روزنامه شرق ۹ تیر به گفت وگو با سیدعلی موجانی، مشاور وزیر امورخارجه پرداخت و نوشت: در سالهای اخیر دوشادوش مسائل اقتصادی، سیاست خارجی هم در اولویت بود؛ به همان اندازه در دولت آینده نیز به نظر میرسد این دو موضوع به موازات هم برای دولت، کارشناسان و مردم مهم باشند. اما تفاوت نگرشی که به نظر میرسد بین دولت فعلی و دولت منتخب وجود دارد، تصویر پیشرو را مبهم و گنگ کرده است. این را میتوان به همه موضوعاتی افزود که در چهار دهه گذشته مغفول مانده و باید بالاخره در دستور کار قرار گیرد؛ گفتوگوهای منطقهای و بهبود تصویر کشور در افکار عمومی جهان و در نهایت احیای گستره تمدنی ایران و استفاده از آن برای جایگاه کشور. اگرچه جای تردید است که این موضوعات در دولت آینده نیز چنین در دستور کار قرار گیرد.
آنگونه که میدانیم، بهزودی ترکیب ساختار سیاسی دولت تغییراتی خواهد داشت. در این فضا تحولات منطقهای و جهانی نیز شکل و شتاب ویژه خود را دارد. چه ارزیابیای از شرایط موجود بر کارکرد دیپلماسی ایران که ظاهرا بیش از گذشته به «جهش در مناسبات منطقهای» نظر دارد، میتوان داشت؟
درک رویدادهای پیرامونی ایران آشکار میکند یک اقتضای جدید در برابر ما رخ داده است. در آخرین گفتوگو با «شرق» در ۲۷ بهمن سال گذشته، این عبارت را به کار گرفتم که «منطقه ما در مسیر اتحادهای پیوسته اما سست، مقطعی و ناپایدار میان نیروهای منطقهای حرکت میکند. حاصلجمع این شرایط افزایش سطح ناپایداری خواهد بود». این نگرش چند ماه پیش نهتنها تغییری نکرده بلکه نشانههای آشکار خود را روی زمین هویدا کرده است.
اجازه دهید دو نکته را هم بیفزایم؛ نخست، بسیار زودتر از موعد طبیعی این زایش شکل گرفت و دیگر اینکه ممکن است سطح ناپایداری، کرانه بیشتری از منطقه ما را نیز در آغوش گیرد. برای تشریح موضوع باید عنایت داشت که مقارن با چرخش گردونه سیاست در ایران، چه رخدادهایی روی داده و عنقریب اثرات خود را نشان میدهد. پیرامون ایران، در «قفقاز جنوبی» توازن نسبی و پایدار کاملا دستخوش تغییر شد. این تغییر هم روی زمین پس از بازپسگیری اراضی اشغالشده جمهوری آذربایجان نمایان شد و هم در سطح تناسب قوا با ورود یگانهای نظامی روسیه و ترکیه به منطقه، دگرگونی حاصل شد.
در «افغانستان» حتی نیاز به تشریح نیست و آنچه شاهد هستیم، یک افق تیره را در کوتاهمدت نشان میدهد؛ شدتگرفتن درگیریها، امواج آوارگان، تجارتهای غیرقانونی، درگیرشدن نیروهای منطقهای و درنهایت برهمخوردن توازن سیاسی- اجتماعی نسبتا پایدار در سرزمینهای پیرامونی افغانستان؛ یعنی حتی کشور بزرگی همچون چین نیز بهدلیل التهابات مناطق اویغورنشین ترکستان شرقی یا هند بهدلیل همجواری با کشمیر سخت متأثر خواهند شد.
بدیهی است عوارض چنین بحرانی برای جمهوریهای آسیای مرکزی -نیز روسیه-، پاکستان، هند و حتی ما بیمقدار نخواهد بود. این دو وضعیت در شرق و شمال غرب شامل همه متغیرهای معادله دشوار روبهروی ما نیست. ورود اسرائیل به حوزه مهم کشورهای همسایه جنوبی در «خلیج فارس»، آن هم در آستانه جابهجایی قریبالوقوع قدرت در عربستان که پیشبینی میشود برخلاف تمام موارد پیشین در نسل اول سعودی این نوبت در انتقال قدرت از نسل نخستین به نسل دوم همراه با حوادثی خواهد شد، همچنین با شرایط پیچیده سیاست داخلی «عراق» در آستانه انتخابات فرارو، بهعنوان مؤلفههای دیگر به کلاف مسائل سیاسی و ترتیبات امنیتی منطقه پیرامون ما بیفزاید.
