واژۀ «یوز» از دیروز تا امروز در گفتار و نوشتار شهروندانِ مُلکِ دیرینهسال زبان فارسی پُرکاربرد بوده است. همچنانکه در آثارِ بهشعر و بهنثرِ پیشینیانِ زبان فارسی بهفراوانی میتوان واژۀ یوز را دید در رسانههای امروزی از روزنامه، کتاب و صفحههای مجازی گرفته تا اخبار تلویزیونی و رادیویی و فیلمهای مستند، نیز بهخوبی میتوان حضور این واژۀ قدرتمند را حس کرد. البته آنچه امروز از واژۀ «یوز» به گوشمان میرسد و از برابر دیدگانمان میگذرد، اغلب رسانندۀ یکی از معناهای این واژه است؛ معنایی که به گربهسانی زیبا، چالاک و باشکوه اشاره دارد؛ همان که به «یوزپلنگ» مشهور است.
البته از یاد نباید برد که اگرچه یوز به معنای یوزپلنگ هم در گذشته و هم در زمان کنونی میانِ فارسیزبانان پُرکاربرد است، اما طبقهای که در گذشته با این واژه سر و کارِ بیشتری داشته با طبقات و قشرهایی که امروزه آن را در گفتار و نوشتارشان بهکار میگیرند، بسیار متفاوت است. همچنانکه در ادامه از نظر خواهد گذشت، «یوز» در سدههای گذشته بیشتر به طبقۀ اشراف و قدرتمندانِ اهل دربار اختصاص داشته و مردمِ عادی را کمتر سر و کاری با یوز بوده است. این پادشاه و اهل دربار یا خانهای محلی بودند که یوز را یا شکار میکردند یا اسیر میساختند تا بتوانند بهوسیلۀ او به شکارِ دیگر جانوران بپردازند.
از اینرو واژۀ «یوز» در گذشته، رنگی از تجمّل اشرافی و درباری را با خود به همراه داشت؛ مرد و زنِ کشاورز و دامدار و کاسب و پیشهور شهری و روستایی را کاری با یوز نبود. امروز اما از آنجایی که «یوزِ» آسیایی (ایرانی) بهعلت شهوتِ تاریخی عدّهای برای جانستاندن از جاندارانِ بیگناه بر لبۀ پرتگاه انقراض ایستاده، واژۀ «یوز» در میان مردمانی عادی اما دغدغهمند از قشرهای گوناگون جامعۀ شهری و روستایی کاربرد دارد؛ مردمانی که واژۀ «یوز» را نه به قصدِ «کشتن»، که برای «زندگی» به کار میبرند.
البته معناهای کلمۀ «یوز» منحصر به همین گربۀ خالدارِ سینهستبرِ کمرباریک نیست؛ در فرهنگهای لغت چند معنای دیگر نیز برای این واژه ثبت شده که در ادامۀ این سیاهه بدانها نیز پرداخته شده است. معناهایی که آنها نیز در بخشی از قصههای واژۀ «یوز» نقشآفرینی کردهاند.
آنچه در سطرهای پیشرو آمده است، پنجمین بخش از سلسله نوشتههای «قصّههای واژهها» است که این بار به واژۀ «یوز» اختصاص دارد.
یوز یعنی چه؟
مؤلفان فرهنگهای لغت فارسی چند معنا را برای واژۀ «یوز» ثبت کردهاند. معروفترینِ این معناها، اشاره دارد به همان پستاندار بادپای تیزچنگی که «یوزپلنگ» نیز خوانده میشود. به جز این اما واژۀ «یوز» اسم مصدری است در معنای جستوجو کردن. البته در «لغت فُرس» قیدِ «سختی» نیز به این جستوجو اضافه شده و مؤلف یوز را «جُستن با سختی» معنی کرده است. [۱] اینکه گدا را نیز «دریوزه» خوانند و گداییکردن را «دریوزگی»، به دلیلِ همین معنای جستوجو کردنِ نهفته در واژۀ یوز است؛ چراکه دریوزه یا گدا نیز به جستوجوی نان یا وجهی اندک به درِ خانههای مردم میرود. [۲].
اما همچنانکه در «لغتنامۀ دهخدا» (ذیل مدخل «یوز») نیز آمده، واژۀ یوز بُن مضارع از مصدر یوزیدن یا یوختن نیز تواند بود. در این حال، این بُن که همان معنای جُستن را دارا است، در ترکیب با واژههای دیگر، اغلب صفت فاعلی مرکب و گاه اسم مرکب میسازد. صفتهای فاعلی ذیل نمونههایی از این ترکیب است:
«رزمیوز» (رزمجو)، «رَهیوز» (راهجوی)، «صیدیوز» (جویندۀ صید)، «جنگیوز» (جنگجو)، «چارهیوز» (چارهجو)، «کاریوز» (جویندۀ کار) و «فتنهیوز» (آنکه در پی فتنهانگیزی است).
«چاهیوز» نیز یکی از ترکیبهای برآمده از «یوز» است. صاحب «فرهنگ رشیدی» چاهیوز را اینطور معنی کرده: «قلابی چند که بِدان دلو و جز آن از چاه کشند و معنی ترکیبی آن جویندۀ چاه است». [۳] بنابراین، چاهیوز هم اسم نوعی ابزار است و هم صفت فاعلی در معنای مقنّی یا کسی که جویندۀ چاه است.
