در نخستین بخش از وبینار آموزش کودکان مهاجر در دنیای مدرن که به همت «گروه مطالعات جوانان» موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، «رسول صادقی»، جمعیتشناس و استاد دانشگاه، یکی از بزرگترین جابهجاییها و حرکات جمعیتی در دنیای مدرن را مربوط به مهاجرت در افغانستان دانسته و با توجه به اینکه مهاجرت یکی از مقوله های مهم در زندگی افغانستانی ها ست، از بحثی با عنوان «فرهنگ مهاجرت» در آن کشور نام میبرد چرا که هنوز پتانسیل بالایی برای مهاجرت وجود دارد که این روند با روی کار آمدن طالبان و نگرانی هایی که نسل جدید به خصوص دختران و زنان پیدا کردند باعث شده جمعیت بیشتری به فکر مهاجرت باشند.
مهاجرت اجباری و ۴ دهه زندگی در ایران
بحثی با عنوان «مهاجرت اجباری» وجود دارد که از سال ۲۰۰۰ در حال افزایش است که این افراد عموماً با صفاتی نظیر آوارگان و بیجا شدگان شناخته میشوند. البته باید در نظر داشت که سهم قابل توجهی از این مهاجران اجباری به کودکان اختصاص دارد که به تبع آن بحث آموزش کودکان هم در آن بسیار اهمیت دارد. طی سال های اخیر، یکی از جریان های مهم، بحث مهاجرت اجباری از افغانستان بوده که یک سوم جمعیت افغانستان تقریبا به ۷۲ کشور در جهان مهاجرت کردهاند که بخش عمده آن به ایران و پاکستان بوده است. چنانچه در سال ۱۳۷۰ کشوری که بعد از روسیه، تعداد متولدینش در خارج از کشور بیشتر بوده، افغانستان بوده و این رتبه در سال ۲۰۱۳ و سالهای اخیر هم کماکان در بین ۱۰ کشور بالای لیست حفظ شده است.
در خصوص مهاجرانی که در ایران هستند؛ ۴ دهه زندگی در ایران باعث شده دو ساختار متفاوت شکل بگیرد. نسل اولیهایی که مهاجرت کردند و نسل دومیها و سومیهایی که تجربه مهاجرت را نداشتند ولی در جامعه ایرانی متولد شده، مدرسه رفته، جامعهپذیری جامعه میزبان را تجربه کردهاند. درواقع این نسل از اهمیت بالایی در ساختار جمعیت مهاجران برخوردار هستند چرا که با توجه به الگوی باروری بالایی که داشتند، کودکان اهمیت قابل توجهی دارند. با این تفاسیر دو رویکرد «ادغام اجتماعی» و «طردشدگی اجتماعی» فراروی مهاجران است. وقتی از ادغام اجتماعی صحبت میشود مهاجران از حق و حقوقی برخوردار میشوند که در ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و آموزشی آن جامعه وجود دارد و وقتی با رویکرد طردشدگی اجتماعی روبرو باشیم مهاجران کنار زده شده و این احساس «ازخود بیگانگی» و «حاشیه نشینی» در بین مهاجران اتفاق افتاده و ادغام به کندی شکل میگیرد.
در بحث ادغام اجتماعی چند رویکرد در حوزه هایی مانند آموزش و پرورش، اشتغال و بازار کار، تابعیت و شهروندی مطرح بوده و در بحث رویکرد نسلی، مقایسه نسل اول و دوم به لحاظ وجود تفاوتها مطرح است.
