خداوند متعال افزون بر همۀ بیشمار نعمتهای رنگارنگی که مردمان ایران زمین را بخشیده است، نعمتی خاص نیز آنان را ارزانی داشته و آن، خورشیدی است که گرچه در خراسان طالع گشته، اما برخلافِ خورشیدِ سپهر، هیچگاه غروب نمیکند و شبانروز نورافشانِ فلکِ مُلکِ ایران و آسمانِ دلهای مردمان این دیار است؛ و مگر نه اینکه این خورشید تابان را خورشیدِ خورشیدها، «شمس الشّموس»، خواندهاند؟...
شمس خراسان البته تنها در خراسان نمیتابد؛ پرتو نور بیمثال او همۀ دلها را هرقدر هم که دور از خراسان باشند، خواهد رسید؛ تنها کافی است که دل هوای آن آستانِ مَلکپاسبان را کند و هواییِ آن حال و هوای بهشتی بارگاه سلطان سریر ارتضا شود. آنگاه است که هرکجای این کرۀ خاکی که باشد، خود را در مشهد الرّضا و در صحن و سرای امام رئوف خواهد یافت. بانگ نقارهخانۀ حرم در گوشِ جانش خواهد پیچید و دلِ تنگش سفیرِ اشک را روانه میکند تا عرض ارادتِ بندهیی در بندِ دوری را خدمت مهربانترین سلطانِ عالم برساند؛ و در همین هوای بارانیِ دل است که زبان، بیاختیار به زمزمه درمیآید و خالصانه میگوید: «السلام علیک یا سلطان، یا علی بن موسی الرضا المرتضی».
و بیتردید آرامشِ خاطری که پس از این سلامِ دلی وجودِ سلامدهنده را فراخواهد گرفت، نشانی است از اینکه سلطانِ مهربان نیز پاسخِ سلامِ گدای دلتنگ خویش را درلحظه داده است.
زیارتِ آستان مقدس حضرت امام رضا، علیه آلاف التحیّة و الثّناء، از فصولِ خاطرهانگیز زندگانی هر یک از دوستداران اهل بیت، علیهمالسلام، است. فرق نمیکند که زائر، شیعه باشد یا سنی و اصلش مسلمان باشد یا غیرمسلمان؛ کافی است که در عمرِ خویش توفیق دریافت دعوتنامۀ عتبهبوسی سلطان خراسان را دارا بوده باشد و به زیارت بارگاه حضرتِ نور رفته باشد و چشمان ملتمسش به آن ضریحِ سراسر روشنایی گره خورده باشد و عطرِ بیمانندِ پراکنده در اطراف ضریح، روحش را تازه کرده باشد. آنوقت است که خاطرۀ این حضور در پیشگاهِ امام هشتم (ع)، یکی از برترین و ماندگارترین تصویرهای زندگیاش خواهد بود؛ تصویری که دوست دارد هر بار آن را بنگرد و پیوسته آرزو کند که تا نفس میکشد، تجربۀ حضور در چنان موقعیتی غیردنیایی باز هم برایش تکرار شود. البته دوستدارانی هم هستند که سالهای جوانی و میانسالی را نیز پشتِ سر گذاشتهاند، اما همچنان در آرزوی یک بار مشرّفشدن به بارگاه حضرت ضامن آهو (ع) بیقرارند و به زبانِ دل این بیت حضرت حافظ را گویانند که:
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را // که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را.
به هرروی، همۀ آنانکه مُهر «زائر الرضا (ع)» در گذرنامۀ دلشان خورده باشد، احساسات نابِ برآمده از این زیارت را در گنجینۀ خاطر خویش محفوظ میدارند؛ و برخی به زبان و عدهیی به قلم، میکوشند خاطرۀ آن احساسات لطیف را به دیگران نیز انتقال دهند. در ادامۀ این سطرها، چند نمونه از این خاطرهها که هر یک به زبان و قلمی متفاوت اما هنری ثبت شده، آمده است.
حکیم سنایی؛ دین را حرمی است در خراسان...
حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی، شاعر بلندآوازۀ ایران زمین که در سدۀ پنجم و ششم هجری قمری میزیسته، یکی از استوانههای شعر فارسی است. مثنوی بالابلندِ «حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه» یکی از معروفترین آثار حکیم سنایی است که از امهات متون تعلیمی و عرفانی فارسی بهشمار میآید و الگویی بوده است مولانا جلالالدین محمد بلخی را در سرودنِ «مثنوی معنوی».
