تهران- ایرنا- روزنامه ایران در گزارشی آورده است: روابط ایران و عربستان هیچ‌گاه روی یک مدار نچرخیده است؛ اگرچه حتی در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی، نیز قرابت چندانی میان دو کشور وجود نداشت.

روزنامه ایران چهارشنبه ۱۲ خرداد در گفت وگو با حسین صادقی آخرین سفیر ایران در عربستان، نوشت: اما فراز و فرود دهه‌ها رابطه و بروز چندین بحران نشان داده است که تنش‌ها هرچند طولانی به اقتضای ضرورت‌های حاکم بر ژئوپلیتیک دو کشور فروکش می‌کنند. چنان که پدیدار شدن نشانه‌های از سرگیری گفت‌ وگوهای دو کشور پس از چندین سال قطع رابطه ناشی از رقابت‌های منطقه‌ای ریاض و همراهی با فشار حداکثری دولت پیشین آمریکا علیه ایران، حکایت از آن دارد که این رابطه در مسیر بازگشت به روال طبیعی است. 

به نظر می‌رسد سیاست خاورمیانه ای دولت جدید آمریکا، بازگشتی به سیاست خاورمیانه‌ای دولت باراک اوباما، رئیس جمهوری پیشین آمریکاست که تلاش می‌کرد در چارچوب کلان راهبرد ثقل آسیایی، خروج مرحله‌ای از خاورمیانه را شکل دهد. راهبردی که ابتنای آن، نظم‌سازی تعاملی و تعادلی خواهد بود. ارزیابی شما چیست آیا نشانه‌های عملی شدن این راهبرد در منطقه پدیدار شده است؟
این بحث را باید با مقدمه‌ای آغاز کنم که به راهبرد امریکا در ادوار مختلف تاریخی در منطقه خاورمیانه مربوط است. واقعیت انکارناپذیر این است که سیاست خاورمیانه‌ای بایدن متفاوت از سیاست ترامپ یا حزب جمهوریخواه است. بایدن پس از به دست گرفتن قدرت، در موضعگیری‌های خود روشن کرد که نگاهش به سمت آسیای دور است یعنی به طور واضح گفت تهدیداتی که از سوی چین متوجه ایالات متحده امریکاست در اولویت قرار دارد لذا باید نگاه امریکا بر مدیریت رابطه با این کشور باشد.

اما نگاه به سمت آسیا مختص بایدن نیست. در دوره ریاست جمهوری بوش پسر و پس از فروپاشی جماهیر شوروی که نظام دوقطبی فرو ریخت، یک فضای جدید تحت عنوان نظم نوین جهانی شکل گرفت که استقرار این نظم در فراز و فرودهای تاریخی با موانعی روبه‌رو شد و نتوانست شکل گیرد.

رویکرد تمرکز بر آسیای دور در دوره بوش پسر هم مقداری پررنگ‌تر شد. اما اتفاقی که در این دوره باز هم توجه دولت وقت امریکا را از حرکت به سمت آن بازداشت و دستخوش تغییر و یک چرخش جدی کرد، حوادث ۱۱ سپتامبر بود. این حادثه به عنوان یک نقطه عطف منجر به تمرکز امریکا بر خاورمیانه بزرگ و خلیج فارس شد. اصطلاح «خاورمیانه بزرگ» برای نخستین بار توسط بوش پسر در یک سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل مطرح شد و بعدها توسط «دیک چنی»، وزیر دفاع وقت و «کالین پاول»، وزیر خارجه وقت امریکا مورد تأکید و پیگیری قرار گرفت.

منطقه خاورمیانه از مراکش تا افغانستان و پاکستان را شامل می‌شد و بخشی از آن در قالب خاورمیانه عربی و بخشی خاورمیانه غیر عربی قابل تعریف بود. واکنش امریکا به حادثه ۱۱ سپتامبر و تغییر ناگزیر در سیاست‌های منطقه‌ای‌اش در حالی صورت گرفت که در دولت اوباما هم وقوع بهار عربی، حفظ تمرکز امریکا بر خاورمیانه را برای این کشور ضروری کرد. امریکا مایل به فروپاشی حکومت‌های دیکتاتور عربی نبود و این خواسته در امتداد اجرای راهبرد خروج از منطقه معنادار می‌شد.

بنابر این سیاستی که بایدن در شرایط کنونی اتخاذ کرده است، به یک معنا امتداد یک استراتژی بلندمدتی است که در مقاطع مختلف تاریخی دستخوش تحولات بوده است. یعنی این طور نیست که تصمیم او مبنی بر کاهش تمرکز و حضور امریکا در خاورمیانه یک اقدام جدید ارزیابی شود بلکه ادامه راهبردی است که حالا امریکا بار دیگر فرصت عملی کردن آن را پیدا کرده است. اینکه رئیس جمهوری کنونی امریکا تا چه اندازه بتواند در جهت تحقق این استراتژی گام بردارد، جای بحث دارد.


