این روزها با عُروج چند تَن از همسفران ایرنایی، حالِ دلها و نوشتههایمان خوب نیست، انگار همه چیزمان بوی حُزن و اندوه و سوگ و فراق میدهد، چشمهایمان اشکبار است و دلهایمان سوگوار.
دلِ غُصهگُسارمان تا میآید با زَجرِ هِجرِ رفیقی خو کند، رحیلی دیگر، بار سفر میبندد و روحِ باهمستانمان را عزادار و دلِ همخواهمان را داغدار میکند.
وای که چه زمانه غریبی است، زمانه پَر پَر شدن نوبهنو شونده گُلهای بوستان یاران و سلسله مویهها و دلنالههای هر روزه ایرناییان در جمع همقطاران.
آه که با رفتن نیکانمان، کیست ما را یاری کند، آنگاه که دل زاری کند!؟
آخرین نفر از همراهان رحیلمان، مردِ وزین و نیکخوی ایرنا علیرضا خزایی است، رفیق شفیق و همکار گشادهرو و محجوبی که واقعه عُروج غمبارش، آن هم پس از ماهها تحمل بیماری جانکاهش، تابه دلِ خیلِ همکارانش را گُداخت.
او با آن چهره آرام و رفتار متینش، چهره شاد و پرعطوفتش و شخصیتِ بارزش، پُرجاذبهتر از آن بود که براحتی و به این زودیها، بتوان نام و یاد عزیزش را از خاطر بُرد.
پیکر مطهرش، امروز در حالی بر دوش همکاران اشکبارش تا خانه ابدیش در قطعه "نامآوران" بهشت زهرا مشایعت شد که هنوز یکماه از وداع جانکاهمان با یکی دیگر از یاران یعنی داریوش غفاری نگذشته است، ضمناینکه چند روز پیش از تراژدی داریوش، ۲ همکار دیگر رسانهایمان از جمله یک ایرنایی دیگر(ریحانه یاسینی) هم در حادثه واژگونی اتوبوس، جانشان را از دست داده بودند.
شگفتاینکه، اینک در اثنای نگارش مرثیتش و مقارن با مراسم تشییع پیکرش، بازهم خبر دیگری آمد که همکار دیگرمان اسماعیل سیجانی نیز بر اثر بیماری آسمانی شده است.
وای که انگار این روزها، در لحظههای وانفسای کرونایی و در اثنای انتشار هر روزه خبرهای مرگرنگ هموطنان کووید زدهامان، مصیبت ایرناییان هم تمامی ندارد و هرازچندی، رفیقی با پروازِ ابدیش، داغِ دلِ تفته همکارانش را تازهتر میکند.
اما امروز حدیث ما در باره مردی نجیب و سربزیر از تبار طلایهداران قافله خبر و نیکنامان وادی اخلاق و مهر و رافت است که در همه اعصار حضورش در سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی، نقشی ماندگار و توشهای پُربار از کارِ حرفهایش و مرامِ مردمیاش بر جا گذاشت و غریبانه پر کشید و رفت.
و چقدر سخت است که اینک آخرین خبر زندگیش را در باره واقعه مرگش بنویسیم، گرچه در ماههای رنجبار اخیرِ عمرش، حدوثِ عروجی قابل انتظار برایش مُقدر شده بود اما تراژدی تقارن پروازش با "روز خبرنگار" که او نیز در زُمره اسوههایش بود، بیشتر، دلهایمان را سوزاند.
براستی نمیدانم چرا هر کس دوست داشتنیتر است، رفتنیتر است!؟
هر آدمی به کسی نیاز دارد تا با داشتنش، حالش را خوب کند و علیرضا به یُمن گنجینه خصایل دوست داشتنیاش از نجابت طبعش، رفتار مهرورزش، آرامش ذاتیاش و رفق و رفاقتش، حالِ ایرناییان را خوب میکرد.