حکیم سنایی قصیدهیی دارد در نعتِ امام هشتم (ع) که براساس آنچه تاکنون از گنجینۀ ادب فارسی به دست رسیده، کهنترین قصیدۀ فارسی در ستایش حضرت امام رضا (ع) به شمار میآید. این قصیدۀ ۳۸ بیتی را میتوان زیارتی از نوعِ شعر دانست که استاد سنایی به زیباترین طرزی آن را تقدیم بارگاهِ سلطان خراسان (ع) کرده است. بیتهای آغازین این زیارتِ شعری اینگونه است:
«دین را حرمی است در خراسان // دشوارِ تو را به محشر آسان
از معجزهای شرع احمد // از حجتهای دین یزدان
همواره رهش مسیر حاجت // پیوسته درش مشیرِ غفران
چون کعبه پُرآدمی ز هر جای // چون عرش پُر از فرشته هزمان [۱]
هم فرّ فرشته کرده جلوه // هم روح وصی دَرو بهجولان...
از حرمتِ زائرانِ راهش // فردوس فدای هر بیابان...». [۲]
حکیم سنایی در همان بیت آغازین قصیدۀ خویش چنگ در دامان شفاعت امام هشتم (ع) زده و امام را یکی از شفیعان محشر معرفی کرده است. حکیم در بیتهایی دیگر این قصیده نیز ضمن اینکه امام رضا (ع) را «ازجملۀ شرطهای توحید» و «از حاصل اصلهای ایمان» خوانده، بر نتایج و عواقب تولّا و تبرّا نسبت به حضرت امام رضا (ع) اینگونه تأکید کرده است:
«مِهرش سبب نجات و توفیق // کینش مدد هلاک و خذلان». [۳]
حکیم سنایی در پایان قصیده نیز ضمن تضمین بیتی از حضرت امیر المؤمنین (ع)، عرض ارادت خود نسبت به سلطان خراسان را دوباره آشکار میکند و محبتِ امام (ع) را عینِ ایمان و دشمنی با حضرت را عین کفر میداند:
«اندر پدرت، وصیِ احمد // بیتی است مرا به حسب امکان،
تضمین کنم اندرین قصیده // کین بیت فروگذاشت نتوان
ای کین تو کفر و مِهرت ایمان // پیدا به تو کافر از مسلمان
در دامنِ مِهر تو زدم دست // تا کفر نگیردم گریبان
اندر ملک امان علی راست // دل در غم غربت تو بریان». [۴]
شیخ صدوق، صاحب شاهنامۀ ابومنصوری و حکایت ضامن آهو
استاد احمد مهدوی دامغانی، در مقالهیی که در مجموعه مقالات ایشان با عنوان «حاصل اوقات»، موجود است، دربارۀ ریشۀ حکایت «ضامن آهو» مطلبی عالمانه نوشتهاند و این بنده نیز با خواندنِ همان نوشتۀ فاضلانه بود که دریافت حکایتِ مستندِ «ضامن آهو» بسیار متفاوت است نسبت به آنچه در میان عموم معروف شده است. استاد مهدوی دامغانی با اشاره به اینکه اصل داستان در کتاب ارجمند «عیون اخبار الرضا (ع)» از شیخ صدوق (ره) آمده، ترجمۀ آنچه شیخ صدوق (ره) در اینباره نوشته است را نیز در مقالۀ خویش آوردهاند. این بنده، خوانندگان ارجمند را برای بهرهمندی کامل دربارۀ این حکایت، به خواندنِ اصلِ آن مقاله که با عنوان «داستان ضامن آهو» به قلم شیوای استاد نوشته شده و در صفحههای ۴۵۱ تا ۴۶۰ از کتاب «حاصل اوقات» ثبت است، حواله میدهد. آنچه در ادامه آمده اما متنِ این حکایت است شیخ صدوق (ره) آن را در بابِ پایانی کتاب «عیون اخبار الرضا (ع)» ثبت کرده است.
