تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۲:۵۱

کرمان- ایرنا- آفتابِ گُر گرفته مرداد می‌تازاند؛ ناله ماشین‌های سرمستِ حق‌به‌جانب و عجولِ شهر آرامشم را بر هم می‌زند و کلافه از کلیشه‌های ساختگی ذهنم سعی می‌کنم نگاهم را به دست روزنامه بسپارم.

روزنامه‌ای که در دست دارم را باز می‌کنم و به سرزمین خبرها و بیم‌ها و امیدها می‌روم.

از سیاست و اجتماع، اقتصاد و فرهنگ و جامعه و خانواده عبور می‌کنم تا اینکه می رسم به تیتر قرمز رنگ صفحه حوادث، آنجا که مادری فرزندان خود را با خوراندن شربت نعناع حاوی متادون مسموم کرده و کشته است، دست خودم نیست اما گویا نگاهم آنجا خیره می‌ماند.

اینجا دنیای واقعی برزخ یا پارادوکس (تناقض) بین مهر و نامهربانی است، اینجا غوغای یک مهربانی ناشناخته یا شاید مهربانی نامهربانانه بیداد می‌کند.

مادری که به هر دلیل ممکن، فقر، اعتیاد همسر، طلاق و شاید برای فرار از قضاوت هر یک از ما با حلاوت شربت نعناع، طعم مرگ را به کام فرزندان خود می‌نشاند و این سوال دست از سر آدم بر نمی دارد: چطور؟

مادری که با اعترافاتش که می‌گوید "شما چه می‌دانید چقدر سخته فرزندانت چیزی را بخواهند و تو نتوانی برایشان مهیا کنی"، می تواند همه قوانین امید و ناامیدی، مهر و نامهربانی را بر هم بزند.

او شاید هرگز روزنامه نخوانده، شاید برایش نوسانات ارز و بورس نامفهوم باشد، حتی از انتشار فلان مجموعه شعر یا موسیقی بی‌خبر است اما می‌داند که در بحبوحه زندگی باید جنگید، حالا چه نوع جنگیدن دیگر شاید مهم نباشد و گاهی آدمی از جایی می بازد که دیگران در انجام مسئولیت های اجتماعی خود کاهلی کرده اند یا غافلند.

حالا «من» در «جایگاه» منی که همواره آینده‌ساز بخشی از این سرزمین توصیف شده‌ام در برابر این برزخ، پارادوکس یا هرچیز دیگری که نامش را بگذاریم، چه جوابی برای وجدان خودم دارم؟

وقتی که قلم به دست می‌گیرم تا از اقدامات انجام شده سخن بگویم، مجهولاتِ معادلات اقتصاد، سیاست و فرهنگ را در کجای نوشته هایم باید یادآور شوم؟ چرا صدایم در گلو خفته و در نگاهم بی‌اعتنایی به بسیاری از مسائل موج می زند؟ چرا هیچ اتفاقی برایم یک زلزله اساسی در ذهن و اندیشه ایجاد نمی‌کند تا به جای عبور، این گاه بمانم و بسازم.

ذهنم پر از سوال است، اینکه آیا کسی که صفحه اقتصاد را خوانده، به صفحه حوادث هم آمده، او که متن سخنرانی خود در فلان نشست هنری را بادقت می خواند، آیا در اندیشه مادر روایت ما هم هست؟ یا آنکه در بازی سیاست مهره‌ای اثرگذار است چطور؟، به ابعاد کار خود بر زندگی هر یک از ما اندیشیده است؟

روزنامه و روزگار هر دو صفحات پر از بیم و امیدند، شعارهایی زیبا و عمل های بدون شعار هم جلوه های بیم و امیدند، تمام نیت های خیر و شر نهان در پس اندیشه خدمتگزاران و خدمتگزارنماها هم بیم و امیدند، آری اینجا سرزمین بیم و امیدهاست.

دیگران گذشته‌اند و ما نیز می گذریم، آرام یا پرهیاهو، مخلص یا ریاکار، سازنده یا بازنده، همه رهگذریم و اگر بر مبنای وجدان و اخلاق حرکت کنیم، به جای باختن، خواهیم ساخت حالا تعبیر ادبی یا اداری‌اش می تواند اجرای مسئولیت اجتماعی باشد یا هر جمله زیبای دیگری.

و من در برزخ خود همچنان روزنامه را ورق می زنم ...