تهران - ایرنا - برایم دعا کن، دردم را بشنو و برای دیگران بخوان، این ویروس چموش، پیر و جوان نمی‌شناسد، آمده است جان بگیرد تا با جان گرفتن دیگران، نیروی تازه‌ای گرفته و قوی‌تر از هر روز به قتلگاه برود.

بیان این کلمات و جملات به قدری سنگین است که نمی دانم از چه کلمه یا جمله ای در وصف این ویروس استفاده کنم، باورم نمی شود، زنده ام و نفس می کشم، تا دیروز دم و بازدم خود را به راحتی بیرون از وجودم هدایت می کرم، عجب نعمت بزرگی است این دم و باز دم و من چه بی خیال و غافل از این نعمت الهی بودم، وقتی این ویروس به سراغم آمد گویا هر لحظه و ثانیه می مردم و زنده می شدم، گویا هر روز مرا به دار می آویختند و پایین می آوردند و بار دیگر...

زهرا ۳۰ ساله نجات یافته از کرونا است، کسی که ۶۰ درصد از ریه اش درگیر این ویروس شد اما به خواست خدا در برابرش مقاومت کرد و زنده ماند، می گوید: ثانیه و دقایقی که با این ویروس در جدال بودم را هرگز فراموش نمی کنم، هرگز افرادی که در کنار تخت من بودند و نفس شان برای همیشه بند آمد را فراموش نمی کنم، با یادآوری تمام آن لحظات بی اختیار گریه می کنم و از خدا می خواهم هیچ فردی را به این درد دچار نکند.

من به چشم خود دیدم که چه پدر و مادرانی به راحتی تسلیم این ویروس شدند و از خدا می خواستند هر چه زودتر از این درد خلاص شوند حتی اگر به مرگشان ختم شود، می دیدم که فرزندان آن ها با گونه های خیس امیدوار انتظار می کشند که بیمارشان را به خانه بازگردانند، می دیدم که چه بسیار خانواده هایی که داغدار می شدند چه کودکانی که والدین خود را از دست دادند، تمام دردهای کرونا از یک سو جانم را می گرفت و از سوی دیگر دیدن مرگ عزیزانی که هموطنم بودند، عزیزانی که در لحظات پایانی زندگی شان همچنان می خندیدند تا خانواده آن ها دچار اضطراب و نگرانی نشوند.

مهناز معلم ابتدایی یک دبستان دخترانه است، می گوید: در حال حاضر این ویروس به سراغ من و خانواده ام نیامده است، اما والدین بسیاری از دانش آموزانم دچار کرونا شده و متاسفانه برخی از آن ها والدین خود را از دست دادند، از همه دردناک تر مرگ پدر و مادر یکی از دانش آموزانم بود. این دخترک ۸ ساله درک کرده بود که دیگر پدر و مادری ندارد، تک فرزند بود، در فاصله فقط یک هفته والدینش را از دست داد و اکنون خاله این کودک نگهداری او را به عهده گرفته با پیگیری هایی که انجام داده ام، متوجه شدم این کودک به لحاظ روانی بسیار بسیار آشفته است و آرام و قرار ندارد و مدام سراغ والدینش را می گیرد و می گوید من را به سر خاک آن ها ببرید... د.

خیلی غم انگیز است، کرونا را از هر طرف بنگیری غم انگیز است، درد است و رنج، اندوه و حسرت، یکی در تخت های بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم می کند و دیگری داغ بزرگ عزیزش را تا پایان عمر یدک می کشد.