جناب ابن بابویه قمی یا همان شیخ صدوق (ره) که یکی از بزرگترین عالمان شیعه به شمار میآید، در حکایت یازدهم از آخرین باب کتاب، براساس آنچه از محمد بن احمد ابوالفضل نیشابوری شنیده، آورده است که حاکم رازی، دوست ابوجعفر عُتبی (وزیر سامانیان)، برای وی تعریف کرده که عُتبی او را نزد سپهسالار خراسان و حاکم طوس، ابومنصور محمد بن عبدالرّزاق طوسی، میفرستد. این ابومنصور، همان دلاوری است که یکی از کهنترین متنهای برجای مانده به زبان فارسی، یعنی «مقدمۀ شاهنامۀ منثور ابومنصوری» به نام او است. به هرروی، حاکم رازی میگوید که از ابومنصور درخواست میکند که اجازه دهد تا به زیارت بارگاه حضرت امام رضا (ع) برود. ابومنصور نیز ضمن اجابت درخواستِ وی، حکایتی از سرگذشت خود را برای حاکم رازی بازگو میکند. آن حکایت چنین است:
امیر ابومنصور محمد بن عبدالرّزاق طوسی گفته است که «من در ایّام جوانی نادان بودم و زوّار و اهل این مشهد را آزار میرساندم و راه را بر زوّار آن میبستم و متعرّض زائران میشدم و آنان را لخت میکردم و اموالشان را میربودم. پس روزی به شکار رفته بودم و آهویی را دیدم و تازی (سگ شکاری) [۵] خود را در پی آن فرستادم؛ و پیوسته آن تازی او را تعقیب میکرد تا اینکه آهو به داخل محیط آن مشهد [۶] پناه برد و ایستاد و تازی در مقابل آن ایستاد و نزدیک آن نمیرفت. من آنچه میکردم که سگ نزدیک به آن شود، نمیشد؛ و چون آهو از جای خود حرکت میکرد، تازی آن را دنبال مینمود، تا آهو داخل صحن شد و تازی در همان موضع بایستاد و داخل نشد. پس آهو داخل حجرهیی از حجرههای صحن مقدّس شد و من به صحن داخل شدم و آهو را ندیدم. از ابومنصور قاری پرسیدم آهویی که الآن داخل صحن شد، کجا رفت؟ گفت: آن را ندیدم.
در مکانی که آهو داخل شده بود، رفتم؛ پِشک و اثر آمدن آهو را دیدم اما خود آن را ندیدم. با خدا عهد کردم که از آن پس زوّار را اذیت نکنم و متعرّض آنان نشوم، مگر برای کار خیر و رفع حاجتشان. پس از آن هرگاه برای من مشکلی روی میداد، به زیارت آن حضرت میرفتم و در آنجا دعا و ناله و زاری میکردم و حاجت خود را از خداوند میخواستم و خداوند حاجت مرا مرحمت میفرمود. در آنجا از خداوند خواستم که پسری به من عنایت فرماید؛ دعایم مستجاب شد و دارای پسری شدم و چون بهحدّ رشد و بلوغ رسید، او راکشتند، من باز به مشهد رفته، از خداوند خواستم پسری به من روزی کند؛ خداوند فرزندی پسر برای بار دوم به من عطا فرمود. تاکنون در آنجا حاجتی از خدا نخواستهام جز اینکه خدا به من عطا فرموده است؛ و این، آنچیزی است که برای من از برکت این مرقد مطهّر که خداوند بر ساکنش درود فرستد، بهظهور رسیده است». [۷]
ابن بطوطه؛ زیارت حرمِ امام (ع) در قرن هشتم
ابوعبدالله محمد بن عبدالله طنجهیی، معروف به ابن بطوطه، جهانگرد نامی مسلمان که در سدۀ هشتم هجری به بخشهایی مهم از سرزمینهای اسلامی و غیراسلامی آسیا و آفریقا و نیز گوشهیی از اروپا سفر کرده بوده، یکی دیگر از زوّار سرشناس بارگاه قدسی امام هشتم (ع) بوده است. ابن بطوطه که به مذهب اهل سنّت بوده، حاصل جهانگردیهای خویش را در سفرنامۀ ارزشمند خود که به سفرنامه یا رحلۀ ابن بطوطه معروف است، به یادگار نهاده.
در بخشی از سفرنامۀ ابن بطوطه که به شرح سفر او به خراسان و حضورش در طوس اختصاص دارد، این جهانگرد مسلمان آنچه را به چشم خویش در زیارت بارگاه امام رضا (ع) دیده، اینطور ثبت کرده است:
«از طوس به مشهد رضا (ع) آمدیم. نسب او از این قرار است: علی بن موسی الکاظم بن جعفر الصّادق بن محمد باقر بن علی زینالعابدین بن حسین شهید بن امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، رضیاللهعنهم. مشهد نیز شهری بزرگ و پُرجمعیت است و میوهها و آبها و آسیابهای زیادی دارد... .