از دیگر ترکیبهای ساختهشده از یوز، میتوان به «شبیوزه» یا شبیوز اشاره کرد که نامی است برای شبپره یا خفاش؛ چراکه این پستاندارِ پرنده در شبها است که اغلب ازبهر یافتن خوراک به گردش و جستوجو میپردازد. البته خفاش را «شبیازه» نیز گفتهاند. [۴]
سگِ شکاری را هم که بو میکشد و بهجستوجوی شکار میپردازد، «یوز» گویند. یوزپلنگ را نیز بدین دلیل که برای شکار تربیت میشده تا به تعقیب و جستوجوی جانوران بپردازد، یوز خواندهاند. به جز این، تولهسگ یا سگِ کوچکی را هم که در زیر بوتهها به جستوجوی حیوانات پردازد و آنها را بیرون آورد، به اعتبار همین جستوجوگری، یوز گفتهاند. البته چنین سگبچهای را «یوزک» و «یوزه» نیز نامیدهاند. [۵]
در «فرهنگ نفیسی» هم افزون بر آنچه تاکنون برشمرده شد، این معناها برای یوز ثبت شده است: «جوینده و طلبکننده و شکارکننده؛ و جستوخیز». [۶] در لغتنامۀ دهخدا نیز «جستوخیز کردن» را جزو معناهای یوز ثبت کردهاند؛ و این درحالی است که مؤلف «فرهنگ رشیدی» در اینکه یوز به معنی «جست و خیز» باشد تردید کرده. [۷]
البته افزون بر معناهای یاد شده، برای واژۀ یوز معناهایی جغرافیایی نیز وجود دارد. یکی اینکه یوز نام رباط (کاروانسرا) یا قریۀ کوچکی بوده است در بلخ و یا بسیار نزدیک به بلخ [۸]؛ و دیگر، نام قومی بوده است که گویا در حدود سمرقند ساکن بودهاند.
یادکرد این نیز خالی از لطف نیست که مرحوم استاد دهخدا یکی دیگر از معناهایی را که برای واژۀ یوز ثبت کرده، نوعی درخت است به نام بلوط سبز.
این یوز ایرانی عزیز
یوز یا یوزپلنگ که در دنیا به نام هندیاش، «چیتا» (Cheetah) معروف است، پستانداری است از راستۀ گوشتخواران (Carnivora) و از خانوادۀ گربهسانان (Felidae). یوز دارای دو زیرگونۀ اصلی است: یوز آسیایی و یوز آفریقایی. شمار یوزهای آفریقایی را تا پانزده هزار قلّاده نیز برآورد کردهاند، اما یوزهای آسیایی که روزگاری در مناطقِ مختلفی از قارۀ کهن یافت میشد، سالها است که آخرین نشانههای زندگیِ رو به احتضارشان به خاک ایران منحصر شده است. کارشناسان شمارِ این آخرین یوزهای آسیایی را بین پنجاه تا صد قلاده و حتی کمتر از این برآورد کردهاند.
سرزمین چهارفصل ایران، تا چند دهه پیش به وجود بزرگترینِ گربهسانان، یعنی شیر و ببر نیز زینتیافته بود، اما امروز که نسل شیر ایرانی در ایران منقرض شده و از ببر مازندران نیز اثری برجای نیست، دو گربۀ بزرگ دیگر در رأس هرم گوشتخواران حیات وحش ایران ایستادهاند: پلنگ ایرانی و یوز ایرانی. پلنگ ایرانی بزرگترین زیرگونۀ پلنگ است و یوز نیز سریعترین دوندۀ خشکی.در حال حاضر میتوان این دو گربهسانِ خالدار را چشم و چراغ و بهنوعی نماد حیاتوحش ایران بهشمار آورد و همین، گویای ارزش و اهمیت فراوان آنها است؛ با اینحال هنوز هم هرازگاهی از گوشه و کنارِ جنگلها و کوهپایههای کشورمان خبر کشتهشدنِ پلنگهای ایران به گوش میرسد. یوز نیز با وجود همۀ تلاشهای دوستدارانش، چند دهه است که در برزخ بقا و فنا گرفتار مانده است. امید که قدرِ این موهبتهای الهی را بدانیم. خداوند آن روز را نیاورد که از پلنگ و یوزمان نیز همچون شیر و ببرمان با دریغ و حسرت یاد کنیم.
یوز یا پلنگ؟
یوزپلنگ و پلنگ، دارای شباهتهایی هستند که سبب شده است، برخی افراد همواره آنها را با هم اشتباه بگیرند. این اشتباه تا آنجایی شایع است که گاه در برخی از رسانهها نیز عکس یوز را ذیل مطلب مربوط به پلنگ منتشر میکنند و عکس پلنگ را به جای یوز! این درحالی است که بهجز رنگ بدن و نیز پوستِ خالخالی، تشابه بارزی بین این دو گربهسان نیست. پلنگ اندامی بسیار درشتتر از یوز دارد و خالهای گُلمانند بدنش برعکس خالهای توپُرِ یوز، توخالی است. ضمن اینکه کمر باریک و کشیدۀ یوز و سرِ کوچکش ظاهر او را بهتمامی از پلنگ که جثّهای عضلانی و سری بزرگتر دارد، متمایز میکند. افزون بر این، ارتفاع بدن یوز نیز از پلنگ بیشتر است و دست و پاهایی کشیدهتر دارد.
طول سر و بدن یوز ۱۱۰ تا ۱۳۰ سانتیمتر و طول دم آن نیز ۶۰ تا ۸۰ سانتیمتر است. ارتفاع بدنِ این جانور بین ۶۰ تا ۸۰ سانتیمتر است و وزنش از ۲۰ تا ۴۰ کیلوگرم تعیین شده. نر و مادۀ یوز همشکل هستند. این گربهسان سر کوچک، دست و پای بلند و کشیده، کمر باریک، سینۀ ستبر، دم بلند و کلفت و گوشهای کوچک و گردی دارد. سطح بدنِ یوز پوشیده از موهای نخودی رنگ تا زرد کمرنگ با خالهای کوچک سیاه و توپُر است. موهای قسمت زیرین بدنش نیز به رنگ سفید است.
از ویژگیهای بارز چهرۀ یوز، وجود دو نوار سیاهرنگ از گوشۀ چشم تا کنارۀ دهان او است که به «خط اشکی» معروف است. یوز تنها گربهسانی است که ناخنهای پنجههایش به درون پنجه جمع نمیشود. ساختار بدن یوز بهگونهای است که امکان دویدن با سرعتی حدود ۱۰۵ کیلومتر در ساعت را به او میدهد. به همین دلیل است که یوز سریعترین پستاندار خشکی در همۀ دنیا لقب گرفته است.