چقدر غم انگیز است که از تمام افراد یک خانواده، فقط یک نفر باقی بماند، این ها داستان نیستند داستان های تلخ کرونا است که تاریخ در آینده گواهی خواهد داد، سنگ قبرهای قبرستان ها گواهی خواهند داد که چگونه یک شبه چندین نفر از مبتلایان کرونا را در خود دفن کرده، علی ۴۰ ساله تنها بازمانده یک خانواده ۴ نفره است، می گوید: پدرم دندانپزشک بود، یک شب ناگهان حالش بد می شود و به سرفه های وحشتناکی می افتد، سریع او را به بیمارستان می رسانیم، او را به دستگاه وصل می کنند در ظاهر مشکل خاصی ندارد و آرام می شود، به خانه می روم، چند ساعتی آرام می نشینم، مادرم بی قرار است، گمان کردم بخاطر پدرم ناراحت است، ناگهان می گوید، علی مادر نمی توانم نفس بکشم، ترس تمام وجودم را می گیرد، به سرعت برایش آب گرم می آورم که بخورد، آب گرم را می خورد اما باز آرام و قرار ندارد، او را به بیمارستانی که پدرم بستری بود، می برم. هنوز از نگرانی بیرون نیامده که بعد از چند روز تنها خواهرم که فقط ۲۸ سال داشت نیز به کرونا مبتلا می شود، بعد از مدتی همسرم به این ویروس نحس مبتلا می شود، دو فرزند کوچکم را به خانه پدر همسرم می برم.

در آمد و شد به بیمارستان، صحنه های غم انگیزی بسیاری را می دیدم، مرگ افراد در اثر کرونا، پیش خود می گفتم، خدایا کمک کن همه مریض ها از جمله خانواده ام از این درد نجات پیدا کنند، اما گویا تقدیر به گونه دیگری رقم خورده بود، پدرم در یکی از شب هایی که داشت با این ویروس مقابله می کرد، تسلیم شد، فردای آن روز مادر و خواهرم هر دو از این دنیا رخت بر بستند. همسرم در این جنگ نابرابر پیروز شد و خداروشکر فرزندانم بی مادر نشدند.

اشک امانش نمی دهد، می گوید: تازه فهمیدم بی کسی یعنی چه، تازه فهمیدم، قدر یکدیگر را بدانید یعنی چه، خیلی از روزها دلم برای پدرم، مادر و خواهر جوانم تنگ می شود، دلم برای نصیحت های تکراری پدرم تنگ می شود، چقدر دلم می خواهد بار دیگر مادرم را در آغوش بگیرم، ببوسمش، ببوسمش، دستان مهربانش را بگیرم تا نرود، حال در این دنیای بی رحم تنها مانده ام اما چه کنم که پدر و همسر هستم و باید به این زندگی با همه تنهایی ها و دردهایش کنار بیایم.

  اگر پای درد دل با مبتلایان به کرونا که نجات یافته اند بنشینی یا پای گفت و گو با خانواده هایی که عزیزی را از دست داده اند، بنشینی، شاید تاب تحمل شنیدم غم و اندوه آن ها را نداشته باشید، مهرداد یک جوان حدود ۳۰ ساله است، ورزشکار و تنومند، چندی پیش به ویروس کرونا آن هم از گونه دلتا مبتلا شد، می گوید: باورم نمی شد که این ویروس میکروسکپی شاخ دار چنین قدرتی داشته باشد که وقتی وارد بدن می شود، لحظه ای صبر نمی کند، فقط می تازد، آنقدر می تازد تا از پای درت آورد، مرگ را به چشم خودم دیدم، هیچ امیدی به زنده بودن، نداشتم،  دکتر ها می گفتند معجزه شده، افرادی با شرایط شما صد در صد تاب نیاورده و تسلیم مرگ می شد، به گفته دکترها ریه ام ۶۵ درصد درگیر شده بود، تنها با دستگاه تنفس می کردم، چندین بار آمپول رمدسیویر دریافت کردم، هر روز و هر شب مادر و پدرم پیش من می آمدند، مادرم خیلی گریه می کرد، زیر لب می گفت، شفایت را از امام حسین(ع) خواسته ام، من تک پسر خانواده بودم، برای همین خیلی دوستم داشتند، آنقدر که نگران مادرم بودم،  نگران خودم نبودم، می ترسیدم این آمد و شد به بیمارستان کار دستشان بدهد.  