مشهد مکرم امام رضا (ع) قبّهیی بزرگ دارد. آرامگاه امام در داخل زاویهیی است با مدرسهیی و مسجدی در کنار آن؛ و این عمارتها همه با سبکی بسیار زیبا ساخته شده و دیوارهای آن کاشی است. روی قبر ضریحی چوبی قرار دارد که سطح آن را با صفحاتِ نقر پوشانیدهاند. از سقفِ مقبره قندیلهای نقره [۸] آویزان است. آستانِ درِ قبّه هم از نقره است و پردۀ ابریشم زردوزی بر در آویخته. داخل بقعه با فرشهای گوناگون مفروش گردیده...». [۹]
ابن بطوطه این را نیز در گزارشِ خویش از زیارت مضجع شریف حضرت امام هشتم (ع) ثبت کرده که قبر هارونالرشید عباسی هم روبهروی قبر امام (ع) واقع شده و هر یک از شیعیان که به قصد زیارت مزار نورانی امام (ع) وارد بقعۀ مطهر میشدهاند، قبر هارون را به لگد میزدهاند و بر امام رضا (ع) سلام میکردهاند.
استاد سید علیمحمد سجّادی؛ گنبدنما و زیارتی خاطرهانگیز
اما آخرین روایتِ زیارتی که در این سیاهه تقدیم میشود، برای مردان و زنانِ این روزگار، به ویژه آنانکه موهای سپیدشان جلوه و فروغ بیشتری دارد، خاطرهانگیزتر خواهد بود. این روایت را یکی از ادیبان نامدارِ همروزگارمان که این بنده، توفیق شاگردی ایشان را تا همیشه جزو افتخارات خود میداند، ثبت کردهاند؛ روایتِ نخستین زیارتِ استاد سید علیمحمد سجّادی، پژوهشگر، نویسنده و استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی.
استاد سجادی در مقدمۀ بسیار زیبایی که برای کتابِ «در برف پیری» (دربردارندۀ مقالههایی از استاد احمد مهدوی دامغانی) نوشتهاند، به مناسبتِ عشق بیاندازۀ استاد مهدوی دامغانی به زیارت بارگاه حضرت ثامن الحجج (ع)، یادی هم از نخستین تشرّف خویش به بارگاه ملکوتی امام هشتم (ع) کردهاند. زیارتی که در پانزده سالگیِ استاد، در سال ۱۳۳۶ پس از طیّ مسیری طولانی از اصطهباناتِ فارس تا مشهد خراسان، دست داده بوده است. شرح بخشی از این زیارت را استاد با قلم روان و فاضلانۀ خویش، اینگونه ثبت کردهاند:
«اتوبوسِ خستهجان و گردآلود ما دَمی چند به فرمان راننده در نزدیکیهای مشهد از ناله بازمیماند و مسافران را با خود تنها میگذاشت. پس از چند لحظه شاگرد شوفر در رکاب ماشین میایستاد و میگفت: «سوار شوید»؛ اما شرط سوارشدن، پرداخت یک تومان (که در آن زمان برای خود پولی بود) به عنوان «گنبدنما» بود و این، از جمله وجوهی بود که زائر از صمیم قلب تقدیم میکرد؛ تقدیم همراه با زمزمۀ بیتی مناسب:
ز تربت شهدا بوی سیب میآید // ز طوس بوی رضای غریب میآید
و چون مسافران در جاهای خود قرار میگرفتند، ندایی از جانبرآمده برمیخاست که: «به شاه قبّه طلا، حضرت رضا صلوات» و همه با هم: اللهم صلّ علی محمد و آل محمد؛ و من که نخستین بار قبّۀ (گنبد) طلا را میدیدم، نمیتوانستم در ذهن سادۀ خود تکیه بر لفظ «طلا» را توجیه کنم؛ اما کمکم دریافتم که این فلزّ دل و دینربا در همه جا نقش و اثر دارد، حتی در میزان اعتقاد تودۀ مردم. نمونۀ بارز آن را سالها بعد در قبرستان بقیع دیدم که چون آن چهار نور پاک را ضریح و گنبد و صحن و سرایی نیست، همگان، مگر اندکی، پای در کفش تا نزدیک مزار منوّر آنان پیش میروند و به زیارتنامهیی مختصر بسنده میکنند! گرچه شیخ اجلّ فرموده است:
جامۀ کعبه را که میبوسند // او نه از کِرمِ پیله نامی شد
با عزیزی نشست روزی چند // لاجرم همچنو گرامی شد
اما پرسش آن است که چرا درهای زرّین و یا زراندود و مراقد مرصّع بیشتر بوسهگاه مردم است؟ چه توان کرد، عقل مردم به چشمشان است و اگر نبود، چه بسا خاکها که میبایست سرمۀ دیدگان میبود.