آیا وقوع تحولات جاری در منطقه از جمله نشانه‌های کاهش تنش و تلاش کشورها برای ترمیم رابطه در چارچوب عزم امریکا برای اجرایی کردن راهبرد خروج از منطقه قابل تفسیر است؟
بله، من معتقدم تحولاتی که این روزها در منطقه رقم می‌خورد در یک مسیر و ناظر به راهبردی است که از سوی امریکا به عنوان یک متحد بزرگ بازیگران عربی در پیش گرفته شده است. شاید لازم باشد به پیشینه‌ای اشاره کنم که می‌تواند به روشن شدن چرایی تلاش دولت دموکرات امریکا برای حل اختلافات در منطقه پیش از خروجش کمک کند.

چند دهه پیش که نظم قدیم در منطقه خاورمیانه حاکم بود و از سوی رژیم پادشاهی ایران دنبال می‌شد، بریتانیای کبیر در سال ۱۹۶۸ میلادی برای اولین بار تصمیم خود را برای خروج از خاورمیانه و دریای عمان و دریای سرخ اعلام کرد. به محض اعلام این تصمیم، نگرانی‌های متعددی شکل گرفت که چه کشوری خلأ قدرت ناشی از خروج انگلیس را جبران می‌کند. از این رو قدرت‌های بزرگ جهانی (انگلیس و امریکا) برای ایجاد امنیت منطقه به وسیله کشورهای منطقه سازوکار جدیدی را تعریف کردند مبنی بر اینکه ایران به عنوان جایگزین انگلیس، نقش ژاندارمی منطقه را عهده‌دار شود.

در همین چارچوب هم گفت‌وگوهای بسیاری صورت گرفت و قرار شد که نقش اصلی در منطقه را ایران داشته باشد و نقش عربستان سعودی هم به عنوان یک هم پیمان، با ایران همپوشانی داشته باشد. از این رو ما در سه سال منتهی به انقلاب اسلامی شاهد یک نظم پایدار در منطقه بودیم.

وقتی خلأ قدرت در هر نقطه‌ای از جهان رخ می‌دهد، می‌توان پنج وضعیت را متصور شد؛ یکی بروز ناامنی و بی ثباتی و هرج و مرج که از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۵ بعد از اعلام تصمیم به خروج انگلیس و فعال شدن نقش جماهیر شوروی به وجود آمد. وضعیت دوم، به وجود آمدن یک قدرت هژمون به عنوان کشوری است که وقتی خلأ منطقه‌ای به وجود می‌آید این کفایت و قدرت را داشته باشد اعمال قدرت یا هژمون خود را تثبیت کند.

سومین حالتی که ممکن است به وجود آید، رشد و بلوغ سیاسی است؛ یعنی کشورهای منطقه به یک رشد و بلوغ سیاسی برسند که بتوانند در پرتو گفت‌وگوهای سازنده و با هدف رسیدن به امنیت و صلح پایدار به همکاری‌های دسته‌جمعی دست پیدا کنند؛ مانند وضعیتی که در اروپا به وجود آمد و در نتیجه آن اتحادیه اروپا شکل گرفت. حالت چهارم این است که اگر حالت اول، دوم و سوم محقق نشد، قدرت بزرگ دیگری خارج از منطقه جایگزین کشوری شود که خارج شده است.

این همان وضعیتی است که بعد از خروج انگلیس رخ داد و امریکا به عنوان یک قدرت بزرگ جهانی جایگزین آن شد. وضعیت پنجم که وقوع آن از بقیه گزینه‌ها ضعیف‌تر است، استقرار نیروهای سازمان ملل است.

حالا به وضعیت جاری برگردیم که اگر بایدن بخواهد استراتژی بلندمدت خروج را دنبال کند باید مشکلات منطقه‌ای حل و فصل شود؛ یعنی امکان اجرایی شدن این تصمیم بدون حل مشکلات منطقه‌ای وجود ندارد. وقتی اوباما اعلام کرد نیروهایش را از عراق خارج می‌کند، شاهد بروز یک دوره ناامنی در عراق بودیم یا وقتی بایدن اخیراً تصمیم به خروج نیروهای امریکا از افغانستان را گرفت، بی ثباتی و ناامنی در این کشور بروز پیدا کرد. یعنی اینها مدل‌هایی است که تقریباً با وضعیت‌های مشابه اتفاق می‌افتد.