یوزها بر خلاف بسیاری دیگر از گوشتخواران، بهطور عمده صبحها و عصرها به شکار و فعالیت میپردازند. یوزپلنگ برخلاف پلنگ، گربهسانی اجتماعی است. از این نظر یوزها را میتوان پس از شیرها، وفادارترینِ گربهسانان به خانواده بهشمار آورد. یوزهای نر جوان گروههای کوچکی را تشکیل میدهند و با هم به دنبال شکار و جفت میگردند. مادهها نیز اغلب همراه با تولههای خود زندگی میکنند. یوزها بهطور معمول مسافت زیادی را برای یافتن غذا جابهجا میشوند. سفرۀ غذایی یوزهای ایران را قوچ و میش، کل و بز، جبیر، آهو و خرگوش شکل دادهاند. این گربههای دوستداشتنی گاهی نیز به شکار پستانداران کوچک و پرندگان اقدام میکنند.
جفتگیری یوزها در ایران اغلب اواسط زمستان انجام میشود و مادۀ یوز پس از ۹۰ تا ۹۸ روز آبستنی، بین یک تا چهار توله به دنیا میآورد. تولهها با چشمهای بسته و موهای نرم خاکستری بهدنیا میآیند و تازه پس از ۴ تا ۱۱ روز از تولدشان است که چشمانشان را باز میکنند. تولههای یوز از حدود ۱۷ تا ۱۸ ماهگی مستقل میشوند و در سن دو تا سه سالگی توانایی زادآوری را خواهند داشت. عمر یوزها در طبیعت، ۱۴ سال و در اسارت ۲۱ سال برآورد شده است. زیستگاه یوزهای ایران مناطق تپهماهوری و کوهپایهای است اما گاه نیز در دشتها دیده شدهاند. [۹]
یوز آسیایی که روزگاری از شمال آفریقا و شبهجزیرۀ عربستان تا هندوستان و ترکمنستان، میشد حضور ارزشمندش را بهچشم دید و دریافت، براثر بیرحمی و حقناشناسی و سرکشیِ حیوانِ دوپای ناطق، کارش به جایی رسید که امروز همۀ حیاتِ طبیعیاش در این گیتی در وجود تعدادی اندک از یوزهای باقیمانده در گسترۀ خاک ایران عزیز جلوهگر و منحصر است. در ایران نیز با آنکه دههها پیش یوزها در مناطق مختلفی همچون پارک ملّی کویر و خوش ییلاق نیز حضور داشتند، درحال حاضر زیستگاهشان محدود شده است به چند منطقه در استانهای سمنان، اصفهان، یزد، کرمان، خراسان شمالی و خراسان رضوی. پارک ملّی توران (خارتوران)، درّهانجیر بافق یزد، میاندشت جاجرم، نایبندان طبس، سیاهکوه و عباسآباد اصفهان ازجملۀ این مناطق است.
نامها، کنیهها و صفتهای جناب یوز
در عربی یوز را «فَهد» خوانند. افزون براین، یوز را در زبان تازی «کَشم» نیز گفتهاند. [۱۰] البته همچنانکه در زبان عربی مرسوم است که به برخی از جانوران کنیه میدهند (مانند شغال که به «ابن آوی» معروف است)، یوز نیز در این زبان دارای کنیه شده؛ «ابومعاویه» کنیهای است که عرب به یوز داده. [۱۱]
به ترکی نیز یوز را «پارس» گویند. خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی در «تاریخ مبارک غازانی» از منصب پارسچی نام برده [۱۲]؛ یعنی کسی که مسوولیت تربیت یوزها و نگهداری از آنها را برعهده داشته است.
اما صفتهایی نیز به یوز داده شده است. بهمَثَل صاحب «فرهنگ نفیسی» یکی از مترادفهایی که برای «یوز» آورده، «بویپرست» است. این لقب بهاحتمال بهدلیل ویژگی شکارگری یوز به او داده شده است؛ چه اینکه سگ شکاری را نیز به همین عنوان خواندهاند. [۱۳]
«جَستنِ یوز» نیز از ویژگیهای چشمگیرِ این حیوان بوده است، بهگونهای که استاد منوچهری دامغانی هنگام توصیفِ اسب، یکی از صفتهایی که بدان مَرکبِ خوشگام داده، «یوزجَست» است:
«یوزجَست و رَنگخیز و گرگپوی و غُرمتک // ببرجَه، آهودُو و روباهحیله، گوردَن [۱۴]». [۱۵]
کتاب «خواص الحیوان» ترجمهای است به زبان فارسی از کتاب «حیاتالحیوان» اثر کمالالدین دَمیری (م. ۸۰۸ ق.). این ترجمه را خواجه محمد تبریزی در سدۀ یازدهم هجری ترتیب داده است. در این کتاب، ذیل مدخل «فَهد» ویژگیهایی برای یوز برشمرده شده است. ازجملۀ این ویژگیها یکی این است که مؤلف مزاجِ یوز را همچون مزاج پلنگ و طبعش را مانند طبع سگ معرفی کرده است، که این بدین دلیل است که از یوز نیز همچون سگان شکاری در شکار و تعقیب جانوران استفاده میکردند. در این کتاب همچنین آمده است که یوز را «مَثَل زنند به کثرتِ نوم [= خواب] و ثقل جثه؛ چه هرگاه بر حیوانی سوار شود، پشت وی بشکند. از صفت او است غضبکردن؛ چه هرگاه بر دریدن حیوان اقدام نماید، بدود و نفس نکشد تا آنکه برسد. بدین جهت تب کند، سرش پُر شود از هوایی که در او محبوس شده. چون خطا کند در صید، غضبناک برگردد و دیگر از پی او ندود». [۱۶]
یوزپلنگ و یوزشیر
