تاریخ انتشار: ۲۱ آذر ۱۴۰۰ - ۰۸:۴۲

سنندج- ایرنا- نام قدیمش خیابان سیروس است و سنندجی ها این گذر را به همین نام می‌شناسند، بساط دست‌فروشان همیشگی‌اش از دور میدان انقلاب شروع می‌شود تا تونل انتهایی آن ادامه دارد، آنها روزهای زندگی را فروختند تا روزگار بگذرانند.

به گزارش ایرنا، احتمالا کسانی که به سنندج سفر کرده اند سری هم به خیان انقلاب (سیروس) این شهر زده اند،  این خیابان یکی از شلوغ‌ترین خیابان‌های سنندج است گوش تا گوش پیاده‌روهای آن دستفروش‌ها بساط پهن کرده‌اند، به طوری که عابران به سختی تردد می‌کنند.

از میدان انقلاب که وارد این خیابان (سیروس) می شوید، سمت چپ آن بساط دستفروشی در پیاده رو کمی متفاوت‌تر است،  در این قسمت از خیابان، بازار خرید و فروش تسبیح، چاقو، ساعت دست دوم، کت و کاپشن دست دوم، لوله و اتصالات دست دوم گرم است.

سال ها است از این خیابان و کنار دستفروشان (تسبیح فروش و چاقوفروش و ...) رد می‌شوم ولی تا حالا این‌قدر دلم نخواسته بود با کاسبان آن صحبت کنم جلوی بساط یکی از دستفروشان که انگشتری و چاقو می‌فروخت، ایستادم اولش فکر کرد من هم مشتری هستم خودم را معرفی کردم و خواستم چند دقیقه از وقت‌اش را به من بدهد که قبول کرد؛ شاید مدتهاست منتظر است کسی به حرف‌ها و درددل‌هایش گوش کند.

دستی به تسبیح، انگشتری‌ و چاقوها زد و مرتب‌شان کرد، یکی دو مشتری جلوی بساطش جمع شدند و قیمت گرفتند مشخص بود که خریدار نیستند و همینطوری دلشان خواست فقط قیمتی بگیرند.

خودش را "محمد گروسی" ۶۳ ساله معرفی کرد و گفت: چند سال است کارم همین است و چاقو، تسبیح و انگشتر دست دوم می‌فروشم. وسط حرف‌هایش مشتری پرسید که قیمت این چاقو چند است که جواب داد: ۱۰۰ (هزار) تومان.

او ادامه داد: ۶ فرزند دارم که سه نفرشان بیکار هستند و هنوز سر و سامان نگرفته‌اند و خانه‌ای در محله شریف‌آباد دارم و شکر خدا لااقل مستاجر نیستم.

داشتم به صحبت‌های کاک محمد گوش می‌دادم که مشتری دستفروش کناری‌اش با صدای بلند به کاک محمد گفت: چقدر ساده ای بیا جنس‌هایت را بفروش او خبرنگار و وضعش خوب است مشکلی ندارد و به فکر تو نیست، به فکر پول خودش است.

لبخندی زدم و چیزی نگفتم حواسم را جمع حرف‌های کاک محمد کردم که داشت می‌گفت: درآمد بخور نمیری داریم، چاره‌ای نیست چه کنیم، خدا را شکر که توان خرید و فروش همین خرت و پرت ها را دارم و محتاج کسی نیستم.

او قبلا نقاش ساختمان بوده که دیگر توان کار کردن نداشته و حالا ۶ سال است فقط کارش شده فروش تسبیح و چاقو و انگشتر.

از نداشتن بیمه و رد نشدن بیمه‌اش شاکی بود و اینکه ۱۲ سال برای یک پیمانکار در استانداری کار کرده و دریغ از ۱۲ روز رد شدن بیمه.

پرسیدم در روز چقدر درآمد دارد و چند ساعت وقتش را اینجا کنار پیاده‌رو بساط می‌کند که جواب داد: هر روز ساعت ۹ صبح تا غروب اینجا هستم و بعضی روزها ۲۰۰ هزار تومان فروش می‌کنم و گاهی وقت‌ها تا یک هفته هم یک ریال دستم نمی‌آید.

آقای گروسی بساطش را نگاه کرد و ادامه داد: روزهایی که دست خالی خانه می‌روم احساس بدی دارم ولی شکر خدا زن و بچه‌هایم قانع هستند و با شرایط کنار آمده‌اند.