در زمان حاضر امریکا نمی‌تواند منطقه را ترک کند در حالی که وضعیت جنگ یمن، مسأله سوریه و اختلافات ایران و عربستان به همین شکل باقی بماند. الان عربستان سعودی در حال عادی‌سازی مناسبات خود با عراق و ترکیه است. برای مذاکره با ایران هم ابراز تمایل کرده است همه اینها را باید در یک مجموعه ارزیابی کرد. معلوم نیست بایدن چقدر بتواند در این جهت حرکت کند و دیگر بازیگران بین‌المللی جهانی و همچنین منطقه‌ای تا چه اندازه با این حرکت همسو شوند.

اگر این ناهمگونی یا عدم همسویی وجود داشته باشد نمی‌توان در آینده نزدیک شاهد شکل‌گیری امنیت و ثبات در خاورمیانه بود بویژه که الان مشکلات اسرائیل و فلسطینی‌ها روز به روز اوج می‌گیرد و دو طرف به سمت یک جنگ تمام عیار می‌روند و کشورهای عربی هم به صورت طبیعی دچار یکسری مشکلات می‌شوند.


همزمان با تحولاتی که شما اشاره می‌فرمایید امریکا عزم خود را برای احیای برجام جزم کرده است همان توافقی که می‌دانیم بازیگران عرب چه اندازه مخالف آن هستند. فکر می‌کنید بازگشت امریکا به این توافق چه اندازه می‌تواند توازن را به معادلات منطقه‌ای برگرداند؟
ثمرات احیای برجام زمانی می‌تواند بخوبی پدیدار شود که هم ایران و هم طرف‌های دیگر برجامی بتوانند یک اطمینان در منطقه به وجود بیاورند. یعنی کشورهای منطقه مطمئن شوند که نه تنها احیای این توافق به ضرر منافع هیچ یک از آنها نیست بلکه می‌تواند حتی کمک‌کننده به تحقق یک امنیت پایدار باشد. خب رسیدن به این مرحله و اعتمادسازی در میان کشورهای عربی نیاز به کار دارد.

 به نظر من دیدگاه منطقه‌ای دو کشور چین و روسیه به عنوان دو عضو برجام در زمینه منطقه‌ای متفاوت از دیدگاه سایر شرکای غربی این توافق است. به طور مشخص شاید چینی‌ها اصلاً نمی‌خواهند امریکایی‌ها از منطقه خلاص شوند زیرا آنها می‌دانند که اگر امریکا از نگرانی‌هایش در قبال منطقه خاورمیانه عبور کند، بالاخره تمام انرژی خود را بر آسیای دور و به طور مشخص چین می‌گذارد و طبیعی است که پکن مایل نیست چنین اتفاقی رخ دهد.

از سوی دیگر روسیه هم با رویکردهای متفاوتی به خروج امریکا از منطقه متمایل نیست. منافع روسیه و چین در این زمینه با همدیگر انطباق پیدا کرده است که می‌توانند سیاست مشخص و مشترکی را دنبال کنند. حالا اینها در شرایطی است که اروپا هم در عین حال که به امریکا نزدیک است در زمینه منطقه‌ای اختلافاتی با آن دارد؛ مثلاً اروپایی‌ها تهدید اول خود را روسیه می‌دانند در حالی که برای امریکا، چین تهدید اول است.

ذیل چنین آرایشی است که معتقدم وضعیت برجام و زمینه سازی برای پذیرش آن از سوی کشورهای منطقه بسیار پیچیده است و هر روز بر پیچیدگی آن افزوده می‌شود. اما یک هدف دور از دسترس هم نیست ولی باید تلاش‌های زیادی از طرف کشورهای مختلف صورت گیرد و کشورها برای اجرای موفق برجام تلاش کنند مقداری مواضع خود را به یکدیگر نزدیک‌تر کنند تا بتوانند به اهداف مشترک خود دست یابند.


آیا عربستان در یک تنگنای راهبردی به سمت ایران آمده است؟
در این امر که رویکرد پادشاهی سعودی نسبت به ایران بویژه پس از مصاحبه‌ای که آقای محمد بن سلمان داشت، تغییر کرده است، تردیدی وجود ندارد. این اعلام موضع و اقداماتی که سعودی‌ها در رابطه با عراق، یمن و لبنان در پیش گرفته‌اند، نشان‌دهنده تغییر مواضع است.


