یکی از ضعفهای فیلم را طراحی لوکیشن داستان میتوان عنوان کرد که با شرایط یک روستای قدیمی دارای مشکلات فراوان سازگار نیست؛ هرچند این نقص در بازی جالب هادی حجازی فر، هدیه تهرانی، تا حدودی پرویز پرستویی و البته تصویربرداری با کیفیت مرتضی هدایی پنهان شده است.
با اشارات دیالوگهای نهچندان قوی فیلم، متوجه میشویم که لیلی (هدیه تهرانی) قربانی هوس امیر نیست، بلکه قربانی فرهنگ و سنتی است که در اقصی نقاط جامعه ایرانی به ویژه جامعه روستایی به چشم میخورد و آن تعیین تکلیف ازدواج جوانان توسط بزرگترهاست. حال اگر این بزرگ، خان ده باشد و امرش لازمالاجرا که دیگر تکلیف مشخص است. پس نباید به ظاهر فیلم بسنده کرد، بلکه در لایههای زیرین آن به دنبال مفهمی عمیقتر گشت.
سکانسهای فیلم سعی دارند لیلی را زنی محکم، با اراده و انتقامجو نشان دهند اما مشت لیلی آنجا باز میشود که در خانه قدیمی ویران شده اش که اتفاقاٌ روبروی خانه امیر است، شیشه عطری پیدا و با حسی خوب، ته مانده آن را استنشاق میکند؛ شاید بویی از دوران عاشقی بدهد. اینجاست که مخاطب حس می کند عشق همچنان ادامه دارد. پس لیلی به طور قطع نخواهد توانست حکم خود را اجرا کند.
در کنار اینها نباید از موسیقی متن این کار که حامد ثابت به زیبایی و با درک سکانسها ساخته است، غافل ماند. در بسیاری صحنه ها به خوبی حس فیلم را به مخاطب منتقل میکند و مکمل بازیگران فیلم میشود.
بی همه چیز، قصه تمام جوامع نکبت زدهای است که برای رهایی از جغرافیای گرسنگی، همه ارزشهای خود را زیرپا میگذارد حتی اگر آن، فردی مثل امیر باشد که روزگاری ناجی دِه و حامی تک تک اهالی آن بوده است. جایی که آقا معلم دِه به خوبی طعنه میزند: مثل ملخ به هر سمتی که باد میآید، میروید.
فیلمساز با نمایش تصاویری سعی دارد اصل تکرار تاریخ را نشان دهد. قرابت شخصیت لیلی با آسیه (دختر امیر که معلم دِه است) را میتوان در جای جای فیلم مشاهده کرد؛ حتی شکل پیاده شدن لیلی با جوراب مشکی از قطار در بازگشت به روستا، با قرار گرفتن پای آسیه بر پله های خانهشان، وقتی که میخواهد روستا را ترک کند یکی است. یا پیشبینی همکارش (پدرام شریفی که دل در گرو آسیه دارد) از آیندهای مانند لیلی برای آسیه نیز همین امر را تداعی میکند. لباس قرمز لیلی که در برخی سکانس ها بر تن دارد بی شباهت به یاقوت بانوی سرخپوش میدان فردوسی نیست که البته تاکیدی بر مظلومیت و تنهایی یک عاشق را هم در پی دارد.
اما این مخاطب است که در نهایت نمیداند در این بین لیلی را که در عین عاشقانههای زیبایش مورد جفا قرار گرفته، انتخاب کند یا امیر را که به جبر سنت از عشق کناره گرفته یا فرای سرنوشت این دو به سرنوشت پسر جوانی به نام فرخ (پیشکار لیلی) فکر کند که حاصل عشق نافرجام امیر و لیلی است بیآنکه خود بداند.
و این سوال برای او باقی میماند که چرا امیر حتی بعد از اینکه متوجه میشود، فرخ پسرش است و حتی نجات روستا در گروی اعتراف اوست، شهامت اعتراف ندارد؟ او با وجود شخصیت قوی به یکباره سقوط میکند تا جاییکه حاضر است دخترش را به خواستگاری بدهد که پیشترها دَه بار او را رانده و در ازای اینکه او را از دِه فراری بدهد! اینها شاید نقاط ضعف فیلم باشد.
در نگاه تماشاگران فیلم میتوان بُهت و بلاتکلیفی را دید که بیشک حاصل قرار گرفتن در یک تردید است، یعنی انتخاب بین قهرمان و ضدقهرمان و شاید هنر محسن قرایی همین است که انتخاب را این بار به جای قرار دادن در انتهای فیلم و به قول معروف پایان باز، در خود متن فیلم آورده است.
بی همه چیز آنقدر هم بی همه چیز نیست. به طور قطع، ارزش دیدن دارد و میتوان از آن به عنوان فیلمی نسبتاً خوب یاد کرد. ساخت این فیلم در محیطی فارغ از فضاهای لوکس شهری و پرداختن به قصهای بامحتوا، جسارت خوب کارگردان بوده که بیشک قابل تحسین است.