بنابراین کمتر چشماندازی را میتوان برای موفقیت سیاستهای منطقهای مشاهده کرد. آیا این نتیجه سخن است؟
دقیقا برخلاف این نگرش. نباید فراموش کرد دیپلماسی «فن و هنر» توأمانی برای ساخت یک فرم است. میان مجسمهسازی و مجسمهتراشی دو تفاوت بنیادین وجود دارد؛ هنرمند مجسمهتراش یک حجم گچین، سنگی یا بتونی را در برابر خود دارد، او محدود است پیکره خیال خود را در قالب این حجم تعریف کند و تنها با خراش، تراش، پردازش و سایش در همان حجم است که اثر مصنوع خود را میآفریند. حال آنکه یک هنرمند مجسمهساز آزادانه اما دشوارتر، خلاقیت خود را آشکار میکند.
در مجسمهسازی الزامی نیست محدود به حجم و ماهیت خاصی ماند، بلکه چهبسا بتوان با درآمیختن عناصری متفاوت مانند سنگ و شیشه، سیمان و خاک، آهن و چوب یا... اثری ساخت که صرفنظر از فن و هنر، واجد عنصر خلاقیت و افزودههای کاربردی دیگری هم باشد؛ حتی به جهت فنی با اتصال و ارتباط اثر شکل میگیرد و نه با تراش، خراش و... . این مقایسه نشان میدهد که تصادفا اگر «دیپلماسی ما» قدرت و خلاقیت «ساختن» را پیدا کند، شانس موفقیت دارد.
تجربه معاصر جهان ما حکایت از این دارد که تصادفا تمام ساختههای عرصه دیپلماسی حاصل بروز شرایطی بحرانی بودهاند. اتحادیه کشورهای آسیای جنوب شرقی نتیجه بحران ویتنام و اجتناب از شورشها درون مرزهای کشورهای همسایه بود. جامعه اروپا که بعدها با نام اتحادیه شناخته شد نتیجه تجربهای مشابه است. حتی سازههایی کوچکتر مانند سازمان همکاریهای اسلامی، اوپک و ...
بنابراین معتقدید در دل همه این بحرانها، شرایط فعلی میتواند فرصتساز هم باشد؟ اما چگونه؟
الزاما پاسخ پرسش نخست نمیتواند مثبت باشد. دلایل متعددی وجود دارد، بحرانها شرایطی سیال و ژله مانند دارند، هم بازیگران کمشمار نیستند، هم اثر «اتحادهای پیوسته اما سست و مقطعی و ناپایدار میان نیروهای منطقهای» را نیز نباید از نظر دور داشت. به یک روایت؛ اگر در شرایط جدید مردانِ میدان دیپلماسی از همه توان موجود بهره ببرند و یک هیئت اجرائی و یک قوه اندیشهای با مؤلفههای متعددی را شکل دهند، بله گذر از این دالان با همه دشواریها ناممکن نیست.
در باب چگونگی؛ سرانجام یک فرمول با توجه به همان واقعیت «اتحادهای پیوسته» «با وجود سستی، مقطعی و ناپایداربودن با نیروهای منطقهای» بهصورت «بیتبعیض» باید آزموده شود. آزمودههای بشری نشان داده تمام راهحلها از دل همان منطق بحران به کف میآیند. آرمانینگریستن یا در برابر واقعیتها چشمفروبستن شکست را درپی دارد. یک مثال ساده و قابل انطباق وقتی است که یک سیل ویرانکن برمیخیزد، نمیتوان گفت به ما نمیرسد و نمیتوان به استحکام سد و آببندی که مقابلش وجود دارد هم دل بست. راه مقابله از دل همان «جریان آب» اکتساب میشود و آن این است که جریان پُرخروش آب را دید و تصادفا آن را در جریان نگاه داشت اما در مجاری و منافذی متعدد و متنوع، تا از آن خروش بیفتد، مهار شود و حاصل مطلوب دهد.