احیای برجام چه اندازه می‌تواند مؤلفه تأثیرگذار بر بهبود این رابطه باشد؟
من در پاسخ به این پرسش باید به عواملی اشاره کنم که طی ۶ دهه گذشته در مناسبات تهران و ریاض وجود داشته است. یک دسته از عوامل به اقداماتی مربوط است که یک طرف علیه طرف دیگری انجام می‌داده است؛ مناسبات سیاسی ایران و عربستان تاکنون سه بار قطع شده است که یک بار قبل از انقلاب و دو بار بعد از پیروزی انقلاب بوده است و این در نتیجه اقداماتی بوده که از سوی یک طرف علیه طرف دیگر صورت گرفته است. دوم شرایط داخلی هر یک از دو کشور است؛ یعنی باید وضعیت سیاسی، امنیتی و اقتصادی هر کدام را مورد توجه قرار داد که هر یک از این دو کشور با چه وضعیتی روبه‌رو بودند. اینها نکات مؤثری در دوری یا نزدیکی ایران و عربستان بوده است.

سومین نکته، نیاز متقابلی است که دو کشور از نظر داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی به یکدیگر دارند. به عنوان مثال عملی شدن برجام را در همین نیاز متقابل می‌توان دید. باید دید که یک طرف، از مناسبات طرف دیگری چه در منطقه چه در فضای بین‌المللی چه برداشت یا تصویری را اتخاذ می‌کند. برای روشن شدن موضوع فرض کنیم الان برخی از کشورهای منطقه مناسبات خود را با اسرائیل عادی سازی کردند خب به صورت طبیعی ایران از جایگاه خود نسبت به این اتفاق احساس خوشایندی ندارد به این معنا که اگر این کشورها در جهت عادی‌سازی با اسرائیل گام برداشته اند با هدف اقدام علیه ایران بوده است.

چهارمین و پنجمین مسأله، شرایط منطقه‌ای و بین‌المللی است. از منظر منطقه‌ای، رابطه ایران و عربستان پس از کشتار حجاج در سال ۱۳۶۶ در مکه مکرمه قطع شد که چند سال و تا زمان اشغال کویت از سوی عراق ادامه یافت و پس از آن وارد مرحله نوینی شد؛ یعنی برای عادی‌سازی رابطه با ایران یک احساس ضرورت از سوی ریاض به وجود آمد تا برای محقق شدن آن اقدام کند.

از منظر بین‌المللی هم باید این نکته را مورد توجه قرار داد که ارتقای جایگاه ایران در صحنه جهانی موجبات نارضایتی کشورهای منطقه بویژه عربستان را فراهم می‌کند از این رو اینک، هم پادشاهی عربستان و هم سایر کشورهای منطقه معتقدند اگر بحران فعالیت‌های هسته‌ای ایران حل شود و رابطه آن با کشورهای دنیا به سمت عادی شدن حرکت کند، خود را در تنگنا احساس می‌کنند و معتقدند ممکن است وضعیت‌شان متحول شود حالا این برداشت می‌تواند واقعی باشد یا غیر واقعی....

مؤلفه ششم جایگاه و تأثیر هر کدام از دو کشور در صحنه منطقه‌ای و بین‌المللی و مناسبات قدرت است. عامل بعدی ترس و نگرانی است که ممکن است یک طرف نسبت به طرف دیگر یا بالعکس داشته باشد. هفتمین گزاره به ایجاد یک اعتماد متقابل باز می‌گردد. این اعتماد متقابل می‌تواند تأثیرات خود را در عرصه‌های مختلف داشته باشد.

بنابر این، این هفت عامل در روند رابطه ایران و عربستان ایفای نقش می‌کند و هریک از آنها در مقاطع مختلف برجسته می‌شود؛ مانند اشغال کویت توسط رژیم عراق که نقطه عطفی بود. رابطه تهران و ریاض در شرایط کنونی هم با سه نقطه عطف روبه‌رو است که پادشاهی سعودی را وارد یک مرحله بازنگری کرده است؛ اول برجام، دوم روی کار آمدن بایدن و سوم هم جنگ یمن است. البته عوامل دیگری هم وجود دارد اما در این مقطع این سه عنصر نقش برجسته‌تری را نسبت به موضوعات دیگر بازی می‌کنند.


این عناصر چه ظرفیتی برای تحول در این رابطه دارد؟ چون همان‌طور که خودتان هم اشاره کردید علل مناقشات عمیق میان ایران و عربستان در نگاهی ریشه دارد که به علت تضاد مذهبی و رقابت‌های ژئوپلیتیک هر کدام نسبت به دیگری است. رقابت‌هایی که کشمکش بر سر نفوذ در کشورهای اسلامی و تلاش هرکدام برای صف‌بندی و جذب متحدان را شامل می‌شود.
مسائل و منافع ملی هر کشوری تعیین‌کننده استراتژی حاکمان است. مناسبات ایران و عربستان همواره با یک فراز و نشیبی روبه‌رو بوده است. این تکانه‌ها در مقاطع مختلف و در برخی مواقع خیلی برجسته شده و برخی موارد فروکش کرده است و در برخی مواقع هم منجر به قطع رابطه شده است.