گویا در گذشته باوری شگفت رواج داشته مبنی بر اینکه یوز را حاصل جفتگیری دو نوع گربهسانِ مختلف میدانستهاند. در «خواص الحیوان» این باور که یوز از شیر و پلنگ متولد میشود، به ارسطو نسبت داده شده است [۱۷] از این رو است که در فرهنگ نفیسی نیز «یوزپلنگ» را نوعی از یوز معرفی کردهاند که پدر یا مادرش پلنگ باشد و بر همین قیاس، «یوزشیر» را نیز نوعی دیگر از یوز خواندهاند که پدر یا مادرش شیر باشد. [۱۸]
جمالی یزدی نیز در کتاب «فرّخنامه» این اعتقادِ عامیانۀ برخی از قدما را آورده که یوزپلنگ را حاصل جفتگیری شیر مادّه و پلنگ نر میدانستهاند. او همچنین به این نیز اشاره کرده که جمعشدن شیر نر و پلنگ ماده هم به تولد یوز منجر میشود. [۱۹] صاحب «زینت المجالس» نیز ضمن اشاره به این باور، اعتقاد عامیانۀ دیگری را هم دربارۀ یوز نوشته است؛ و آن، اینکه «چون یوز با مادۀ گرگ جمع شود، بچهای تولد نماید که رنگ او به یوز ماند و شکل او به گرگ»! [۲۰]
نقش یوز در کشتی نوح نبی (ع)
از دیگر مطالب درخور یادکردنِ مرتبط با یوز، این است که طبق روایتی از حضرت امام جعفر صادق (ع)، یوز در کشتی حضرت نوح (ع) نیز نقشآفرینی داشته است. علّامه مجلسی در «بحار الانوار» و «حیات القلوب» به نقل از «قصص الانبیا» راوندی، آورده که «در حدیث معتبر از حضرت صادق، علیهالسلام، منقول است که قوم نوح (ع) [منظور، مردمانِ درون کشتی است.] شکایت کردند به نوح (ع) بسیاریِ موش را. پس خدا امر فرمود یوز را که عطسه کرد؛ پس گربه از دماغش افتاد؛ و شکایت کردند بسیاری عَذِرَه [۲۱]. خدا فیل را امر فرمود که عطسه نمود؛ پس خوک از دماغش افتاد». [۲۲] بدین ترتیب گربه با شکار کردن موشها، از جمعیت آنها درون کشتی کاست و خوک نیز با خوردنِ سرگینها و فضولاتِ دیگر جاندارانِ درون کشتی، به پاکسازی محیط درون کشتی کمک کرد.
البته دربارۀ این ماجرا روایتهایی دیگرگونه نیز معروف است. ازجمله اینکه وقتی موش و فضولات در کشتی بسیار شد، «خدا وحی نمود به نوح (ع) که دست بر شیر بمال. چون دست مالید، عطسه کرد و از دو سوراخ دماغش دو گربه افتادند، یکی نر و دیگری ماده؛ پس موش کم شد؛ و دست بر روی فیل مالید، عطسه کرد و از دو سوراخ دماغش دو خوک نر و ماده افتادند، پس عَذِرَه کم شد». [۲۳]
یوز خوشخواب
از ویژگیهایی که یوز بدان معروف شده، خوابیدن زیاد است. بسیاریِ خوابِ یوز در نظر پیشینان آنچنان بوده که در فارسی و تازی به مَثل بَدل شده است. مردمان عربزبان در وصف آدمیزادی که بسیار میخوابد گویند که «اَنوم مِن فَهد»؛ یعنی بیشتر از یوز میخوابد. نجمالدین ابوالرّجاء قمی، نویسندۀ خوشقلم «تاریخ الوزرا» نیز آنگاه که به وصف گروهی صاحبمنصبِ بیهنر پرداخته، «خواب یوز» را در نوشتۀ خویش به کار گرفته است. این نویسندۀ فاضل سدۀ ششم هجری در حق آن «اصحاب مناصب» نوشته است که «درختی بودند که نه بار آوَرَد و نه سایه افکَنَد. شترمرغ بودند که نه پَرَد و نه بار کشد... . بر سر این کار چون مگس بر سر طعام آمدشدی داشتند. خوابِ ایشان در مُعظماتِ امور [۲۴] بیشتر از خواب یوز بود». [۲۵]
مرحوم علّامه علیاکبرخان دهخدا نیز در «امثال و حکم» بیتی از اوحدی مراغی (اصفهانی) را در اشاره به خواب یوز آورده است:
«...بوده خاتون به انتظارش روز // او بخفته به خستگی چون یوز (اوحدی)». [۲۵]
البته گرچه یوزپلنگ به خوابِ زیاد معروف شده، اما در برخی کتابهای گذشته، از هوش وآگاهی بالای این گربهسان زیبا نیز سخن رفته است. بهمَثَل جمالی یزدی در «فرّخنامه» نوشته است که «یوز جانوری بیدار باشد، تا بدان حدّ که اگر جایی شکار کرده باشد و بعد از آن به عمری باز آنجا رسد، باز داند و طلب شکار کند». [۲۶]
همچنین در متنهای کهن فارسی از علاقۀ یوز به پنیر سخن رفته است. نمونههایی از اشاره به این علاقهمندی یوز را میتوان در این بیتها دید:
«ما خون جگر خوریم چون شیر // چون یوز نه عاشق پنیریم» (مولانا)؛ [۲۷]
«بر آن مرد کُند است دندانِ یوز // که مالد زبان بر پنیرش دو روز» (بوستان سعدی). [۲۸]
شکارگری یوز
در روزگاران گذشته که شکار با یوز یکی از تفریحات و خوشگذرانیهای ستمگرانۀ پادشاهان و قدرقدرتان بوده، گویا معروف بوده که جانوری را که یوز بهصورتِ زنده صید میکرده، حتی اگر از یوزِ شکارگر هیچ زخمی هم به آن حیوانِ شکارشده نمیرسید، باز آن حیوان زنده نمیمانده است. در همینباره، نورالدین محمد جهانگیر گورکانی، پادشاه نامدار گورکانیان هند (م. ۱۰۳۷ ه. ق.)، در کتاب خاطرات خود که به «جهانگیرنامه» یا «توزک جهانگیری» معروف است، خاطرهای ثبت کرده.