چه فرمولها و مثالهای اجرائی برای عبور از این شرایط هست؟
طبیعی است پاسخ رسانهای به این پرسش ممکن نیست، چراکه با حوزه امنیت ملی و رویکردهای محتمل دیپلماسی منطقهای کشور مرتبط است.
فارغ از فرمولهای اجرائی، حداقل میتوان پرسید از کجا باید شروع کرد؟
بیش و پیش از همه، گسترش سطح مخاطبان منطقهای با یک برنامه فشرده، پیوسته، فراگیر و مبتکرانه در عرصه ارتباطات اجتماعی درون منطقهای. صدای ما باید بهوضوح، رسا، پُرطنین توسط همه بازیگران و عناصر مؤثر موجود در پیرامون ایران شنیده شود. این بیان باید به «گفتوگو» بینجامد، آنگاه «مفاهمه» بیشتر میشود. به نظرم تنها وقتی از این مرحله عبور شود، مجال برای تحرک دیپلماتیک آشکار میشود. البته یک ملاحظه دیگر هم هست و آن اینکه اشتباه است تصور شود منطقه پیرامون ایران فقط همسایگان هستند.
برای بیش از دو دهه است که همراه برخی همکاران بهعنوان عضو دستگاه دیپلماسی کوشش داشتیم این مفهوم را نمایان کنیم که صحنه اثرگذاری ایران ورای سرزمین سیاسی و جغرافیای همسایگان است. این ابتکار از سَر شناختِ ظرفیتهای تمدنی ما بود. بیستواندی سال پیش با اجرای نشست «جهان ایرانی و توران» در مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه آغاز شد تا قلمرو هویتی «میانرودان» و حوزه خزر مخاطب دانسته شود.
سپس به گسترهای تا یمن، شمال آفریقا و حتی بخشی از آسیای جنوب شرقی ادامه یافت؛ برای مثال وقتی در «تمبوکتو» با هزاران کیلومتر فاصله از مرزهای ایران امروزی، در دل صحرای بزرگ آفریقا شناسه ایران و تشیع یافت شد و با کمک دولت مالی پرورانده شد، اثرش را امروز در اسپانیا یا آلمان میتوانیم با آغاز تحقیقات روی اهلبیت (ع) و خاندانهای ایرانی چون «رازی» مشاهده کنیم. حتی آن زمان؛ وقتی مساعی جمعی نتیجه داد، رئیسجمهور مالی در سفر رسمی دکتر احمدینژاد، رئیسجمهور وقت، مسیر سفر رسمی ایشان را تغییر داد و عالیترین هیئت رسمی جمهوری اسلامی ایران را به دل صحرا کشاند تا نشان دهد هویت ایرانی با وجود قرنها دوری و گسست، پیوندهای ریشهداری با صحرای بزرگ آفریقا داشته است. مایلم این جمله گفته شود: عناصری فراسرزمینی هستند که در تنیدگی هم هویت ایرانی یا شناسه ایران را تعریف میکنند. یافتن محورهایی که این عناصر بر آن سوار هستند و مهارکردن و بهاستخدامگرفتن آنها ازسوی دیپلماسی این امکان را فراهم میآورد تا قدرت ما فزونی بگیرد و ژئوپلیتیک ما گسترش فراسرزمینی یابد.
این عناصر چیست و چه محورهایی را ساخته است؟
زبان فارسی، نژاد ایرانی، تشیع و محبت اهل بیت(ع)، طریقتها، اندیشهها و... نمونههای آشکاری هستند که خاستگاه فراسرزمینی دارند اما در پیوند با بستر جغرافیایی کنونی ما هویت خود را معنا میکنند. اگر در سیاستگذاریها و بیان مواضع خاستگاه بومی آنها را در بستر تاریخ بپذیریم و با شرایط حال مصادره نکنیم، امکان مهار و استخدام این قوا فراهم است؛ بنابراین یکساندیدن آنها و ایجاد روابط بینبخشی نخست در قالب یک برنامه «دیپلماسی عمومی محور» سپس بسط آن به «همکاریهای فرهنگی و تبادلات اجتماعی» است که اجازه میدهد ظرفیت آنها به استخدام گرفته شود و اثرات تجارتی، توسعهای، اقتصادی و حتی سرمایهای آنها در دسترس قرار بگیرند.