آرایش و معادلات منطقه بعد از بهار عربی و از سال ۲۰۱۰ به بعد دچار تغییر شد. پیش از وقوع این تحولات، از جمله بازیگرانی که در شمال آفریقا ایفای نقش می‌کردند دو کشور با ویژگی‌های متفاوت بودند؛ مصر و لیبی. در منطقه شامات سوریه بویژه در دوره حافظ اسد نقش‌آفرین بود و به عنوان یک بازیگر جدی در جهان عرب به شمار می‌آمد.

در منطقه خلیج فارس هم عراق و ایران و عربستان مطرح بودند. اما بعد از بهار عربی که شماری از این بازیگران مانند مصر و لیبی و عراق دچار فروپاشی شدند، به‌تدریج جایگاه آنها در مناسبات منطقه تغییر کرد و زمان زیادی طول خواهد کشید تا آنها بتوانند بار دیگر خود را پیدا و قدرت خود را بازیابی کنند. این امر خیلی قابل پیش‌بینی نیست و در آینده نزدیک یعنی حداقل در یک پروسه ۱۰ ساله نمی‌توان این روند را متصور شد.

بنابر این الان در جهان عرب، دنیای اسلام و منطقه دو بازیگر قدرتمند باقی مانده‌اند؛ یکی ایران و دیگری عربستان است. این دو کشور دو همسایه مسلمان هستند که اختلافات زیادی با هم دارند این اختلافات به نقطه‌ای رسیده است که خصمانه شده یعنی از حالت رقابتی خارج شده و وضعیت خصمانه به خود گرفته است. نمی‌توان منکر شد که تهران و ریاض تلاش کردند همه امکانات خود را شامل توان سیاسی، تبلیغاتی و... در میادین علیه یکدیگر به کار گیرند.

در چنین وضعیتی ریاض در حال تغییر رویکرد خود در منطقه است. تغییری که ایران باید آن را جدی بگیرد و طرفین در نقطه آغاز مذاکرات، بکوشند اختلافات یکدیگر را به رسمیت بشناسند. زیرا اگر طرفین تصور کنند می‌توانند صرفاً با اتکا بر تبادل پیام‌های دیپلماتیک دوستانه مذاکراتی ثمربخش را آغاز کنند، تصور اشتباهی است.


در زمان حاضر اصلی‌ترین حوزه‌های اختلاف دو طرف چیست؟
اختلافات ایران و عربستان سعودی در زمینه‌های مختلف بارز است. دو طرف می‌خواهند تنها قدرت منطقه‌ای باشند. آنها در زمینه جایگاهشان در دنیای اسلام، بازیگران عرب و موضوع نفت و انرژی و موضوعات فرقه‌ای و ایدئولوژیک با یکدیگر اختلاف نظر دارند. عبور دو طرف از این وضعیت مستلزم کاستن از اختلافات فرقه‌ای و کنار گذاشتن نگاه خودمطلق‌انگاری و تمامیت انگاری و بازی با حاصل جمع صفر است.

اگر دو کشور تکیه بر منافع مشترک را در دستور کار قرار  دهند، می‌توان به ترمیم رابطه امیدوار بود. تجربه شش دهه گذشته هم این را نشان می‌دهد این دو کشور ظرفیت و قابلیت را دارند که نه تنها یک رابطه توسعه یافته با هم داشته باشند بلکه بتوانند به سمت همکاری‌های مهم استراتژیک هم حرکت کنند و در جهت تحقق آن گام بردارند. من اصلاً این را دور از ذهن نمی‌دانم یعنی امکان تحقق آن وجود دارد.


اما برخی معتقدند از آنجایی که هیچ یک از مؤلفه‌های مهم و کلیدی در اختلافات میان تهران و ریاض، حل و فصل نشده، چه بسا فضای کنونی برای مذاکره و مانور دیپلماتیک یک پدیده گذرا باشد.
موافقم این رابطه بحرانی مشابه یک بیماری است که اگر نتوان ریشه آن را پیدا کرد یا دلایل عدم اعتمادی که بین طرفین وجود دارد، یافت نشود و خاشاک کنار نرود، نمی‌توان به اصل موضوع و موانع موجود برای اعتمادسازی رسید. بالاخره دو کشور نمی‌توانند صددرصد به هم اعتماد کنند ولی باید ریشه‌های بی‌اعتمادی را پیدا کنند و بعد بگویند ریشه بحران‌ها و اختلافات شامل این موارد و موضوعات است ولی اگر دو طرف مذاکرات خود را از نقاط اختلافی شروع کنند ممکن است نتوانند به نتیجه مطلوب برسند.