وی نوشته است که «... شنیده بودم که آهویی را که از چنگ یوز خلاص سازند، با آنکه آسیبی از دندان و ناخن به او نرسیده باشد، زندهماندن از محالات است. در این شکار بهجهت مزید احتیاط چند آهوی خوشصورت قویجثّه را پیش از آنکه زخمی از دندان و ناخن آنها رسد، خلاص ساخته، فرمودم که حضور نگاه داشته، نهایت محافظت و تیمارداری بهکار برند. تا یک شبانروز به حالِ خود بوده، آرام قرار داشتند. روز دوم تغییر فاحش در احوال آنها مشاهده رفت. از عالم مستان دست و پا را بیجا و بیقانون انداخته، میافتادند و برمیخاستند. هرچند تریاق فاروق [= نوعی پادزهر است.] و دیگر دواهای مناسب داده شد، تأثیر نکرد. تا یک پاس [۲۹] به این کیفیت گذرانیده، جان دادند». [۳۰]
ژان شاردن فرانسوی هم که در عهد صفویان به ایران سفر کرده بوده، در سفرنامۀ خویش آنچه را بهچشم از شکارگری یوز دیده، ثبت کرده است. این جهانگرد فرانسوی چنین توصیف کرده که «صیادان برای صیدکردنِ جانوران بزرگ و خطرمند مانند شیر، ببر و پلنگ، از یوزپلنگ که ازپیش آن را برای این کار تربیت کردهاند، استفاده میکنند. یوزپلنگِ تربیتشده به انسان صدمه نمیزند. سوارکار یکی از این جانوران را که چشمش را با باریکهای از پارچه بسته و زنجیر بر گردنش زده، بر تَرکِ اسبِ خود مینشاند و بر سر راه جانوری که قصد شکار کردنش را دارد، به انتظار میایستد و وقتی دریافت که نزدیک رسیده است، چشم و زنجیر یوز را میگشاید؛ سرش را بهسویِ شکار برمیگرداند و به طرفش میجهاند. یوز همینکه حیوانی را که باید به او حمله بَرَد، دید، میغرّد و به سویش میجهد و او را از پای درمیآورد؛ اما اگر در مبارزه کاری از پیش نبرد، پیش صاحبش بازمیگردد. آنوقت صاحبش بهمنظور دلداری، یوزِ شرمسار را مینوازد و میگوید گناه از یوز نیست، شکار درست به او نشان داده نشده است. میگویند جانورِ مهموم این پوزشگری و نوازش را درمییابد و اظهار رضامندی مینماید». [۳۱]
آدام الئاریوس آلمانی هم که «گلستان سعدی» را به آلمانی ترجمه کرده، در سدۀ هفدهم میلادی و در روزگار صفویان به ایران سفر کرده است. او نیز در بخشی از سفرنامۀ خود، آنچه را از شکارگری یوز دیده بوده، توصیف کرده است. وی آنگاه که در شهر شَماخی (شهری که از آنِ ایران بود و در عهد قاجار روسها آن را از ایران جدا کردند) بوده، نوشته است که «سفرا... باچند تن از ما به شکار رفتند. خان با عذر اینکه به علت مشغلۀ فراوان نمیتواند همراه ما باشد، پوزش طلبید ولی تعدادی از خدمۀ خود را با چند سگ، بازِ شکاری و یک یوزپلنگ همراه ما روانه کرد. یوزپلنگ تربیتشده و رام بود و وسیلۀ سرگرمی جالبی برای ما شد، زیرا تمام سگها را جلو میراند و خرگوشهای شکارشده را میبلعید و شکارچیان را وادار میکرد که او را بر ترک خود سوار کنند». [۳۲]
جووانی فرانچسکو جملی کارری، جهانگرد ایتالیایی که در عهد شاه صفی صفوی به ایران آمده بوده است، هم در ضمنِ ثبت دیدهها و شنیدههای خود در اصفهانِ نصفِ جهان، نکتهای تازه از نحوۀ شکار با یوز ثبت کرده؛ شکاری که با همکاری «باز»های شکاری صورت میگرفته است. کارری نوشته که «طرز شکار بدین ترتیب است که نخست چند باز به پرواز درمیآورند. باز بر سر شکار مینشیند و آن را گیج میکند و یا جلو چشمش را میگیرد و سپس یوز را باز میکنند که شکار را گرفتار سازد». [۳۳]
آخرین نکتهای هم که میتوان دربارۀ شکار با یوز بدان اشاره کرد، اینکه صاحب «مخزن الادویه» نوشته نخستین فردی که به شکارگری بهوسیلۀ یوز پرداخته، یزید بن معاویۀ ملعون بوده است. [۳۴]
حیوانی که دوست ندارد، بچههایش در زندان به دنیا آیند
در ماههای اخیر، بهقصد زادآوریِ یوز در اسارت و ازدیاد نسل این گونۀ در حال انقراض، یکی از یوزهای نر پارک ملّی توران را که «فیروز» نام دارد و یوز نر غالب منطقۀ توران بوده، زندهگیری کردند تا با جفتگیری احتمالی او و مادهیوزی به نام «ایران» که آن هم در محیطِ محصور است، بتوان امید به فرزندآوری این دو حیوانِ در قفس داشت. اما آیا این اتفاق، یعنی صاحبِ اولاد شدن فیروز و ایران، رخ خواهد داد و یوزهای تازهای به یوزهای ایرانی افزوده خواهند شد؟ برای یافتن این پرسش باید بهانتظار نشست.