ما زمانی از فرصتها، ظرفیتها و بحرانها سخن میگویم که نزد افکار عمومی برداشت یکسانی نیست، دههها است ما از عوارض عدم انسجام میان این سلسله عناصر رنج میبریم تا وقتی نتوانیم یک درک هویتی واحد داشته باشیم، این عدم شناخت ما بحرانها و زمینههای تنش بیشتر را ایجاد میکند. برای مثال، ما الان با بازگشت طالبان در افغانستان روبهرو هستیم، آن هم در شرایطی که ابهامات فراوانی درباره مواضع جامعه و جریانهای سیاسی نسبت به طالبان نزد اذهان عمومی وجود دارد.
پرسش این است که مثلا چگونه ممکن است همزمانی که با دولت مرکزی افغانستان رابطه داریم با طالبان وارد گفتوگو شد؟ انتخاب ما در این بحران باید کدام باشد؟
این نگاه که چرا گفتوگو با طالبان انجام شد، اتخاذ یک سیاست نبود بلکه کوششی برای شناخت واقعیتهای موجود روی زمین است. کمتر رسانه ما توجه داشت که ماهها پیش از سفر هیئت طالبان به ایران، باب مذاکره رسمی و آشکار حاکمیت سیاسی افغانستان با طالبان گشوده شده بود و مسیر سهمگیری آنان در قدرت نه ازسوی ما بلکه ازسوی دولت کنونی افغانستان پذیرفته شده بود.
طالبان نیز تا پیش از رویدادهای اخیر تصمیم به مشارکت سیاسی از درون یک گفتوگوی بینالافغانی داشت، اما اکنون رویکرد طالبان به کسب قدرت توسط قوه نظامی و خارج از روندهای سیاسی تغییر یافته است. اینکه این تغییر حاصل اشتباه محاسباتی است یا رویه دیگری برای سیاستورزی را برگزیدهاند، امری دیگر است اما باید توجه داشت اثرات چنین تغییر رویکردی به معنای همان نکته نخست مورد اشاره است: «اتحادهای پیوسته اما سست و مقطعی و ناپایدار میان نیروهای منطقهای». نظر شخصیام آن است که هیچ تضمینی هم وجود ندارد این روند پایان پذیرد تا کشورهای منطقه بتوانند به یک برداشت یکسان برسند، بنابراین دوقطبیسازی مسائل در فضای سیاست داخلی آنان به یکسان نمود پیدا میکند و شما این وضعیت را در همه کشورها مشاهده میکنید. استمرار شرایط هم دامنه تنشهای منطقهای را افزایش میدهد که یقینا خسارتزا است. باوجوداین، ما نباید اجازه دهیم زمینه تماس و تبادل ما محدود و محصور شود. شاید بپرسید چرا؟
به همان دلیل ساده، ایران کشوری است که ظرفیتهای متعدد با شعب مختلف بر پایه همان عناصری دارد که محورهای تمدنی، هویتی، نژادی، زبانی، فرهنگی و ایدئولوژیک با شعب مختلف هم در حوزه همسایگان هم در دامنه فراسرزمینی را قرنهاست برپا داشتهاند. وقتی به نیمه پُر لیوان مینگریم این شاخصهها ظرفیت «میانجیگری» را برای ما ایجاد میکند اما اینکه چرا به کمال از این ظرفیت بهره گرفته نمیشود موضوعی دیگر است که شاید یکی از اسباب آن در نابرابری نگرش ما به این سلسله عناصر باشد. این عبارت همان است که باید با شناسایی همه اینگونه مؤلفهها محورهای اثرگذاری خود را بهگونهای در استخدام بگیریم که بتوانیم اهرمهای دیپلماسی را حرکت دهیم و مانع از افزایش بیثباتی شده نقش وزنه ثبات را داشته باشیم.