زمینه‌های مشترکی که دو کشور می‌توانند گفت‌وگو را از آنجا آغاز کنند کجاست؟
ایران و عربستان ابتدا باید تمامی موضوعات اختلافی را روی میز بگذارند و سپس نسبت به اولویت‌بندی آن به‌منظور آغاز گفت‌وگو اقدام نمایند. دو کشور باید مذاکرات خود را با اتکا به نقاط مشترک آغاز کنند؛ یعنی براساس شرایط حساس منطقه، یکسری از گفت‌وگوهای سازنده را براساس منافع مشترک آغاز کنند. دو طرف باید قدم به قدم و بتدریج و با حوصله پیش روند؛ یعنی اینطور نباشد که گفت‌وگوها تنها به تبادل یک‌سری حرف‌ها و مواضع شفاهی دوستانه منجر شود و هر یک تصویر خیلی زیبا و فریبنده‌ای از هم نشان دهند بعد یک‌دفعه مسائلی به وجود بیاید و دو طرف به عقب برگردند.

به باورم، امنیت داخلی و مسائل منطقه‌ای که در رأس آن جنگ یمن قرار دارد می‌تواند به‌عنوان نقطه مشترک که برای طرفین از اهمیت ویژه‌ای برخوردار باشد، نقطه آغاز مباحث باشد. فکر می‌کنم روند هم این‌گونه پیش می‌رود.

آیا شروع مذاکرات مقدماتی میان ایران و عربستان به این معناست که فهم مشترکی برای همگرایی میدان و دیپلماسی به وجود آمده است؟
ایران و عربستان در مقطعی درباره موضوع عراق همکاری و با هم گفت‌وگو کردند و به این جمع‌بندی در پرتو یک‌سری گفت‌وگوهای صادقانه و جسورانه رسیدند که مسائل منطقه‌ای را با همدیگر حل کنند.

یعنی نگاهی که در عربستان سعودی شکل گرفته بود مبنی بر اینکه مسائل منطقه و جهان عرب ارتباطی به ایران ندارد، کنار گذاشته شده بود و سعودی‌ها پذیرفتند که ایران یک بازیگر جدی و تعیین کننده در منطقه است و اگر بخواهند نقش بی‌بدیل آن را نادیده بگیرند یا حتی بالعکس ایران نقش عربستان را نادیده بگیرد نتیجه این نادیده‌انگاری این می‌شود که سرمایه‌های ملی دو کشور که باید در جهت رشد و توسعه و رفاه مردمشان به کار گرفته شود در یک میدان بیهوده‌ای صرف می‌شود و به هدر می‌رود.

تهران و ریاض در دوره ریاست جمهوری مرحوم هاشمی به این نتیجه رسیدند که همکاری خود را در مسأله عراق و لبنان آغاز کنند. یعنی در این زمینه، میان نهادهای مختلف از جمله نهادهای نظامی و دیپلماسی اجماع نظر به وجود آمده بود.

این گفت‌وگوها که در دوره آقای هاشمی آغاز شد در دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی تکامل پیدا کرد اما در اوایل دوره آقای احمدی‌نژاد فرو ریخت. در همین چارچوب هر کدام از طرفین تصمیم گرفتند یک نماینده تام‌الاختیار تعیین کنند که این دو نماینده درباره موضوعات مختلف به بحث بنشینند و به نتیجه برسند و آن نتیجه، نظر حاکمیت و رهبران دو کشور باشد و دیگر کسی نتواند در مسیر رابطه کارشکنی و سنگ‌اندازی کند یا اقدامی در میدان انجام دهد که نتیجه تلاش‌های دیپلماسی فراگیر یک دفعه از بین رود.

روند این گفت‌وگوها که می‌توانست محصول بذری را که کاشته شده و رشد و نموی یافته بود، برداشت کند، در دوره آقای احمدی‌نژاد از بین رفت. شاید اگر آن حرکت استمرار پیدا می‌کرد ما امروز می‌توانستیم نتیجه آن را که تقریباً طی چند سال به‌خوبی از آن مراقبت شده بود، برداشت کنیم که متأسفانه از بین رفت.

بعدها حوادثی همچون اشغال سفارت عربستان هم به تخریب این رابطه دامن زد. در حالی که باید اقداماتی صورت می‌گرفت که توافقات صحنه دیپلماسی را تحکیم کند، حمله به سفارت و کنسولگری عربستان کاملاً این صحنه را بر هم زد و یک بازی برد را به یک بازی باخت تبدیل کرد. به این معنا که عربستان سعودی در آن مقطع وضعیت بسیار بدی در صحنه جهانی داشت و به‌واسطه اعدام‌هایی که در این کشور صورت گرفته بود، از منظر حقوق بشر تحت فشار بود و ایران می‌توانست در صحنه جهانی فعالیت‌های گسترده دیپلماتیکی را آغاز کند که منجر به نتایج مطلوبی شود ولی حمله به سفارت باعث شد هم دستاوردهای چندساله مذاکرات نابود شود و هم خدمت بزرگی به اسرائیل و حتی امریکا صورت گیرد.

