مهمترین رکن یک فیلمنامه شخصیتپردازی آن است که این فیلم فاقد آن است که به تفکیک به هر کدام میپردازیم.
مشخص نیست این دسته کجا دوره دیدهاند و قرار است چه کاری انجام دهند و ماموریت آنها چیست؟ کدام فرمانده نالایقی به این افراد بدون هیچگونه توجیه نظامی فقط با یک تلفن دستور نگهداری مهمات را داده است (در فیلم نام جهان آرا برده شده است) و این گروه بدون دستور و سر خود برای کمک به نیروهای خودی برای خودشان ماموریت دست و پا میکنند که بدون ماشین مخصوص و بدون هیچ تجربهای مهمات را از دل دشمن خارج کرده به نیروهای خودی برسانند.
یک دیالوگ تکراری در فیلم وجود دارد که میگوید (این بچهها دوره دیده هستن) دقیقا دوره چه چیزی دیدهاند؟ نظامی؟ اگر دورهای دیده بودن فرق تیر بار ام ژ۳ را با ژ۳ معمولی را میدانستند نه اینکه فقط یک نفر از بین ۵ نفر دوره دیده به آنها راجع به قطار فشنگهای تیربار تذکر بدهد.
دختری که از ابتدای فیلم تفنگ در دست دارد. بدون دلیل موهایش را میتراشد و بسیار پرمدعاست و یک تیر هم شلیک نمیکند. زن دیگری که هیچ چیز از او نمیدانیم به سمت شوهرش شلیک میکند و شوهری که بخاطر اختلاف میخواهد او را زیر بگیرد.
زنی دوره دیده (به قول خودشان) که با چشمان بسته اسلحه باز و بسته میکند ولی فرق بین تیربار و اسلحه معمولی را نمیداند که پس از کش و قوسهای فراوان با شوهرش در آخر فیلم با لبخند در حال فرار از مهلکه است. در آرامترین حالت فیلم قرآن میخواند و دعا میکند ولی در بحرانیترین صحنه و بدترین حالت جنگ آهنگ گوش میدهد و سیگار میکشد. (تناقض)
نفر بعد دکتر تیم است که به جای استفاده از تخصص و رسیدگی به مجروحان در پشت جبهه برای پیدا کردن همسرش و پس از شنیدن اینکه این دسته میخواهد به سمت پادگان دژ برود با آنها همراه میشود و قسم بقراطش را فراموش میکند و در آخر به خاطر عدم آموزش نظامی در ماشینی که جنازه شوهرش را حمل میکند میمیرد.
دختر دوره دیده دیگری که بخاطر جنازه مفقودالاثر برادرش دورهای که دیده را فراموش میکند و به خاک کردن جنازهها میپردازد و جالب اینجاست که دیگران هم اعتراضی به این موضوع ندارند و به او گوشزد نمیکنند که برای چه منظوری دور هم جمع شدهاند. دوره دیدنهای نظامی را فقط از زبان آنها میشنویم و هیچ کجای فیلم اثری از آنها را نمیبینیم.
در این دسته هر کس ساز خودش را میزند. پسری که در حال فرار از مهلکه است و در یک نگاه عاشق دختر جنوبی میشود و ماندگار میشود کما اینکه از طرف دختر تحقیر میشود و در آخر بخاطر دختر و نه از سر مسئولیت و حس وظیفه به دل جنگ میرود. اما نقش اول زن و رییس گروه که حتی نمیتواند لهجه جنوبیش را درست بیان کند و راکورد بازیش را حفظ کند با توهمات روحی و روانی به جبهه پا گذاشته است و میخواهد به همه کمک کند.
هیچ کدام از شخصیتپردازیها درست اجرا نشده و فیلمساز میخواهد با چیدمان مرتب خانه (گذاشتن کفش در جا کفشی و گذاشتن ظروف شیشهای رو میز و پیانو) حتی هنگام خروج ترتیب درست کارش را به بیننده القا کند اما شکست میخورد. واقعا جنگ اینقدر بیصاحب بوده است. واقعا هیچ سازماندهی وجود نداشته که هر کسی برای خودش گروه و دسته راه بیاندازد و به زعم خودشان در حال کمک کردن باشند.
دستهای که فکر میکرد با بردن چند قبضه مهمات کار جنگ تمام میشود و همانجا از هم پاشیده شد. دستهای که نه برای جنگ که برای فرار از زندگی قبلی خود دور هم جمع شده بودند. با دیدن چنین فیلمهایی که برای نسل جدید که نه جنگ را دیدهاند و نه آن را درک میکنند و نه آدمهای آن را میشناسند فقط میتوان این حس را القا کرد که یک سری انسان ناکار آمد و نابلد فرماندهی جنگ را برعهده داشتهاند که هشت سال طول کشیده است.
واقعا سه فیلمنامهنویس و یک بازنویس نهایی فیلمنامه به دنبال چه چیزی بودهاند؟ فیلمی بدون شخصیتپردازی و فقط به جهت گسترش عقاید فمینیستی با اصول غلط. کاش قبل ساخت این اثر پر خرج کمی از فیلمهای مستند و حضور زنان در میدانهای جنگ را میدیدند که چه کارهای بزرگی از طرف آنان صورت گرفته بود. نه مویی تراشیده شده بود و نه به سمت شوهرشان شلیک کرده بودند. میشد با کمی تحقیق اثر قابل قبولتری ساخت نه با نشان دادن صحنههای دلخراش به همراه موسیقی برای تحت تاثیر قراردادن مخاطب.