البته باید یادآور شد که یوزپلنگ از جانورانی است که در اسارت بسیار نادر جفتگیری میکند؛ و یکی از مشکلهایی که سبب شده نتوان نسل یوز آسیایی را در اسارت تکثیر کرد، همین است. چنانکه همین بیمیلی یوزهای اسیر به جفتگیری، برنامههای تکثیر یوز در محوطههای حصاربندیشده در ایران را با شکست روبهرو کرده است. البته این تجربههای شکستخورده از ازدیاد نسلِ یوزهای اسیر منحصر به روزگارِ کنونی نیست. جهانگیر شاه گورکانی در بخشی از خاطرههای خود در عین اینکه از تجربههای شکستخوردۀ پدرش (اکبر شاه گورکانی) در این موضوع یادکرده، به یک مورد استثنا نیز اشاره کرده است. او در «جهانگیرنامه» نوشته است که «یوز مقرر است که غیر جایی که میباشد، به مادۀ خود جفت نمیشود. چنانچه والد بزرگوارم یک مدتی تا هزار یوز جمع نموده، بسیار خواهان این بودند که اینها با یکدیگر جفت شوند و اصلاً نمیشدند؛ و بارها یوزهای نر و ماده در باغات قلاده برآورده، سر دادند [۳۵]. در اینجا هم نشد. در این ایام یوز نری قلادۀ خود را گسیخته... و جفت میشود و بعد از دو نیم ماه، سه بچه زایید و کلان شد». [۳۶]
یوزباشی و یوزبانی
در گذشته که در دستگاه پادشاهی، یوز یکی از لوازم شکارِ پادشاهان بود، منصبی هم وجود داشت که مسوولیت نگهداری و پرورشِ یوزهای شاهی را برعهده داشت. صاحبِ این منصب را «یوزبان» یا «یوزبنده» میگفتند. اما در تاریخ ایران از مقام دیگری هم سخن رفته که در عنوانِ آن نیز کلمۀ «یوز» به چشم میخورد؛ مقام «یوزباشی». در نگاه ظاهر شاید اینگونه بهنظر برسد که یوزباشی هم شخصی بوده همچون یوزبان و لابد با یوزها سر و کار داشته است. اما باید دانست که بین یوزبان و یوزباشی تفاوت از زمین تا آسمان است.
واژۀ «یوز» با همین ظاهر، اما با معنایی متفاوت، در زبان ترکی نیز کاربرد دارد. یوز در این زبان به معنی صد است و یکی از آشناترین ترکیبهای تاریخیِ ساخته شده از یوز با این معنا، همین واژۀ مرکّب «یوزباشی» است. این کلمۀ ترکی مرکّب است از «یوز» (صد) و «باش» (سَر، رییس) و «ی»، که درمجموع به معنی رییس و سردستۀ صد نفر است.
در «تزوکات تیموری» که منسوب است به «تیمور گورکانی» (جهانگشای معروف)، ضمنِ یادکردن از مرتبههای نظامی سپاه تیمور، از «یوزباشی» نیز نام برده شده است. ابوطالب حسینی تربتی، صاحب این اثر، به نقل از تیمور آورده است که «امر نمودم که چون دَه نفر سپاهیِ اصیلِ کارکرده جمع آیند، یکی از ایشان که به جوهر شجاعت و مردی مخصوص باشد، به صلاح و رضای آن نُه نفرِ دیگر، وی را بر ایشان امیر گردانند، وی را «اونباشی» نام نهند و چون دَه اونباشی جمع شوند، یکی از ایشان که به کارگذاری و کاردانی آراسته باشد، بر ایشان امیر گردانند و وی را «یوزباشی» نام گردانند و چون دَه یوزباشی جمع آیند، امیرزادۀ عاقل اصیل بهادر مردانه را بر ایشان امیر گردانند و وی را «منکباشی» و «امیر هزاره» خطاب دهند». [۳۷]
اصطلاح و منصب «یوزباشی» در نظام حکومتی صفویان نیز وجود داشته و در شغلهای مختلف دربار به کار گرفته میشده است؛ مانند یوزباشیِ تفنگچیان، یوزباشیِ قوشچیان، یوزباشیِ خواجهسرایان، یوزباشیِ غلامان و یوزباشیِ ملازمان. [۳۸] یوزباشی را «میرصد» نیز گفتهاند. [۳۹]
در دورۀ صفویه، «یوزباشی» (فرماندۀ دستۀ صد نفری) زیر نظر «مینباشی» (فرماندۀ دستۀ هزار نفری) بود و هر دو این فرماندهان تحت فرمان «قورچیباشی» بودند. قورچیان، سوارهنظام ترکمن دربار صفویه بودند و ملازمان خاص شاه صفوی بهشمار میآمدند و در مرتبۀ والای مراتب نظامی صفویه بودند. [۴۰]
مَثَلهایی با یوز
در کتاب «امثال و حکم» اثر مرحوم علّامه علیاکبرخان دهخدا، چند مثل میتوان یافت که در آنها واژۀ یوز به کار رفته است. ازجملۀ این مثلها یکی این است که گویند «خاله را میخواهند برای دوخت و دوز؛ اگرنه چه خاله و چه یوز». استاد دهخدا در توضیح این مثل، چنین نوشته است: «محبتی که به من یا او اظهار میکنید مبتنی بر احتیاجی است که به کار و خدمت ما دارید». [۴۱]
مثلهای دیگر نیز از این قرار است:
«بِدان مرد کُند است دندان یوز // که مالد زبان بر پنیرش دو روز (سعدی)» [۴۲] این مثل که بیتی است از بوستان سعدی و پیشتر نیز از آن یاد شد، توصیهای است به احسان در حق همگان. سعدی میگوید اگر انسان به جانوری درنده همچون یوز نیز خوبی کند، آن یوز دیگر به چنین فردی آسیب نخواهد رسانید.
«خورشید را به یوز گرفتن»؛ یعنی با شکار یا سرگرمی دیگر، زمان را گذراندن و روز را شب کردن. حکیم فردوسی گفته است:
«بر این داستان بگذرانیم روز // که خورشید گیرند گردان به یوز». [۴۳]
«سگ را پیش یوز ادب کردن»؛ یعنی بهطور غیرمستقیم دیگری را تنبیه کردن و هشدار دادن:
خردمند را هست روشن چو روز // که سگ را نمایند ادب پیش یوز
مانند اینکه میگویند «در به تو میگویم، دیوار تو بشنو» یا «بچۀ خود را میزند تا همسایه بترسد». [۴۴]
دشنامِ یوزی
در پایانِ این سیاهه، خالی از لطف نیست اگر نکتۀ دیگری نیز بیان شود که هم با «یوز» مرتبط است و هم ریشه در فرهنگ عامیانه دارد. یکی از کلمههایی که در روزگار معاصر و حتی کمی پیشتر، در مقام دشنام به کار گرفته میشود، «پفیوز» است. این کلمه را بیشترِ فرهنگهای لغت معاصر اینگونه معنی کردهاند: «سست و ضعیف و بیکاره. پَهپَه. پخمه. چلمن» (لغتنامۀ دهخدا)؛ «بیغیرت. بیصفت» (فرهنگ معین)؛ «مرد سست، تنبل، بیعرضه و بیکفایت. / بیرگ، بیغیرت» (فرهنگ عمید).