وی ادامه می دهد: من با سه بیمار دیگر در بخش ویژه کرونایی ها بستری بودیم، یک مرد میانسال حدود ۵۰ ساله در کنار تخت من بودم، حالش خوب بود، خانواده اش که برای بررسی وضعیت جسمی او آمده بودند با خوشحالی به خانه برگشتند، حدود ساعت ۲ صبح بود که دستگاهی که به این فرد وصل بود، صدا کرد، پرستارها به سراغش آمدند، پزشکش را خبر کردند که بالای سرش بیاید، او رفته بود، می خواستند احیایش کنند اما دیگر کاری از دست کسی ساخته نبود، از ترس سرم را به میان زانوهایم برده بودم هم برای او دعا می کردم و هم ترسیده بودم که شاید این اتفاق برای من هم بیفتد، پیش خود فکر می کردم بیچاره خانواده اش که با خوشحالی به خانه رفتند و حالا باید خبر مرگ عزیزشان را بشنوند.

"امیرعلی. ک" یکی از ماموران نیروی انتظامی که در یک بیمارستان دولتی به صورت شیفتی، حضور دارد از دیده‌هایش می‌ گوید: در شب هایی که در این بیمارستان کشیک هستم از ابتدای شیوع کرونا صحنه های درناک بسیاری دیدم، یکی از دیگری غم انگیزتر، بارها شده که در تنهایی اشک ریختم و با هموطنانم گریستم، یکی از اتفاق هایی که در این بیمارستان(یکی از بیمارستان های دولتی و آموزشی) بسیار ناراحتم کردف مرگ جوانی ۲۴ ساله بود، این جوان در شب عروسی برادرش فوت کرد، پزشکان در مورد مرگ این پسر در حیرت هستند، دو روز قبل از مراسم عروسی برادرش به بیمارستان آمد و تست کرونای او مثبت شد به گفته پزشکان فقط ۲۰ درصد از ریه اش درگیر بود اما ناگهان این درگیری ریه به ۶۰ درصد رسید، شب عروسی برادرش تسلیم مرگ شد، مادر و پدر این جوان به بیمارستان آمدند، مادر گریه می کرد و به همسرش گفت، به حمید نگو که برادرش فوت شده، بگذار عروسی برگزار شود، بعد به او می گوییم، مادر از یک طرف خون گریه می کرد و از سوی دیگر نمی دانست چگونه در شب دیگر فرزندش شاد باشد.

هیچ وقت گریه و ناله های دخترک ۲۰ ساله در حیات بیمارستان را فراموش نمی کنم، مادرش در اثر کرونا فوت کرده بود، تک دختر خانواده بود، کسی نمی توانست او را آرام کند، با صدایی بلند می گفت، من مادرم را می خواهم، بدون او به خانه نمی آیم، من دیگر کسی را ندارم، مادرم تمام وجودم بود و... و.

داستان تلخ این کرونا هرگز از تاریخ بشر محو نخواهد شد، آیندگان خواهند گفت که چگونه چنین ویروسی به جان بشر افتاد و همه را قلع و قمع کرد. این داستان همچنان ادامه دارد، داستان های تلخی که بازیگر اصلی آن کروناست. امیدواریم که یک روز برای همیشه از این ویروس شاخدار خداحافظی کرده و آن را در سطل زباله تاریخ بیندازیم.

خدایا حال مردم شهر خوب نیست، حالشان را خوب کن، خدایا بیماران چشم به شفایت دوخته اند، شفایشان ده، خدایا حاجتمندان به درگاه تو روی آورده اند، آن ها را اجابت کن، بار الها این سرزمین را از شر این بیماری مصون دار و ریشه این بیماری را بخشکان.

از: معصومه نیکنام