در ادامه گزارش روزنامه شهروند در ۲۵ بهمن میخوانیم: دودهها با دستودلبازی به خورد دیوار مخروبه داده میشوند. چند آجر و سیمان به یادگار مانده از زندگی که شاید روزگاری زیر سقف این دیوارها در جریان بوده. چهرهها یکدست، رنگ شب بهخود گرفتهاند شاید برای گمنام ماندن.
لباسهای رنگ و رورفته هم بوی آتش را به جان خریدهاند. چهرههای تکیده و اسکلتهای بیرمق به زیر لباسها پناه بردهاند. چشمها یا راز شب را در خود ریختهاند یا به رنگ قهوهای و سبز طعنه زدهاند. چشمهای به گود نشسته، خیره به جرقههای آبیوسرخ آتش. سیاهی اینجا حکم میراند.
سقفها از جنس برزنت و مقواهای نمزده از بارانند، تکیه داده به دیوارهای مخروبه دوده زده. سرپناههایی کوتاه، پناه زنان و مردان رانده شده یا بریده از مردمان. سُرنگها و زرورقها نبض زندگی را بهعهده گرفتهاند برایشان. رانده شدهاند. فرقی ندارد مأمنشان آبادان و خرمشهر باشد یا از پاکستان، افغانستان و حتی کمی دورتر از سوریه آمده باشند. دردشان مشترک است بیپناهی و آوارگی زیر آسمان اهواز.
یک سرنوشت مشخص برای جماعتی
چرخ روزگار راهیشان کرده اینجا؛ به تعبیر خودشان ته دنیا. روزگاری مرد یا زن خانه خودشان بودند. سرگرم بازیهای ریزودرشت زندگی و حالا سرنگ و زرورق بهدست، بریدهاند از همهچیز و همهکسی.
میانهبالاست. شانههای لاغر و تکیدهاش را زیر کاپشن کرمرنگی پنهان کرده. تهسیگارش را محکم میان انگشتانش گرفته و هرازگاه پکی از ته جان به آن میزند. موهایش را به لب تیز قیچی سپرده از کلافگی. موهایی به سرخی شعلههای آتش که از زیر کلاه مشکی خودنمایی میکنند. تا همین چند سال پیش سقفی بالای سرش بوده برای دمی آساییدن از فرازوفرود زندگی.
پشتش گرم بوده به مِهر مادر و پدری که ستون خانه بوده. «دنیا چرخید و چرخید تا مادرم مُرد.» چرخش روزگار پدر را هم بیتاب رفتن کرده. دو برادر میمانند و زندگی که باید زندگی میکردند. «برادرم خانه را فروخت و تمام ارثیه را بالا کشید.» او مانده و هیچ! از بیکسی و بیجایی زد به خیابان و شد کارتنخواب. همپیاله و همسقف با مردان و زنانی از جنس و همسرنوشت خودش. همسایهاش را «آهو» میخوانند. زنی که هنوز رد زیباییهای قبل از این را به چهره دارد. روسری سرخی، موهای مشکیاش را به اسارت برده. زغال و دوده سیاهیشان را به خورد صورتش دادهاند. زمانی مامان آهو صدایش میکردند و از غم همسر نابابش به خانه مادر پناه برده بود. مادر که به مرگ سلام داد، صاحبخانه بساطش را در میانه کوچه پهن کرد. برای میهمانی یکی، دو شبِ به سراغ پارک محل رفت اما ماندگار شد.
آییننامهای به نامشان اما تلخ به کامشان
٢٧٠٠ زن؛ آوارگان شهر که هرکدام از جایی به اهواز پناه آوردهاند. یکی تهلهجه خرمشهری دارد و دیگری به شیرینی تمام آبادانیها حرف میزند. از لهجه و قصههایشان میتوان فهمید عدهای از آن سوی مرزها میهمان خیابانها و خرابههای اهواز شدهاند. زنانی بریده از سقفهای بلند و کوتاه افغانستان یا پاکستان. زنان سوری هم چندوقتی است اهواز را برای گمنامی انتخاب کردهاند.
زنانی بُریده از زندگی و زنانگی که رویاهایشان را روی زرورقها یا سر وافورها میسوزانند. روزها، پناهشان پارکها و کوچهپسکوچههای شهر است، اما شبها پناهی ندارند جز آسمانی که زمانی ستاره به خود میبیند و گاهی از دلتنگی میبارد. ٢٧٠٠ زنی که رد پایشان در ٨٠پاتوق در گوشهوکنار اهواز شناسایی شده است.
شناسنامهدارها اما آمارشان به هزار و ٦٠ زن میرسد. زنانی که در میان شناسایی نشدهها به ٢٧٠٠ نفر میرسند و در وسعتی به اندازه حاشیه اهواز روزگار میگذرانند. زنانی که به روایت آمارها در گروههای مختلف دستهبندی میشوند؛ دختران فراری، مصرفکنندگان، بدسرپرستها و…
کارتنخواب و زمانی بیخانمان مینامندشان. قشری که از سال ١٣٧٨ زیر سایه آییننامهای قرار بود ساماندهی شوند. آییننامهای به تصویب شورایعالی اداری شهره به آییننامه ساماندهی متکدیان و بیخانمانها. آییننامه که به تصویب رسید شهرداری، بهزیستی، کمیته امداد، دادگستری و اداره زندانها شدند مسئول رسیدگی به آنها.
اداره کل فنیوحرفهای، بیمه سلامت، خدمات درمانی، تامین اجتماعی، فرمانداری، استانداری، اداره کار و امور اجتماعی هم بودند کنار این سازمانها. قرار بر ساماندهی معلولان و ناتوانان جسمی و ذهنی، بیسرپرستها، مجهولالهویهها و در راهماندهها شد. گمشدهها، آدمهای متواری، نیازمندان غیرحرفهای، متکدیان و ولگردان حرفهای هم رفتند زیر سایه این آییننامه.