وقتی نگاه عمیقش با آذینِ لبخندِ ملیحش درهم میآمیخت و با لحنِ ملایمش و ادای کلمات شمردهاش، برایت سخن میگفت، نمیتوانستی براحتی از کنارش بگذری و از گَنجِ مهرش دل بِکَنی و با صفای طین و طبعش، حال نکنی.
انگار در این روزهای ماتم و عزا، دلهای پُر رنجمان بجای گفت و شنید کلمات و جملات که دستمایه کار حرفه ماست، فوارههای اشک، گُدازههای آه و دلنالههای حسرت و افسوس میخواهد برای جوششِ حسی غریب در باره نگاهی آشنا در فراق رفیقی با صفا که در برابر خبر وداع نابهنگامش، فقط باید یک کلمه نوشت: "حیف شد"
اشکها، زبانِ حال دلهای شکسته است و امروز شیشه دلِ ایرناییان از حدوثِ فاجعهای نو، خُردتر و هزار پارهتر از آن است که با مرهمِ رشته حرفها و کلمهها بتوان چینی دلهای بیقرار و تَرک خوردهاشان را بند زد. الهی بمیرم که امروز باید اشکهایمان را برای کسی بریزیم که خودش نتوانست پیشمان بماند، دلش چرا!
برای رفتن او باید اشکها ریخت زیرا او نجیبتر و آرامتر از آن بود که جز با غریو سوزناک جانت، دلِ بیتابت از فراقِ یارت، آرام و قرار بگیرد.
در ایام مرگرنگ ایرنایی، انگار دیگر هیچ چیز حالمان را خوب نمیکند جز خاطرات خوب آنانی که اکنون در کنارمان نیستند اما یاد و رفتار نیکو و خصائل همهپسندشان، همیشه در اذهانمان باقیست.
وای که چقدر دلتنگی سخت است بخصوص برای کسی یا کسانی که صفا و صمیمیت و متانت و یکرنگیشان از یادت نمیرود و من امروز دلتنگ کسی هستم که روح عطوفش و شخصیت دلارامش، برای تحمل این روزهای جانسوزمان، چقدر کیمیاست.
بعضی، روزی به زندگیت میآیند تا یک عمر برایت خاطره بسازند و برخی پیوندها آنقدر قویست که حتی مرگ هم نمیتواند آن را بگسلد، وقتی کسی برای همه عمر اسیرت کند، تا هست با توست و تا نیست، در توست!
بعضی با رفتنشان، تو را هم با خود میبرند یا خود را در تو جا میگذارند، درست مثل روح متین و مانای علیرضا در قلب مفتون وفادار ما.
کسانی مثل او همیشه دوست داشتنیاند، همیشه ماندنیاند و برای دوست داشتنشان و برای همیشه ماندنشان، عمر، تنها چیزیست که کم داریم.
امروز علیرضا به خانه ابدیش رفت تا امشب، داریوش، نخستین میزبانش از جمع خیل رُفقای غریب اما وفادار ایرنایی از محمود صارمی گرفته تا کاظم اخوان، احمد بورقانی، حمید عبداللهی، سپهدار ساجدی، سیدمهدی میرافضلی، آرمان سیفاللهی، کریم نیرومند، کورش باقی، محمدرضا ثقفیان، حمیدرضا نصری، خسرو غفاری، ریحانه یاسینی و ... باشد اما در گورزارِ لحظههای دلتنگیمان و قلبهای چاک خورده بیقرارمان، کاش دستکم چشمه مُذاب اشکهایمان بریزد یا با رحمت کرانه ناپیدای الهی، بزودی دفتر پُر ورق سوگنامههایمان بسته شود.
نمیدانم چه حس غریبی است حسِ نزدیکی به کسی در فاصلهای دور و حسُ دوری از کسی در فاصلهای نزدیک اما هرچه هست، همه رفتگان ما هنوز در نزدیکترین بخش وجودمان خانه دارند، در ژرفای قلبهایمان.
