به گزارش ایرنا، نمیدانم اگر امشب که میلاد امام رئوف هست با آن روحیه مهرورزانه و مهربان و بر اساس همان قرار همیشگی ات با امام هشتم که انتشار یادداشت ها را ساعت هشت غروب قرار داده بودی با رقص قلم دلنوازت چه دلنوشته ای را خلق و آنرا نشر میدادی!
بیشتر از صدا زدن با اسم فامیل، از شما در ذهن غمبار از نبودنت واژه «دخترم و بابایی» ماندگار مانده، با وجود اینکه از نعمت پدر برخوردارم ولی حس داشتن پدری دیگر با مهر و محبتی عجیب و عجین خورده چند ساله در وجود داشتم.
بواسطه جشنواره چهارم فصلی مطبوعات که چقدر دغدغه برگزاری باشکوه آنرا داشتی، از آخرین روزهای سال ۹۹ به مجموعه خانه مطبوعات و اعضایش که این روزها داغدار کوچ شتابان تو شده اند، بیشتر نزدیک شدم و این مدت از نزدیک شاهد تلاش هایت برای تکتک خبرنگاران بودم که آنها را براستی همچون عضوی از خانواده ات می پنداشتی.
از رایزنی برای گرفتن بسته های بهداشتی و غذایی تا اهدای هدایای نقدی به خبرنگاران که در مدت کمتر از یکسال حضورت در خانه مطبوعات که این روزها یتیم رفتنت شده اند، بدون تعارف و تملق منشا خیر و برکت بود.
از پنجشنبه ٢٧ خرداد که خبر رفتنت را شنیدم و پایان بهار را برایمان به خزان تبدیل کرد تا زمانیکه جسم بی جانت را در بدرقه باشکوه وادی بهشت رضا مقابل چشمان لبریز از اشکم دیدم تا امروز دستم به قلم نمیرفت و تمرکزی برای نوشتن نداشتم.
کلمات را مدام بالا و پایین میکنم بلکه بتونم با چینش آنها در کنار هم درد و دلم را بیان کنم ولی بی شک داغ سنگین فراق تو با نوشتن التیام نخواهد یافت...
در لابلای دلتنگی های این روزها، در نبودت تنها دلخوشی ام خیره شدن ناباورانه به صفحه ثبت شده گفت وگو با تو در فضای مجازی تلفن همراهم و زوم شدن به ابتدا و انتهای گفت وگو های با شماست که با پسوند و پیشوند «دخترم» ختم می شوند.
پدر عزیزم، چهار روز است که منتظرم آنلاین بشی و برام مثل همیشه بنویسی سلام عزیز دختری...
هیچگاه گمان نمیکردم بجای "حاج سامی شهبازی" روزی من در ساعت ۸ عصر، به وقت دلتنگی برایت بنویسم.
آزاده خرم _ آخرین روز بهار تلخ ۱۴۰۰_ ساعت ۸ عصر