آیا چشماندازی است که با تغییر دولت و رویکرد دیپلماسی ما این فرصت ایجاد شود؟
پاسخ بستگی به «گفتمانی» دارد که دولت جدید مطرح میکند، بهدنبال آن «برنامهای» که تدوین میشود و درنهایت اینکه کارگروه سیاست خارجی به لحاظ تیمی چگونه عمل کنند. آنچه میبینیم آن است که با همه مواضع و نگرشهای چندوجهی رسانهای، در عمل روند انتقال پروندههای سیاست خارجی مسیر نامعقولی را نمیپیماید. مذاکرات برجامی با همه انتقادهایی که برای سالیان متمادی وجود داشت و جفایی که به ارزش افزوده آن شد، برقرار است و جناب آقای رئیسی سخنی در نفی مذاکره نداشتند. نماینده ایشان اکنون، چند هفته قبل از تغییر دولت در وزارت خارجه مستقر شده است تا در ارتباط با بدنه دیپلماسی قرار گیرد. ساختار مدیریتی دیپلماسی کنونی هم بر انتقال جزئیات بنای همکاری گذاشته است. این بلوغ رفتای در هر دو جهت، «دولت کنونی» و «دولت در راه» قابل کتمان نیست. این نشانه خوبی است که باید قدر آن دانسته شود.
اگر این مسیر آنگونه که با درایت و براساس همان مؤلفه «شایسته سالاریِ» مورد نظرِ رئیسجمهور منتخب پیگرفته شود، اثرات خوبی میتواند داشته باشد. عنایت دارید که زمانی مقام معظم رهبری وزارت خارجه را باوجود کمبودن نفرات و کوچکی ساختار، با نیمی از دولت برابر دانسته بودند. سخن این است مگر وزارت خارجه چه منابع و سرمایه یا چه تولیدات و کارکردی دارد که بتواند در این موقعیت و تراز ملی جای گیرد. از نگاه کلی، سرمایه و منابع وزارت امور خارجه یکی اسناد و مدارکی با قدمت چند قرن است که حافظه تاریخی و دانایی ملی ما را نسبت به محیط بینالملل و جهان معاصر شکل میدهند که آن را «منابع پایدار» باید نامید و دیگر نیروی انسانی است که تجارب عملکردیِ نیمنسلی را طی یک بازه خدمت سیساله در انبان دارند.
همانگونه که بهرهبرداری پیوسته یا خوانش و تحلیل منابع پایدار، دانش ما را در تنظیم مناسبات غنی میسازد، نیروی انسانی هم با تجارب و خلاقیتی که با اتکا به عنصر دانایی و اقتضای زمان به کار میگیرند، اسباب عبور از بحرانها و پیشبرد اغراض و اهداف منطبق با منافع ملی را فراهم میآورند و «کارکرد» میشوند تا کشور در آرامش پیشرفت کند. بر بستر حفظ این منابع و بهرهگیری «درست» و «بهجا» و «در زمان» از آنها هر گفتمانی میتواند در بوته آزمایش و داوری قرار گیرد و نتایجی ارائه کند که کشور را از بیعملی در این شرایط خطیر برهاند.
چگونه این صفحات بر هم منطبق میشوند، نتیجه میدهند و کارنامهای قابل بررسی و ارزیابی نمودار میشود؟
فراموش نکنیم مدیریت آتی وزارت امور خارجه نقش اصلی را دارد. بدیهی است که میدانیم گفتمانی متفاوت از گذشته در مبارزات انتخاباتی پیروز شد. برنامهسازی برای این گفتمان یک فرایند داخلی و سیستمی است که با هیئتمدیره جدید دستگاه سیاست خارجی و تحت هدایت وزیر حاصل میشود. برنامهای هم موفق است که براساس دانش و دانایی ترسیم شود و در نهادهای بالادستی مصوب شده سپس برای اجرا به وزارت خارجه ابلاغ شود. چند هفتهای باید تأمل کرد تا این مسیر طی شود.
تازه پس از این آییننامه یا دستورالعملهای اجرای برنامه از سوی دوایر ذیربط در ارکان دیپلماسی به نیروی صف ابلاغ میشوند. همزمان «نظارت داخلی» باید آغاز شود و بسته به نتایج، کامیابیها و ناکامیها در جغرافیایِ هدف، دستورالعملها بهروز شود. به موازات این روندها، هماهنگیهای بین بخشی با سایر دستگاههای فعال، همسانسازی عملکردی در حوزه دیپلماسی در کلان ملی و حمایت افکار عمومی و قوای ناظر هم باید در کنار دیپلماسی قرار گیرند؛ بنابراین حداقل ششماه تا یک سال کوشش و جنبش مبتنی بر «واقعگرایی و عقلانیت» همراه با «جسارت و تهور» در برابر عبور از موانع بیرونی و سیاستهای خنثیکننده رقبا و دشمنان، آنهم «مبتکرانه و مبتنی بر نگاه به بیرون» باید شکل بگیرد تا بتوان درباره کارنامه اولیه اظهارنظر کرد.
