تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۴

تهران- ایرنا- «بدون قرار قبلی» فیلم کارگردان است و تثبیت این‌که شاید بتوان از یک فیلمنامه عالی یک فیلم خوب ساخت اما با یک فیلمنامه نه چندان قوی و یک کارگردانی عالی یک فیلم متوسط در نهایت تولید خواهد شد.

شعیبی در کارگردانی عالی است. بازی بازیگران آنقدر حسی و خوب است که نمی‌دانی به کدام توجه کنی. پگاه آهنگرانی در نقش یاسی درخشیده، آن چهره‌ای که در اوایل فیلم هیچ حسی در آن پیدا نیست تا آن سکانس بی‌نظیر درد و دل با دخترخاله‌اش نرگس که تمامی بغض‌های چندساله‌اش را فرو می‌ریزد عالی است. الهام کردا با آن لهجه شیرین مشهدی و چشم‌های کمی درشت‌شده و حرکات اغراق آمیز بدن هم خوب است. بازیگر نقش الکس تصویر کاملی از یک بچه اوتیسمی به نمایش می‌گذارد و صابر ابر در آن نقش کوتاه درخشیده. شاید فقط در این میان مصطفی زمانی است که بازی متوسطی از خود ارائه می‌دهد.

نماها همه حساب شده‌اند و موسیقی فیلم عالی است. از آن ترانه محلی تیتراژ ابتدایی فیلم گرفته تا موسیقی اصیل شمال شرق ایران که کاملا به خورد فیلم رفته و قطعا روی بیننده تاثیر مضاعف خواهد گذاشت. طراحی صحنه و لباس هم حساب شده‌است و بخصوص طراحی مکان‌هایی که یاسمن در ایران و در زادگاه خود به آن پا می‌گذارد دقیق حس مورد نظر کارگردان را القا می‌کند. اما فیلمنامه کار چندان دقیق و حساب شده نیست.

قرار است یاسمن در یک سفر آرام به آرامش برسد و معجزه را مزمزه کند و گذشته مبهم خود را شفاف کند که خیلی هم خوب است اما آیا بیننده در تمام لحظات فیلم همراه یاسمن است؟ پدر ندیده یاسمن فوت می‌شود و قاعدتا او که در این تصور است پدرش او را رها کرده برای ارضای حس کنجاوی خود درباره رابطه عاطفی پدر مخاطرات یک سفر را نخواهد پذیرفت. او به ایران می‌آید و تصمیم می‌گیرد بازهم پدری که برای او فقط یک قبر گذاشته را رها کند اما باز تصمیم به ماندن می‌گیرد و به سمت مشهد راهی می‌شود.

بازهم برای بیننده قابل درک نیست چرا که هیچ حادثه‌ای یا اتفاقی که بیننده را اقناع کند برای رفتن در فیلمنامه اتفاق نیفتاده‌است. به همه این‌ها اضافه کنید که قرار است بیننده آن نیرویی که یاسمن را هل می‌دهد تا معجزه نهایی فیلم رخ دهد را هم در فیلم حس نمی‌کند. شخصیت صدری کجای ماجرا قرار دارد؟ آن کلید که تاکید زیادی رویش می‌شود چه کارکردی در کل فیلم دارد، شخصیت نیمه‌شارلاتان برادر ناتنی چه کاربردی در قصه دارد؟ مهندس با آن شخصیت مرموز و رمزآلودش کیست؟ مادر یاسمن چرا همه چیز را رها کرده؟ فقط چون از نسل باد است؟ نرگس و شوهرش چرا انقدر شخصیت اغراق‌شده پرداخت نشده‌ای دارند؟

قرار است بیننده بفهمد اگر یاسمن ایران بود و در ایران بزرگ می‌شد می‌توانست مثل نرگس تحصیلات عالیه داشته باشد و رانندگی بداند و یک شوهر مهربان خوب گیرش بیاید؟ کمی شبیه داستان‌های کودکانه نیست؟ آیا این شخصیت مهربان تاثیری روی بیننده بزرگسال می‌گذارد؟ نقاره‌ها ناگهان به صدا در می‌آیند که یعنی در حرم مطهر امام غریب معجزه رخ داده، این معجزه حرف زدن الکس است؟ خب در یک فیلمنامه با یک روایت کلاسیک قرار نیست بیننده بفهمد که چه شده‌است؟ شخصیت پدر هم که گل سرسبد است، مهندس معمار کاشی‌کار نویسنده مهربانی که پدری وظیفه‌شناس است اما وقتی همسرش از او خواسته تنها دخترشان را رها کند تا به محیط غربت عادت کند پذیرفته و حتی در چت‌هایش خود را معرفی نمی‌کند و جواب چرا برای بیننده نامشخص است.

این تاکید بر ناشناس بودن پدر در چت کردن یاسمن با یک فرد غریبه هم چندان راز آلود نیست و وقتی یاسمن ابراز می‌کند چند روز است چت‌هایش خوانده نشده به فراست می‌شود دریافت که آن فرد مجازی همان پدر فوت شده‌است. آن تاکید گل درشت لاک پشتی که در خشکی حرکت نمی‌کند و نمادی است از افراد مهاجر و وقتی در آب است تنها نیست و ماهی‌های گلی دور و برش هستند و او هم به راحتی شنا می‌کند هم کارکرد مثبتی در قصه ندارد.

البته که تاکید می‌شود پیرنگ داستان جالب است و با وجود تکراری بودن برای بیننده می‌تواند جذاب باشد اما باید پذیرفت که بدون قرار قبلی اگر یک تله فیلم شصت هفتاد دقیقه‌ای بود شاید موفق‌تر ظاهر می‌شد نه یک فیلم طولانی که حوصله بیننده از اواسط فیلم حسابی سر می‌رود و فقط منتظر است ببیند پایان فیلم چه می‌شود. در حوزه فیلم‌های معنوی و مذهبی بدون قرار قبلی قابل تامل است اما در مقام فیلمی که بتواند با تماشاگر عام ارتباط برقرار کند و او را در همه لحظات همراه خود سازد یک شکست کامل است.