آموزش و اشتغال دو رکن اساسی در ادغام اجتماعی
دو بحث آموزش و اشتغال در بازار کار در ارتباط با بحث ادغام اجتماعی وجود دارد که وضعیت مهاجرین در مقایسه با بومیها سنجیده میشود. اینکه آن ها چه وضعیتی دارند و چه تفاوت بین نسلی درون خود مهاجرها وجود دارد از اهمیت زیادی برخوردارند. بنابراین اگر هیچ تفاوتی وجود ندارد یعنی در آن جامعه ادغام صورت نگرفته چرا که ادغام اجتماعی یک فرایند زمانی و نسلی است. یکی از وجوه ادغام اجتماعی، «ادغام آموزشی» است و این ادغام زمانی اهمیت مییابد که روی کودکان متمرکز باشد. ادغام اجتماعی در مورد بزرگسالان در حوزه درآمد و دسترسی به شغل و بازار کار هم مطرح میشود. براساس نتایج سرشماریها، از سال ۱۳۷۵ بحث ادغام آموزشی در بین کودکان پناهنده، مشخص شده که سیاست های آموزشی متفاوتی در زمینه آموزش کودکان مهاجر وجود داشته است. به عنوان مثال در دهه ۸۰ که بحث بازگشت مهاجران مطرح بود؛ برای ثبت نام این کودکان سختیهایی ایجاد شد. اما نقطه عطف در این حوزه از سال ۹۴ و بعد از دستور رهبری بود که «هیچ کودک افغانستانی حتی بدون مدرک نباید از تحصیل باز بماند». بعد از این دوره تعداد دانشآموزان مهاجر در مدارس ایرانی افزایش پیدا کرده، دسترسی به آموزش و شاخصهایی مثل میزان باسوادی در بین مهاجران از ۵۳ درصد در سال ۷۵ به ۶۴ درصد در سال ۹۵ رسید.
مقایسه آمار نشان میدهد که نسل اولیهای مهاجران به افغانستان و نسل دومیها بیشتر به ایرانی ها نزدیک هستند که نسل دوم ادغام آموزشی خوبی داشته و دسترسی به امکانات آموزشی باعث شده باسوادی در بین آن ها افزایش یابد.
حضور کودکان مهاجر در مدارس ایران، روندی کند اما افزایشی
شاخص دیگری که عمدتا در جامعه شناسی محاسبه میشود، «تحرک بین نسلی» است. با مقایسه تحرک بین نسلی تحصیلی مشخص میشود که برای نسل دوم به خصوص دختران در مقایسه با والدینشان ۷۳ درصد تحرک بیننسلی وجود داشته و عدم تحرک حدود ۲۶ درصد بوده است. در سال ۷۰-۷۱ حدود ۱۲۰ هزار دانشآموزان افغانستانی در مدارس ایرانی تحصیل میکردند که یک روند کند افزایشی داشته اما این میزان در سال ۸۳-۸۴ به ۸۴ هزار نفر رسیده و بعد یک مسیر افزایشی داشته و در سالهای اخیر به نیم میلیون نفر هم رسیده که عمدتا در استان تهران هستند. پوشش تحصیلی برای کودکان ۶ تا ۱۷ ساله نیز از ۵۰ درصد به ۷۰ رسیده که این آمار در دوره ابتدایی از ۶۰ درصد به ۷۸ درصد و در دوره متوسطه اول از ۵۱ درصد به ۷۶ درصد و در دوره متوسطه دوم از ۲۵ درصد به ۴۲ درصد رسیده است. اما وقتی این آمار با جمعیت ایرانی مقایسه میشود، برای سنین ۶ تا ۱۷ سال در سال ۹۵ در مقایسه با سال ۷۵، شکاف و تفاوتی بین نرخ ثبتنام دانشآموزان ایرانی و افغانستانی کاهش پیدا کرده است. با این حال این تفاوت وجود دارد که ترک تحصیل در دانشآموزان افغانستانی مخصوصاً در سنین بالای ۱۴ و ۱۵ سال یعنی دوره متوسطه دوم بسیار بالاست. بخشی از این تفاوتها نیز به پیشینه اقتصادی و اجتماعی خانوادهها برمیگردد که متفاوت هست. مثلا موانع فرهنگی در مورد دختران به ویژه در مورد ازدواج زودهنگام باعث میشود ترک تحصیل در آنها زیاد اتفاق بیافتد. عوامل نهادی و سیاستی هم تاثیرگذار بوده، بحث عدم ثبت نام کودکان بدون مدرک، پرداخت شهریه، تبعیض در مدارس ایرانی نیز در این زمینه بسیار موثرند. با این حال بحث مدارس خودگردان هم نقش قابل توجهی در دسترسی به آموزش کودکان افغانستانی به خصوص کسانی که بدون مدرک هستند داشتهاند.