زوّار پس از ورود به شهر مقدّس مشهد و بهمجرّد آنکه در جایی مستقر میشدند، به مظهر قنات سناباد که با حرم چندان فاصلهیی نداشت، روی میآوردند و با این اعتقاد که پیکر مطهّر حضرت رضا، علیه آلاف التحیّة و الثّناء، را در همین آب غسل دادهاند، سر و تن به آب میسپردند و به نیّت غسل، شستوشویی میکردند و آنگاه با پای برهنه و با اشک شوق و آه گرم راهی حرم میگشتند:
به آب دیده بهارم، به رنگ چهره خزان // بهار را به خزان آشتی تماشا کن
در آن زمان، بهویژه در مهر ماه که من با «فرار از مدرسه» به جرعهنوشی میخانۀ عشق رفته بودم، جمعیت چنان نبود که نتوانی آداب زیارت براساس آنچه مرحوم محدّث قمی (ره) در مفاتیح الجنان برشمرده است، بهجای آوری: از صحن کهنه به حرم نزدیک میشدی، اذن دخول میطلبیدی و بسمالله و باللهگویان پشت به قبله و روی در روی امام (ع) به وحدانیت خدا و نبوت حضرت ختمی مرتبت (ص) گواهی میدادی و دیگر فقرهها را بر زبان میراندی و با عبارت «السّلام علیک یا اباالحسن و رحمة الله و برکاته» این بخش را به پایان میبردی. آنگاه خود را به ضریح میچسباندی و با پروردگار خویش به راز و نیار میپرداختی که: خداوندا، من شهر و دیار خود را بدان امید که مرا پناهی بخشی، واگذارده و دست آرزو به به درگاه تو برآوردهام؛ مرا از در خویش نومید مگردان و مگر نه آن است که هرکس به قبر فرزند علی (ع) که پیامبر را برادر است تمسّک جوید، باید بر او رحمت آورد؟ من، همانم؛ بر من به چشم عنایت و دیدۀ رحمت بنگر!
آنگاه آداب زیارت پایین پا و سپس در مسجد بالاسر دوگانهیی گزاردن و دست به دعا برآوردن و به اجابتِ آن دیدۀ امید دوختن:
هرکه دیدم به تمنّای تواش کاری هست // شور سودای تو در هر سر بازاری هست
از سر کوی تو جایی نتواند رفتن // میتوان یافت که در پای دلم خاری هست». [۱۰]
ارجاعها:
۱. هزمان مخفف هر زمان است.
۲. «دیوان حکیم سنایی»؛ تصحیح مظاهر مصفا؛ تهران: زوّار؛ ۱۳۸۹؛ ص ۲۴۲ و ۲۴۳.
۳. همان. ص ۲۴۳.
۴. همان. ص ۲۴۴.
۵. در متن عربیِ عیون اخبار الرضا (ع) واژۀ «فَهد» آمده که به معنی یوزپلنگ است (رک: عیون اخبار الرّضا (ع)؛ شیخ صدوق؛ ترجمۀ علیاکبر غفّاری و حمیدرضا مستفید؛ تهران؛ صدوق؛ ۱۳۷۳؛ ج ۲، ص ۷۰۱). درست نیز همین است که آن را یوزپلنگ ترجمه کنیم، نه سگ تازی. استاد مهدوی دامغانی هم در ترجمۀ خویش، یوزپلنگ را قید کردهاند.
۶. منظور محوطۀ حرم امام (ع) است.
۷. همان. ج ۲، ص ۷۰۱ و ۷۰۲.
۸. قِندیل به معنی چراغدان است.
۹. «سفرنامۀ ابن بطوطه»؛ ترجمۀ محمدعلی موحد؛ تهران: کارنامه؛ ۱۳۹۷؛ ج ۱، ص ۴۴۰ و ۴۴۱.
۱۰. «در برف پیری» (مجموعه مقالات دکتر احمد مهدوی دامغانی)؛ بهکوشش دکتر سید علیمحمد سجّادی و دکتر سعید واعظ؛ تهران: اطلاعات؛ ۱۳۹۶؛ ص ۱۴ تا ۱۶.