اکنون در این جهان پُرتلاطم، برای ورود به میدانِ عمل، رتبه سیاست خارجی ایران را با چه شاخصی باید ارزیابی کرد؟
این پرسش مهمی است. چهار دهه از انقلاب اسلامی گذشته است، انقلابی که یک آرمان داشت: «نفی قدرت حاکم بر جهان معاصر» که در شعارهای ضد استکباری یا در کتیبه «نه شرقی، نه غربی» درگاه وزارت امور خارجه نصب است. قدرتِ حاکم بر جهان معاصر ما با اضمحلال فاشیسم و برآمدن پنج قدرت فائق پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت و ساختارهایی مانند سازمان ملل و شورای امنیت نظام حاکم معاصر ما را پیافکندند. ما چه زمانی بهتنهایی این ساختارها را در یک روند دیپلماتیک مقهور کردیم؟
بهعنوان یک محقق در حوزه تاریخ دیپلماسی باور دارم این مهم در قطعنامه ۲۲۳۱ خود را آشکار ساخت. دیپلماسیِ کشوری که زیر فشار قطعنامهها محکوم شده بود و مجازاتهایی سخت بر آن تعیین و اعمال میشد، در برابر آنچه «هیئتمدیره جهانِ سیاستِ پس از جنگ» بود، یعنی پنج کشور دارای حق وتو، کرسی دائم، تسلیحات کشتار جمعی، ناوگان دریایی و هوایی برتر، قوه نظامی پُرتوان و اقتصاد پیشرو بودند، قرار گرفت اما تاب آورد و به مبارزه و چالش پرداخت. در کنار آن گروهِ همراه، آلمان قدرت نظامی قاهر قبل از جنگ دوم هم بهدلیل اقتصاد برترش از سوی این تیم پنج عضو فراخوانده شد و اتحادیه اروپایی بهعنوان بزرگترین اتحاد سیاسی و اقتصادی یک قاره هم دعوت شد تا «همه قدرتهای بلامنازع جهان»، مجتمع شکل بگیرند. تردید نیست نیل به این تراز جهانی برای «هماوردی» در یک منازعه دیپلماتیک خود یک موهبت حاصل از چهار دهه جنبش و تکاپوی سخت نسل پیشین و نسل حاضر ملت ایران بوده است. دستیابی به این تراز از قدرت توسط جمهوری اسلامی ایران سخت پُرهزینه بود.
آنچه هم روی داد چنین بود که برای نخستینبار در تاریخ شورای امنیت یک قطعنامه در مشورت با کشور «خوانده و محکوم» تدوین شد و قدرتهای بزرگ در برابر منطق همان کشور پذیرفتند برای خود تعهدات و تکالیفی وضع کنند که امری بیسابقه بود. حتی وقتی آمریکا تصمیم به خروج از برجام و نقض قطعنامه گرفت، دیگرانِ آن مجموعه برای حفظ چندجانبهگرایی به آن رویه تأسی نکردند و در برابر آن ایستادند. یقین است قطعنامه ۲۲۳۱ بر ما نیز تکالیفی وضع کرد که برخی را با نامه ضمیمه خود نفی کردیم و حتی آزمایشهای موشکی را انجام دادیم تا نشان دهیم «نفی قدرت» یا آرمان انقلاب با ابزار دیپلماسی ممکن است؛ بنابراین به نظرم از آن مرحله به یک «رتبه جهانی» رسیدیم. اهمیت موقعیت کشور ما در جهان اکنون با این شاخص سنجیده میشود که تنها کشوری بودیم که تدوین قطعنامه مکانیسمی قرار دادیم تا همین دامنه محدودیتها هم مانا نماند و قطعنامه ۲۲۳۱ بهصورت خودکار پس از یک دوره زمانی از حیز انتفاع بیفتد. آنچه باید پاس داریم حفظ این موقعیت در تراز جهانی برای ایران و ارتقای هوشمندانه آن همراه با انتقال به نسل بعدی است.