این اتفاق به هدف عربستان در تخریب ایران کمک بزرگی کرد. این در حالی است که اولویت اول هر کشوری منافع ملی خودش است یعنی این‌طور نیست که مثلاً گفته شود عربستان به عنوان کشوری که تحت امر امریکاست، هر روز به دیکته این کشور عمل می‌کند. درست است عربستان یک رابطه استراتژیک با امریکا دارد ولی براساس منافع ملی‌اش رفتار می‌کند و خیلی از مواقع که احساس کند منافعش در خطر است تلاش می‌کند رودرروی کشوری قرار گیرد که با آن رابطه استراتژیک دارد.

چند نمونه تاریخی در این رابطه وجود دارد که سعودی‌ها این کار را کردند. قبل از آزادی کویت به کمک ائتلاف نظامی، امریکا تصمیم گرفته بود در همان مقطع صدام را سرنگون کند ولی عربستان با توجه به تلاش‌هایی که کرد و برداشت هایی که از تحولات عراق داشت، با امریکا مخالفت کرد و نگاه این کشور را تغییر داد. پس چنین کشوری می‌تواند در مواقع حساس برای منافعش کارهای جدی و تأثیرگذار انجام دهد.


شما اشاره کردید که یکی از عللی که ایران و عربستان وارد عرصه رقابت شده‌اند، هدفگذاری برای تبدیل شدن به قدرت برتر است اما این در حالی است که در یکی دو سال اخیر مقام‌های کشورمان ایده‌های متعددی از جمله طرح «صلح هرمز» را با هدف مشارکت منطقه‌ای و با حضور همه کشورها از جمله عربستان روی میز گذاشته‌اند. آیا این به معنای تغییر نگاه تهران در عرصه رقابت‌های منطقه‌ای نیست؟ و در صورت گشوده شدن باب مذاکرات با عربستان، مورد اعتنای این کشور قرار می‌گیرد؟
 ایران و عربستان باید اراده خود را به نمایش بگذارند که برای برداشتن موانع می‌خواهند و تمایل دارند گام‌های عملی بردارند و در حد حرف نباشد؛ یعنی بنشینند درباره مواردی که اختلاف دارند، خیلی جدی حرف بزنند. وقتی مرحوم هاشمی اولین بار در سنگال و بعد در اسلام آباد گفت‌وگو با ملک عبدالله، پادشاه وقت عربستان را آغاز کرد، این گفت‌وگوها بسیار تلخ، جسورانه و در عین حال صادقانه بود؛ یعنی ملک عبدالله در آن مقطع خاص اعتراف کرد که عربستان گروه طالبان را در افغانستان ایجاد کرد. در آن مقطع، فقط سه کشور عربستان، قطر و پاکستان طالبان را به رسمیت می‌شناختند.

سعودی‌ها منابع مالی، پاکستانی‌ها اطلاعات و موارد آموزشی و قطری‌ها هم کمک‌های ویژه را برای طالبان تأمین می‌کردند. لذا طبیعی است که وقتی دو کشور با یکدیگر اختلاف دارند سعی می‌کنند هم از اهرم‌هایی که دارند استفاده کنند هم اهرم‌های جدیدی را خلق کنند. به دنبال اقداماتی که در آن مقطع صورت گرفت، وقتی دو طرف تمام مسائل خود را روی میز ریختند فضای بسیار تلخ و سختی شکل گرفت و ممکن بود روند مذاکرات را متوقف کند و دو طرف را به مرحله حادتری سوق دهد.

مدیریت این فضا به رهبران دو کشور و مذاکره‌کنندگان برای هدایت مسیر گفت گوها مربوط است. خب حرکتی که می‌توانست دو کشور را به نقطه رویارویی نظامی بکشاند به یک رابطه دوستانه انجامید و به تدریج یک اعتماد متفاوت شکل گرفت. بنابراین من بر اساس تجربیات طولانی مدت خودم در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه باور دارم که ایران و سعودی با همکاری یکدیگر و با هم‌افزایی می‌توانند توانایی‌های موجود و ظرفیت‌های غیر قابل انکار خود را فعال کنند و بدون نیاز به قدرت‌های بیگانه با همکاری سایر کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس امنیت منطقه را تأمین کنند.