او سال ۱۳۴۶ از روستا به سنندج نقل مکان کرده و حالا حسرت ندانم‌کاری‌هایش را می‌خورد و گرنه به قول خودش الان می‌توانست صاحب یکی از مغازه‌های همین خیابان انقلاب باشد و هر روز نگران این نباشد که آیا انگشتر یا تسبیحی می‌تواند بفروشد یا نه...

نمی‌خواستم زیاد مزاحم کار کاک محمد شوم. پرسیدم بزرگترین آرزویت چیست، آهی کشید که از سوزش متاثر شدم، گفت: تنها آرزویم سر و سامان گرفتن بچه‌هایم است و دیگر چیزی از خدا نمی‌خواهم.

حرف‌هایم با او که تمام شد، با دستفروش کنار دستی‌اش هم‌صحبت شدم. از کار و بارش پرسیدم و اینکه درآمدش چطور است و آیا کفاف زندگی‌اش را می‌دهد یا نه که گفت: ۱۰ سال مشغولم و ساعت دست دوم می‌فروشم. قبلا کارم تعمیر موتورسیکلت بود اما مریض شدم و دیگر نتوانستم ادامه بدهم البته دوره استفاده از موتور یاماها و ... هم تمام شد.

سیف‌الله زرینی که ۶۴ ساله بیمه‌ای ندارد و به قول خودش بیمه خدا است و تا وقتی که جان در بدنش باشد کار می‌کند و خرجی خانواده‌اش را در می‌آورد و بعدش هم دیگر ...

او در پاسخ به سوالم که چطور می‌تواند از فروش ساعت دست‌دوم، خرج خانواده‌اش را در این وضعیت اقتصادی تامین کند، گفت: چه بگویم، خودت که می‌دانی دستفروشی آن هم از این نوع، درآمد خوبی ندارد. مردم دیگر ساعت دست دوم نمی‌خرند. مشتری‌های ما آدم‌های فقیر و ضعیف هستند ولی باز هم شاکرم و خدا رو شکر می‌کنم.

کاک سیف‌الله ساکن محله تقتقان (یکی از محلات حاشیه شهر) شاید دستش تنگ باشد ولی در معامله کلاه سر کسی نگذاشته است.

پرسیدم روزهایی که هیچ فروشی نداری چکار می‌کنی که جواب داد: سال ها است با این وضعیت زندگی می‌کنیم و خانواده و زن و بچه هایم عادت کرده‌اند، همینکه لقمه‌ای نان حلال بدست بیاورم و محتاج کسی نباشم، برایم کافی است خندید و این را هم گفت که دلمان به یارانه خوش است.

کاک سیف‌الله آخر حرف‌هایش درد دل بود آرزو دارد پنج فرزندش که همگی مجرد هستند و شغل درست و حسابی ندارند، صاحب شغل و درآمد ثابت شوند و سر و سامان بگیرند.

محمد صدیق هم کنارش بساط فروش انگشتر داشت می‌خواست از زندگی‌اش بگوید ولی مشتری که آمد سرش گرم او شد.
 


بعد از اینکه انگشتری را ۶۰ هزار تومان به مشتری فروخت، صورتش کمی بشاش‌ شد و گفت: "باورت می‌شود امروز فروشم همین بوده است؟ به سختی زندگی می‌کنیم ولی چه کنیم که باید با شرایط کنار بیاییم. "

دیگر داشت هوا تاریک می‌شد و بساطش را جمع می‌کرد من هم دیگر نخواستم وقتش را بگیرم خداحافظی کردم و رفتم.

به موکت‌های دم درب مغازه روبروی دستفروش‌ها نگاه کردم مغازه دار جلوی درب داشت با مشتری بحث می‌کرد و می‌گفت: این موکت طرح‌دار و متری ۶۵ هزار تومان است مطمئن باشید جنس بد به شما نمی‌دهم امروز از همین مدل، ۶۰ متر فروخته‌ام.

خیابان انقلاب (سیروس) و کلکسیونی از کاسبان با شغل‌ها و درآمدهای مختلف را ترک می‌کنم اینجا تلاش برای زندگی در جریان است و بخشی از جمعیت ۵۰۰ هزار نفری سنندج، نان‌شان را لابه لای همین خیابان در می‌آورند.