تهران-ایرنا- الگوی سفر از یک کشور غریبه به ایران و در پی آن خلق پیرنگ جستجوی هویت، بارها و بارها در سینما تکرار شده است. این بار در فیلم «بدون قرار قبلی» حضور یک پسربچه اوتیسمی و تغییر تدریجی او جلوه جدیدی به این سفر بخشیده است.

فیلم «بدون قرار قبلی» برای علاقه‌مندان به سینمای قصه‌گو پیشنهاد خوبی نیست. فیلمنامه در طول دو ساعت صرفا دو موقعیت متفاوت را توصیف می‌کند و سراغ گره‌افکنی و گره‌گشایی نمی‌رود. اساسا در کل فیلم گره‌ای وجود ندارد که بخواهد گشوده بشود. سفر یاسی (پگاه آهنگرانی) از آن سر دنیا به ایران بیشتر جنبه تکلیفی دارد و یک سفر انتخابی و ماجراجویانه نیست. او به دنبال چیز خاصی نمی‌گردد و اگر عازم سفر نشود هم اتفاق خاصی نمی‌افتد. اتفاقا در یکی از دیالوگ‌هایش در کشور آلمان هم می‌گوید که مرگ پدر تاثیری در زندگی‌اش نمی‌گذارد چون در زمان حیات هم حضورش را حس نکرده است. (نقل به مضمون)

حضور پسربچه بیمار اوتیسمی به مخاطب کمک می‌کند که به درک بهتری از تفاوت‌های دو موقعیت گفته‌شده برسد. مادر (یاسی) و پسربچه (الکس) هر دو ریشه شرقی دارند و اجبارا ساکن کشوری غربی شده‌اند. این دو نفر مثل گلی که در خاک غریبه پژمرده می‌شود در غربت زندگی بی‌روحی دارند. الکس وقتی به مشهد می‌آید حضور در فضایی شاد و سرزنده را تجربه می‌کند. الکس از یک موجود لجباز و خرابکار به پسربچه‌ای آرام و جذاب بدل می‌شود. شیطنت‌های کودکانه او به واسطه بیماری‌اش رخ می‌دهد و عامدانه نیست، ولی زمانی که به مشهد می‌رسد تاثیر محیط سالم و شاداب را به وضوح می‌شود بر روحیات و رفتارش دید. الکس در دل آرامش آلمان بی‌قرار است، اما در هیاهوی شهر مشهد آرام می‌گیرد. (به عنوان مثال دقت کنید به سکانسی که الکس چند کلمه‌ای به فارسی حرف می‌زند.)

فیلمساز با تاکید بر موقعیت الکس تفاوت‌های دو فرهنگ غربی و شرقی را بازنمایی‌ می‌کند. دویدن بچه‌ها در خانه‌های حیاط‌دار، آب‌بازی و آتش‌بازی آنها و اناری که لباس الکس را سرخرنگ می‌کند؛ همه تکه‌هایی از فرهنگ شرقی هستند. یاسی و الکس که سایه پدر را بر سرشان حس نکرده‌اند در شهر مشهد گرمای حضور همه اعضای خانواده در کنار یکدیگر را لمس می‌کنند. خانواده‌ای که اعضایش آدم‌های بی‌شیله و پیله‌ای هستند و زندگی را مثل آن طرف آبی‌ها سخت نمی‌گیرند.

بهروز شعیبی در ارائه تصویری زیبا و چشم‌نواز از مشهد و شرق کشور موفق است. او گوشه‌ای فرهنگ شرق و خراسان را به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد مشهدی‌ها بر خلاف آنچه تصور می‌شود جزو علاقه‌مندان به ساز و آواز و موسیقی هستند. تاکید بر روی دیگر عناصر فرهنگی خراسان مثل آسباد (آسیاب بادی) مناسب و بجاست. چون قرار است یاسی در طی مسیر به درک جدیدی از هویت خودش و سرزمینش برسد. آسبادها جزو میراث تاریخی کشور هستند که مهارت و دانش ایرانیان قدیمی را به اثبات می‌رسانند. اتفاقا پدر فوت‌شده نیز در یکی از دیالوگ‌هایش به باد و خاک اشاره دارد و در نامه‌ای که نوشته خودش را همچون خاک می‌داند و همسر مهاجرت‌کرده را همچون باد.

حضور معنوی حرم امام رضا(ع) در فیلم کاملا به اندازه است. کیفیت و کمیت زیارت یاسی نیز کاملا با شخصیتش همخوانی دارد و لحنی شعاری پیدا نمی‌کند. یاسی از پیرمرد بیمار (با بازی رضا صابری) درباره دلایل حضورش در آن خانه می‌گوید و پیرمرد سکوت می‌کند. در ادامه نمایی از گنبد طلایی حرم را می‌بینیم که با زبان بی‌زبانی دارد پاسخ یاسی را می‌دهد. آن پیرمرد بیمار در نقطه مقابل یاسی مهاجر قرار می‌گیرد. فردی که حاضر نمی‌شود تسلیم مدرنیته شود و هر جور شده می‌خواهد آب و خاکش را حفظ کند.

فیلم در کنار تمامی نقاط قوتش رنج بی‌پایان مادران فرزندان اوتیسمی را هم روایت می‌کند. یاسی به عنوان نماینده این مادران صبور اعصابی پولادین دارد و در برابر همه اذیت‌های فرزند خم به ابرو نمی‌آورد.