علیرضا خزایی هم به این زودیها، عادت به فراموش کردن نگاه مهربانش، تبسم شیرینش، صدای دلنشینش و رفتار متینش، از سرمان نخواهد افتاد تا بدانیم چقدر بدون وجود مهربان و شخصیت نافذش، حالِ روزهای بعدمان زار است، هرچند خاطرات خوبش، همیشه میتواند حالِ و روزمان را بهتر کند.
گاهی فقط یک نفر نیست اما انگار همه دنیا خالیست.
امان از روزی که تبسمِ نجیب یا نگاه مهربان و روح کسی، دلت را ببرد، تاوانش شاید نوستالوژی اشکهای بقیه روزهای عمرت باشد.
وای به این روزهای مرگرنگی که هی میآیند و میروند و هی جفاکاران، هجری نو برمیانگیزند و هی ظالمانه، خانه امیدهای قدیمیمان را برمیاندازند. اما بهرحال، قطار روزهای زندگیمان میگذرد، خاطراتمان میماند و روزی میرسد که انگار همه شبیه خاطراتمان میشویم و انگار همه، ما میشویم.
حیف که دلمان به روزهایی خوبی خوش است که دیگر نمیآیند و شوربختا، دلمان از روزهایی تلخی پُر است که انگار نمیروند.
اما چه باید کرد، بعضی با رفتنشان، یا تو را با خود میبرند یا خود را در تو جا میگذارند، اما دیری نمیپاید که قصه پُرغصه ما نیز مثل باد تا مرز فراموشی پیش میرود، درست مانند خیل رفتگانمان که اینک جایشان برای ما چه خالیست و نوستالوژی خاطراتشان چه پُر!
چه سخت است نگه داشتن قطرههای اشکهای سزاوار چکیدنت، آنگاه که بغایت دلشکسته و دلتنگی و آنگاه که بغایت شاهد ماجرای حزین عزیزی هستی که عمرش تمام شد، قصهاش نه.
جای ابدی بعضی آدمها فقط در قلبهاست، نه زندگی.
به گزارش ایرنا، علیرضا خزایی خبرنگار پیشکسوت ایرنا در آستانه هفدهم مرداد(روز خبرنگار)، شامگاه شنبه پس از مدتها تحمل درد و رنج، قلب سرشار از زندگیاش از تپیدن باز ایستاد و آسمانی شد.
خزایی از مدیران ،خبرنگاران پیشکسوت و نیروهای فعال و خستگیناپذیر ایرنا بود و سه دهه از عمر خود را در حوزههای مختلف خبری از جمله مشاور مدیر عامل، مدیر کل اخبار داخلی، مدیرکل استانها، معاون اداره کل چند رسانه ای، رییس مرکز ایرنا در مسکو، رییس مرکز دوشنبه، خبرنگار مرکز کرمانشاه، سردبیر گروه اقتصادی، رییس مرکز کرمانشاه و رییس مرکز ایلام گذراند.
او که از بهمن سال ۹۸ دچار ضایعه مغزی شد؛ در شرایط بسیار سخت بیماری میگفت: زندگی تحمل است و این که بتوانی با زخمهای آن سرپا بایستی و با رنجهای آن کنار بیایی.
او بسیار گشادهرو و مهربان بود و میگفت: دوست داشتن گاهی وقتها سنگین است مانند سنگینیِ لیاقتِ دوست داشتهشدن. او دوست داشتن دیگران را عین زندگی میدانست.
خزایی، روزنامهنگاری را یکی از شریفترین شغلها میدانست و میگفت: زندگی من با خبر گره خورده است و یقین دارم مرگ من نیز یک خبر خواهد بود که در ایرنا و برخی رسانهها منتشر می شود و این آخرین خبر من است.
مراسم تشییع و تدفین پیکر علیرضا خزایی، امروز دوشنبه ۱۸ مرداد در قطعه ۲۵۵ نامآوران بهشت زهرا(س) تهران با حضور اعضای خانواده و تعدادی از بازنشستگان، پیشکسوتان، کارکنان و معاون خبر این خبرگزاری برگزار شد.
یادش گرامی