عامل دیگری که باعث پایین بودن این نرخ بوده بحث «کار کودکان» است. کودکان افغانستانی در سن ۱۵ سالگی حدود ۱۷ درصد در بازار کار حضور دارند که این میزان برای ایرانیها ۴ درصد است. این میزان در سن ۱۷ سالگی برای ایرانیها حدود ۱۰ درصد و برای افغانستانیها حدود ۳۰ درصد است که این ورود زودهنگام به بازار کار از عوامل بازماندن از تحصیل است.
مهاجران نیروی کار با میزان اشتغال بالا
در حوزه بازار کار هم نرخ مشارکت اقتصادی مهاجران افغانستانی بالاست چرا که به عنوان مهاجر، نیروی کار محسوب میشوند. اما این میزان در مورد زنان نشان میدهد که نرخ اشتغال زنان ایرانی بالاتر از مهاجران است. نکتهای که در سال های اخیر در ایران مطرح شده این است که نیروی کار مهاجران افغانستانی باعث افزایش بیکاری در کشور شدهاند در حالیکه بالاترین نرخ بیکاری در ایران مربوط به غرب کشور است که کمترین جمعیت مهاجر افغانستانی را دارند. البته بیکاری در ایران مربوط به جمعیت تحصیل کرده است در حالیکه مهاجرین افغانستانی بیشتر به عنوان کارگر ساده مشغول به کار هستند و صنعتگر یا مهاجرین ماهر تنها در بین نسل دوم ظهور پیدا کرده است. با این حال وقتی این آمار با ایرانی ها مقایسه میشود عمدتا مربوط به رده های شغلی پایین به خصوص نسل اول است. اما در نسل دوم تغییرات نسبی اتفاق افتاده و وقتی تحرک شغلی بین نسلی بررسی میشود برخلاف آموزش، ۷۰ درصد عدم تحرک وجود دارد که این به دلیل قوانین سختگیرانه در این حوزه است. بنابراین هرجا که سیاستها اجازه دهند ادغام اجتماعی زودتر و سریعتر اتفاق میافتد.
در زمینه نگرشی و رفتاری، و به لحاظ فردی هم مهاجران با توجه به ۴ الگو میتوانند جدا یا ادغام شده و یا همانند ایرانیها به لحاظ هویتی و... احساس تعلق به هیچ کدام نداشته باشند. حدود ۲۱ درصد فرزندان نسل دوم احساس میکنند ایرانی هستند چنانچه نتایج پژوهش ها نشان داده که از بین جمعیت افغانستانی نسل دوم، ۴۱ درصد افغانستانی، ۲۶ درصد هویت دوگانه افغانستان ایرانی و ۱۱ درصد احساس بیهویتی میکنند. وقتی این وضعیت در کنار هم قرار میگیرند مشخص میشود که بخش قابل توجهی از مهاجران در ایران متولد و بزرگ شدهاند ولی اجازه اشتغال ندارند. با توجه به شرایطی که افغانستان دارد به افغانستان برنمیگردند و به همین دلیل نسل دومیهای تحصیل کرده بیشتر با موجهای مهاجرتی به اروپا همراه میشوند.
از اینرو نیاز است تا با توجه به تغییرات هویتی و فرهنگپذیری که در کودکان به ویژه در نسل دوم و حتی سوم افغانستانیها اتفاق افتاده برای ادغام اجتماعی سیاستگذاری کرد. اگر تابعیت براساس خاک بود نسل دومیها هم ایرانی محسوب میشدند ولی مشکلاتی در حوزه تابعیت و اقامت وجود دارد که عمدتا نسل سومیها را هم شامل نمیشود.