با اینحال در تداول عامیانه این کلمه نوعی ناسزا بهشمار میآید و برخی حتی میپندارند که دشنامی ناموسی است. اما باید دانست که ترکیبِ «پُفِ یوز»، در اصل دشنام نیست، بلکه کنایه است؛ کنایه از لافزدن و ادعای دروغین کردن. این معنای کنایی از ظاهرِ بدن یوز برگرفته شده است. یوزپلنگ زمانیکه در موقعیتِ خطر گرفتار شود و از سوی حیوانی دیگر یا شکارچی، موردِ تهدیدِ رویدرروی قرار گیرد، برای آنکه مهاجم را بترساند، حالتی به موهای بدن خود میدهد که به پُف کردن میماند و سبب میشود بدنش بزرگتر بهنظر برسد (گربهها نیز این حرکت را انجام میدهند). اما این نمایشِ قدرت یوز تا جایی ادامه دارد که مهاجم بترسد و بگریزد، وگرنه درصورتی که مهاجم از این تدبیر یوز نهراسد و باز هم به او نزدیک شود، یوز پف خود را خالی میکند و پا به فرار خواهد گذشت.
قاضی نورالله شوشتری، فقیه، متکلم، شاعر و نویسندۀ شیعه که در ۱۰۱۹ هجری به شهادت رسیده است، در کتاب ارزشمند «مجالس المؤمنین»، هنگام یادکردن از شاعرِ نامدار زبان فارسی، اوحدی مراغی (اصفهانی) که در سال ۷۳۸ هجری درگذشته، شعری منسوب به او را در ستایش اهل بیت (ع) آورده است که این ترکیب در بیتی از آن به کار رفته:
«کی ببیند چراغ روشن روز // آنکه از تیز روبه و پف یوز...». [۴۵]
جالب اینکه در سه بیت پس از این، واژۀ «مدعی» نیز به کار رفته؛ و این، در ادامۀ همان معنای کنایی از پُف یوز تواند بود:
«هر چراغی که حق برافروزد // تا ابد ریشِ مدّعی سوزد». [۴۶]
به هرحال چه این شعر از اوحدی باشد، چه نباشد، مهم این است که قاضی نورالله شوشتری، آن را نزدیک به چهارصد سال پیش در کتاب خویش ثبت کرده است. بر همین اساس میتوان گفت که ترکیب «پُف یوز»، دستکم چهارصد سال پیش بهکنایه برای مدعیان و لافزنان بهکار میرفته است؛ کنایهای که گرچه برای سرزنش به کار میرفته، اما دستکم رنگی از دشنامِ ناموسی نداشته است.
ارجاعها:
۱. «لغت فرس»؛ اسدی طوسی؛ تصحیح عباس اقبال آشتیانی؛ تهران: چاپخانۀ مجلس؛ ۱۳۱۹؛ ص ۱۷۳.
۲. رک: لغتنامۀ دهخدا. «دریوزه».
۳. «فرهنگ رشیدی»؛ ملّاعبدالرشید تتوی؛ تصحیح اکبر بهداروند؛ تهران: سیمای دانش؛ ۱۳۸۶؛ ص ۳۴۴.
۴. رک: دهخدا. «شبیوزه» و «فرهنگ انجمنآرای ناصری»؛ رضاقلیخان هدایت؛ تهران: اسلامیه؛ ص ۵۰۲.
۵. رک: «فرهنگ جهانگیری»؛ میرجمالالدین حسین انجو شیرازی؛ تصحیح رحیم عفیفی؛ مشهد: دانشگاه مشهد؛ ۱۳۵۱؛ ج ۲، ص ۲۱۴۱. / و نیز «فرهنگ رشیدی»؛ ملّاعبدالرشید تتوی؛ تصحیح اکبر بهداروند؛ تهران: سیمای دانش؛ ۱۳۸۶؛ ص ۱۰۷۵.
۶. «فرهنگ نفیسی»؛ علیاکبر نفیسی؛ ناظمالاطبا؛ تهران: خیام؛ ج ۵، ص ۴۰۱۹.
۷. رک: «فرهنگ رشیدی»؛ ملّاعبدالرشید تتوی؛ تصحیح اکبر بهداروند؛ تهران: سیمای دانش؛ ۱۳۸۶؛ ص ۱۰۷۵.
۸. رک: «جغرافیای تاریخی بلخ و جیحون و مضافات بلخ»؛ الهامه مفتاح؛ تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛ ۱۳۷۶؛ ص ۴۰۱.
۹. برگرفته از «اطلس پستانداران ایران»؛ محمود کرمی، طاهر قدیریان و کاوه فیضاللهی؛ تهران: سازمان حفاظت محیط زیست؛ ۱۳۹۵؛ ص ۱۳۱.
۱۰. رک: لغتنامۀ دهخدا. «فهد» و «کشم».
۱۱. رک: لغتنامۀ دهخدا. «ابومعاویه» و فرهنگ نفیسی. «معاویه».
۱۲. «تاریخ مبارک غازانی»؛ خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی؛ تصحیح کارل یان؛ هرتفورد: استفن اوستین؛ ۱۹۴۰؛ ص ۳۴۱ تا ۳۴۴.
۱۳. رک: فرهنگ نفیسی. «بویپرست».
