باز هم یک فیلم اولی دیگر، غافل گیرمان کرد. امید شمس با ملاقات خصوصی در چهارمین روز جشنواره چهلم فجر. شاید همه ماجراهای فیلم، چیز عجیب و تکراری برای این روزهای ما نباشد؛ آدم ها یاد گرفته اند چند نقاب در شرایط مختلف به صورت بزنند و از هم سوءاستفاده کنند. اما آنچه که ملاقات خصوصی را قابل احترام می کند، بالا بردن پرچم عشق است تا بگوید این جهان، با عشق و مهربانی همچنان پابرجا می ماند.
این فیلم روایت آشنایی یک دختر عطار است با پسری که معلم زبان انگلیسی است و به خاطر انجام یک جرم، به زندان افتاده است. «پروانه شمس» (پریناز ایزدیار) در مواجهه با اصرارها و سماجت «فرهاد طاهری» (هوتن شکیبا) وارد جریان هایی می شود که دردسرهای بزرگی برای خود و خانواده اش به وجود می آید.
از همان ابتدا، نام های شخصیت ها، اسطوره ای و حامل پیام هستند. فرهاد قرار است که عاشق باشد و تا پای جان، بر سر عشق اش بماند. پروانه هم باید مسحور نور باشد و خود را به پای او بسوزاند. فرزانه هم نام خواهر فرهاد است که سال ها پیش در گذشته و فیلمساز می خواهد بگوید که عقل و فرزانگی هم از میان این جماعت، رخت بربسته است. فریبا (ریما رامین فر) هم که همسر قادر، دوست فرهاد است، هم فریب داده و هم فریب همسرش را خورده است.
فرهاد در ابتدای فیلم لکه ای بر گوشه پیشانی اش نشسته که مادرزادی نیست، یعنی که این، لکه ننگ است بر پیشانی. پروانه هم در گلزار و سبزه زاری که کنار خانه شان وجود دارد، میان گل ها و سبزه ها می خرامد و می چرخد؛ همچون پروانه.
یک کلیشه نابجا در این فیلم وجود دارد و آن هم این است که محله ای که پروانه در آن زندگی می کنند جایی ناامن و خلاف خیز معرفی می شود در حالی دیگر بر همگان مشخص شده است که همه جا، خوب و بد دارد و خلافکارها از پنت هاوس نشین ها تا لب خط راه آهن نشین ها حضور دارند؛ همانطور که انسان های نجیب و زحمتکش نیز در همین گستره و بازه، زندگی می کنند و جغرافیا، ارتباطی به سلامت و ناسلامتی زیست آدم ها ندارد.
بازیگران، کنترل شده و درست، بازی می کنند، دیالوگ ها، به اندازه و بدون اضافات نوشته شده است، موسیقی هم به جا و با سازبندی و خط ملودی خلاقانه تنظیم شده است. تدوین و قاب بندی هم درست و دقیق است و در نهایت، کارگردان بر کارش مسلط بوده است. اینها، ملاقات خصوصی را فیلمی قابل اعتنا معرفی می کند.
اما صحنه پایانی ملاقات خصوصی، یک تصویر خوب و ماندگار در ذهن مخاطب می سازد: عشق، زندان را هم گلستان می کند.