اما چه زمانی این رؤیا می‌تواند تحقق یابد؟ وقتی که دو طرف به هم اعتماد کنند ، اختلافات  را به رسمیت بشناسند و اعتماد متقابلی به وجود بیاید؛ یعنی طرفین به این باور برسند که طرف مقابل دنبال براندازی طرف دیگر نیست. هر کدام منافعی دارند و باید آن را هم به رسمیت بشناسند. همچنین حرکت به سمت یک اعتمادسازی پایدار باشد. در آن صورت می‌توان گفت ایده‌های ایران مانند طرح صلح هرمز واقعی خواهد بود و امکان اجرا خواهد یافت. شما نمی‌توانید سقف بزنید بدون آن‌که فونداسیون داشته باشید.

در آن صورت آن سقف با یک نسیم فرو می‌ریزد. باید آن پایه را محکم ساخت و بعد درباره این طرح‌ها گفت‌وگو کرد. اصلاً می‌توان به صورت مشترک طرح‌هایی تدوین کرد؛ یعنی ایران و عربستان می‌توانند با کمک یکدیگر برای همکاری جمعی منطقه‌ای طرح ارائه دهند. بنابراین در این بحث، دو کشور برای رسیدن به یک توسعه فراگیر چاره‌ای جز همکاری ندارند و باید به آن شکل و سازمان دهند.


بنابر این می‌توان آغاز مذاکراتی را که دو دور آن در بغداد صورت گرفته است به معنای بازنگری جدی در سیاست‌های منطقه‌ای تهران و ریاض دانست؟
حاکمیت هر دو کشور ناگزیر از این است که در سیاست‌های کلان منطقه‌ای و جهانی خودش یک بازنگری داشته باشد. حتی اگر راهی را رفت و نتیجه نداشت باید بازنگری کند و حالت خودترمیمی داشته باشد. حاکمیتی می‌تواند به حیات خود ادامه دهد که یک، سعی کند حرکاتش را مبتنی بر واقعیات تنظیم کند یعنی با تکیه بر واقعیت‌هایش به سمت آرمان‌های خود گام بردارد و دوم برای رسیدن به آرمان‌هایش مرتب در حال بازنگری و خودترمیمی باشد یعنی قابلیت داشته باشد خود را در شرایط مختلف ترمیم و بازسازی کند.

تهران و ریاض در شرایط جاری به عنوان دو قدرت تأثیرگذار منطقه‌ای و در دنیای عرب و جهان اسلام باید بر اساس ظرفیت‌هایی که دارند از منافع کوتاه مدت خود عبور کنند و به منافع بلندمدت ملی و منطقه‌ای‌شان بیندیشند اگر این بازنگری را داشته باشند، می‌توانند در پرتو این بازنگری، سیاست جدیدی را اتخاذ کنند و اتخاذ سیاست جدید به این معناست که هر دو طرف باید سیاست‌های میدانی و دیپلماتیک خود را مورد بازنگری قرار دهند. در این صورت می‌توانند موانع را برای عادی‌سازی از میان بردارند و به سمت نظم جدید منطقه‌ای با مشارکت دیگر کشورهای منطقه حرکت کنند. در همین حال نمی‌توان منافع کشورهای خارج از منطقه را هم نادیده گرفت و آن را هم باید دید.

من معتقدم که هر دو کشور و هم سایر کشورهای منطقه نیاز به نظم جدیدی دارند که این نظم جدید بتواند تأمین کننده تمامی منافع اطراف باشد این نیاز بیش از گذشته احساس می‌شود. چون منطقه هم از بحران‌های متوالی خسته شده و دیگر تحمل پرداخت هزینه‌های سنگین را ندارد. در حقیقت، منطقه به انبار باروتی تبدیل شده که ممکن است یک جرقه آن را منفجر کند. لذا باید این اقدامات صورت گیرد که منطقه به سمت یک نظام جدید امنیتی حرکت کند و البته دور از دسترس هم نیست.

اگر این روند ادامه پیدا کند می‌توان شاهد کاهش تنش‌های منطقه‌ای و تحقق یک نظم پایدار بود. نشانه‌های زیادی هم برای حرکت کشورها به این سمت دیده می‌شود. ترکیه و مصر برای ترمیم روابط خود تلاش می‌کنند. عادی‌سازی این رابطه با تمایل متقابل ترکیه و امارات و عربستان سعودی برای گسترش روابط همخوانی دارد. از سوی دیگر هم محمد بن سلمان برای رابطه با ایران نیز ابراز تمایل و تهران نیز استقبال کرده است. همه اینها را می‌توان در یک مجموعه تعریف کرد.

منبع: روزنامه ایران