۱۴. «رَنگ» به معنی کل و بزِ کوهی است. «غُرم» نیز قوچ و میش را گویند؛ و غُرمتک (غُرمتگ) یعنی در دویدن مانند قوچ و میش. «دَن» نیز هم به معنی نشاط و فریادِ برآمده از نشاط است و هم به معنی آنکه با نشاط راه رود. بنابراین، «گوردَن» یعنی آنکه همچون گورخر با نشاط حرکت کند.
۱۵. «دیوان استاد منوچهری دامغانی»؛ تصحیح محمد دبیرسیاقی؛ تهران: زوّار؛ ۱۳۳۸؛ ص ۷۵.
۱۶. «خواص الحیوان» (ترجمۀ حیات الحیوان)؛ کمالالدین دمیری؛ ترجمۀ خواجه محمدتقی تبریزی؛ تصحیح فاطمه مهری؛ تهران: علمی و فرهنگی؛ ص ۲۸۵.
۱۷. همان. ص ۲۸۴.
۱۸. فرهنگ نفیسی. «یوزپلنگ» و «یوزشیر».
۱۹. رک: «فرّخنامه»؛ مطهّر بن محمد جمالی یزدی؛ تصحیح ایرج افشار؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۸۶؛ ص ۲۸.
۲۰. «زینتالمجالس»؛ مجدالدین محمد حسینی (مجدی)؛ تهران: سنایی؛ ۱۳۴۲؛ ص ۸۷۰ و ۸۷۲.
۲۱. عَذِرَه به معنی مدفوع و پلیدیِ دفعشده از جانداران است.
۲۲. «حیات القلوب» یا «تاریخ پیامبران (ع)»؛ علّامه محمدباقر مجلسی؛ قم: سرور؛ ۱۳۸۴؛ ج ۱، ص ۲۶۹. / همچنین بنگرید به «بحار الانوار»؛ علّامه محمدباقر مجلسی؛ ترجمۀ محمدباقر کمرهای؛ ج ۸، ص ۲۸۸.
۲۳. «حیات القلوب» یا «تاریخ پیامبران (ع)»؛ علّامه محمدباقر مجلسی؛ قم: سرور؛ ۱۳۸۴؛ ج ۱، ص ۲۶۹.
۲۴. منظور از «مُعظَماتِ امور»، کارهای مهم حکومتی است.
۲۵. «امثال و حکم». ج ۲، ص ۹۲۳.
۲۶. «فرّخ نامه»؛ مطهّر بن محمد جمالی یزدی؛ تصحیح ایرج افشار؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۸۶؛ ص ۲۸.
۲۷. «کلیات شمس تبریزی»؛ مولانا جلالالدین محمد بلخی؛ تصحیح بدیعالزمان فروزانفر؛ تهران: پیمان؛ ۱۳۸۴؛ ص ۵۶۰.
۲۸. «کلیات سعدی»؛ تصحیح محمدعلی فروغی؛ تهران: بروخیم؛ ۱۳۲۰؛ بخش بوستان، ص ۸۳.
۲۹. هر سه ساعت از شبانهروز را یک پاس گویند.
۳۰. «جهانگیرنامه»؛ نورالدین محمد جهانگیر گورکانی؛ تصحیح محمد هاشم؛ تهران: بنیاد فرهنگ ایران؛ ۱۳۵۹؛ ص ۳۱۹.
۳۱. «سفرنامۀ شاردن»؛ ژان شاردن؛ ترجمۀ اقبال یغمایی؛ تهران: ۱۳۷۴؛ ج ۲، ص ۷۵۵.
۳۲. «سفرنامۀ آدام الئاریوس: بخش ایران»؛ ترجمۀ احمد بهپور؛ تهران: ابتکار ۱۳۶۳؛ ص ۷۵ و ۷۶.
۳۳. «سفرنامۀ کارری»؛ جووانی فرانچسکو جملی کارری؛ ترجمۀ عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ؛ تبریز: ادارۀ کل فرهنگ و هنر آذربایجان شرقی؛ ۱۳۴۸؛ ص ۶۹.
۳۴. «مخزن الادویه»؛ محمدحسین بن محمدهادی عقیلی علوی شیرازی؛ تهران: باورداران؛ ۱۳۸۰؛ ص ۶۶۵.
۳۵. یعنی قلادههای آن یوزها را بیرون میآوردند و آنها را در باغها رها میکردند. یکی از معناهای «سردادن»، رهاکردن، بهویژه رهاکردن جانوران است (رک: لغتنامۀ دهخدا. «سردادن»).
۳۶. «جهانگیرنامه»؛ نورالدین محمد جهانگیر گورکانی؛ تصحیح محمد هاشم؛ تهران: بنیاد فرهنگ ایران؛ ۱۳۵۹؛ ص ۱۳۶.
۳۷. «تزوکات تیموری»؛ ابوطالب حسینی تربتی؛ تهران: کتابفروشی اسدی؛ ۱۳۴۲؛ ص ۲۲۸ و ۲۳۰.
۳۸. رک: تعلیقاتِ کتاب «جنگنامۀ کِشم و جروننامه»؛ تصحیح محمدباقر وثوقی و عبدالرسول خیراندیش؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۸۴؛ ص ۲۵۰ و ۲۵۱.
۳۹. رک: فرهنگ نفیسی. «میرصد».
۴۰. رک: «تاریخ تشکیلات در اسلام»؛ محمدرضا شهیدی پاک؛ قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی (ص)؛ ص ۲۸۵ و ۲۸۶.
۴۱. «امثال و حکم»؛ علّامه علیاکبر دهخدا؛ تهران: امیرکبیر؛ ۱۳۸۳؛ ج ۲، ص ۷۱۱.
۴۲. همان. ج ۱، ص ۴۰۰.
۴۳. همان. ج ۲، ص ۷۵۹.
۴۴. همان. ج ۲، ص ۹۸۴.
۴۵. «مجالس المؤمنین»؛ قاضی نورالله شوشتری؛ تهران: اسلامیه؛ ۱۳۷۷؛ ج ۲، ص ۱۲۵.
۴۶. همان.