه دهد و عنوانهایی از قبیل "ما آمدهایم که بمانیم نه اینکه برویم"، "خرمشهر بخشی از بلاد عربی" و "ما به عربستان خودمان پا گذاشتهایم"، به چشم می خورد.
سردار صادق نژاد که در چندین عملیات جنگی شرکت داشته ادامه داد: در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک، ۲ و سه شرکت کردم. در آزادسازی شهر مهران،کلهقندی، دهلران و مناطق اطراف آن بطور کامل حضور داشتم و در عملیات رمضان بود که در آن حوادث غمانگیزی روی داد و شکست خوردیم.
وی گفت: در آن روزها نه تنها من بلکه بسیاری از دوستان و همرزمانم از شهادت واهمهای نداشتیم و تنها دغدغه ما قدم برداشتن برای خدمت بیشتر بود.
این سردار بازنشسته با مرور خاطرات روزهای جنگ افزود: من در جبهه وظیفه روابط عمومی و عقیدتی تیپ را برعهده داشتم، روزی صبحانه میخوردیم پیرمردی روحانی به نام "زراعتکار" از همشهریان ما پیش ما آمد و گفت: از کاشمر رفتم مشهد برای زیارت و از مشهد آمدم به جبهه و الان مرا بفرستید خط مقدم. از او پرسیدم صبحانه خوردی؟ او گفت؛ نمیخواهم صبحانه بخورم و هرچه اصرار کردم قبول نکرد و خیلی تأکید داشت بی معطلی باید برود، یکی از دوستان به نام عباس که اهل مشهد بود و کارهای پشتیبانی را انجام میداد ایشان را برد؛ با زراعتکار حرف و حدیث آسمانی شدن پیش آمد و گفت: جنازه ام را به کاشمر ببرید. بعد کمی فکر کرد وگفت: نه نمیخواهد برای خانواده ام هزینه دارد مرا همین جا دفن کنید. با خنده گفتم، آقای زراعتکار این طور که خانواده باید اینجا بیاید و هزینه بیشتری باید بدهند؛ گفت: پس جنازه مرا به کاشمر برگردانید، همانطور که داشت میرفت به من گفت: ای پسر بیا یک چک دارم ۱۸۰ هزار تومان دانه هندوانه فروختم؛ اگر برنگشتم بگیر برای خودت، چک را به من داد و رفت؛ ۲۰ دقیقه نگذشته بود که عباس آقا با چشمانی اشکبار برگشت و گفت: آقای زراعتکار هم برگشته اند و دیدم بدن این عزیز غرق در خون، عقب خودرو تویوتا بود؛ عباس آقا گفت: به خط شلمچه که رسیدیم از ماشین پیاده شد و رفت بالای تپه و داد زد: رزمندههای اسلام من از مشهد علی بن موسیالرضا (ع) برای بیان مسائل شرعی در خدمت شما هستم و هرکس سؤال و مسئله شرعی دارد در خدمتش هستم که یک خمپاره به شاهرگ ایشان اصابت کرد و اوراق مفاتیحی که دست ایشان بود سوراخ شد.
وی ادامه داد: این اتفاق برایم عجیب بود ایشان با آن سن و سال و صفا و صداقت طی کمتر از سه روز از کاشمر به اهواز آمده بود و در جبهه جزو مجاهدان قرار گرفت و با این کیفیت آخرین لحظات عمر خود را به پایان رساند.
سردار صادق نژاد گفت: زمان جنگ مردم و جوانان در حدی که بضاعت داشتند، جنگ را اداره کردند و آن را با عزت و پیروزمندانه به پایان رساندند.
وی افزود: من و همسالانم از آنچه کردهایم پشیمان نیستیم زیرا همانطور که خدا بر ما منت دارد و ما را از زیر یوغ و سلطه ستم شاه و آمریکا آزاد کرد ما نیز جانفشان انقلاب و نظام هستیم و نباید بر انقلاب منت بگذاریم و توقع داشته باشیم.
این ایثارگر ادامه داد: همانگونه که خدا در خرمشهر و دیگر عملیاتها رزمندگان ما را نصرت و یاری داد، به برکت خون شهدا این انقلاب را به رغم مشکلات سخت و کارشکنیهای برخی دنیاطلبان، یاری کرده و به زودی به دست صاحب آن یعنی صاحبالزمان (عج) خواهد سپرد.
در طول هشت سال دفاع مقدس که از ۳۱ شهریور سال ۵۹ با تجاوز رژیم بعث عراق و ایادی استکبار به کشورمان آغاز شد، شاهد رشادتهای مردم ایران بودیم. مردم کاشمر هم دوشادوش سایرهموطنان در دوران هشت سال دفاع مقدس۶۵۴ شهید، هزار و ۸۲۱ جانباز و ۱۱۷ آزاده در راه آرمانهای مقدس نظام جمهوری اسلامی تقدیم کردند.