٣٣هزار زن سرپرست خانوار و رتبه اولی کشور
هشتمین شهر پرجمعیت ایران حدود یکمیلیون و ٨٠٠هزار جمعیت به خود میبیند. کلانشهری که تنها یک مرکز DIC- کاهش آسیب زنان- به خود میبیند. مرکزی که ساعاتی از شبانهروز را در حال خدمات دادن است؛ از ساعت ٨ تا ١٤ روزهای غیرتعطیل.
اهواز، گویی شهری بیپناه است برای زنان. بیخانمانهایی که دمای ٥٠ تا ٦٠ درجه تابستانها را بیسقفوپناه تاب میآوردند. زمستان هم به اندازه توانش لرزه میاندازه بر استخوانهایی که از درد خماری جانشان را برده. فعالان حوزه زنان از یک «شلتر» یا همان پناهگاه میگویند که چندصباحی میزبان این زنان از همهجا رانده شده بود. پناهگاهی با قوانین سختگیرانه که دسترد به سینه زنان کارتنخواب میزنند؛ شرط داشتن نامه از مقام قضائی. نامونشانشان جایی ثبت نشده و گفته یکی از فعالان حوزه زنان آمار موثقی در دست نیست. «این موضوع را در جلسات متعدد استانداری در زمینه مطالبهگری گرمخانه داشتیم، متوجه شدیم.»
به گفته مریم پورهادی آمارها خلاصه میشوند در خبرهایی که رسانهای میشوند و بس. «آمارهای سال ٩٧ بهزیستی از ٣٣هزار زن سرپرست خانوار در استان خبر میدهند.» ٣٣هزار زنی که خوزستان را در رتبه اول ایران در زنان سرپرست خانوار قرار داده است. رتبه دومی اما به مشهد میرسد با ١١هزار زن سرپرست خانوار.
٧ تخت تنها مختص زنان بدون بچه!
سیصددستگاه؛ نامی آشنا اما خوفناک برای اهالی که شاید گذرشان آنجا افتاده باشد. منطقهای که هربار از آسیبهای اجتماعی سخن به میان میآید نامش در صدر قرار میگیرد. سیصددستگاه مدتهاست کمپی به خود میبیند؛ کمپ شهرداری. در میانه بحبوبه اعتیاد و شبهای ناامن شهر ٧تخت پذیرای زنانی است که افیون جانشان را به تسخیر برده. ٧ تخت که عایدیاش برای کمپ سالی ١٥٠میلیون تومان بودجه میشود. کمپی که به روایت فعالان اجتماعی و حوزه زنان وضعیت نامناسبی است برای زنان زخمخورده از اعتیاد. «شرایط بدی دارند. در مدت کوتاه انتقال به مکان دیگر عدهای دست به خودکشی زدند.»
کمپ حیاطی به خود میبیند مشترک میان زنان و مردان. اشتراک حیاط یک معنا دارد برای زنان؛ آزادی مردان در حیاط و حبس آنها در اتاقها. «همین مسأله فشار روانی زیادی به زنان وارد میکند.» زنانی باشی و تن به افیون داده باشی مادریات میرود زیر سوال. «زنان بچهدار را در کمپ راه نمیدهند.» حکم بهزیستی برای مادران افیونزده شهر هم جدایی مادر از فرزند است. «بهزیستی میگوید مادر از بچه باید جدا شود برای همین زنان کارتنخواب با بچههایشان در سطح شهر زیاد هستند.»
بودجه گرمخانه کجا خرج شد؟
«دستور راهاندازی سامانسرای زنان از آبان صادر شده اما هنوز به نتیجه نرسیده است.» اوایل اسفند ٩٩ بود که نماینده شهردار اهواز از یک واقعیت تلخ گفت. «اهواز هیچ مکانی تحتعنوان گرمخانه یا سامانسرا برای زنان ندارد. تنها یک اردوگاه برای متکدیان زیرنظر شهرداری فعالیت میکند که برای زنان و مردان است.» نیره شهریسوند گفته بود شهردار اهواز دستور راهاندازی سامانسرا برای زنان بیخانمان را آبان گذشته صادر کرده است. «قرار است یکی از سولههای اردوگاه متکدیان شامل ٨ اتاق و ٩٠ تخت برای اسکان زنان بیخانمان مورد استفاده قرار گیرد.» شهریسوند در همان برهه از ساخت ٣گرمخانه تا پایان ١٤٠١ خبر داده بود. «براساس قانون محلهایی تحتعنوان گرمخانه یا سامانسرا باید توسط استانداری ساخته و به شهرداری تحویل داده شوند.»
او البته به این مسأله اشاره داشته که بودجه سامانسرای زنان در بودجه امسال شهرداری پیشبینی نشده بود. اگرچه یکی از خبرنگاران فعال رسانه استانی میگوید: «سال گذشته بودجهای برای گرمخانه مشخص شد اما اینکه کجا هزینه شد، سوالی بیپاسخ است.» بودجه شاید بهانه اصلی شهرداری باشد برای بیسروسامان گذاشتن زنان بیپناه شهر. یکی از خبرنگاران رسانه استانی بودجه را پاشنهآشیل حل این مشکل میداند. «بهنظر میرسد مقاومت شهرداری برای به تعویق انداختن ساخت گرمخانه مربوط به بودجه باشد.» به گفته عاطفه اسماعیلی قبول راهاندازی گرمخانه برای شهرداری به معنای اختصاص بودجه سالانه است.
اهواز مهاجرپذیر!
چند صباحی است اهواز شده شهر رویایی کسانی که بیکاری طاقتشان را در شهرشان طاق کرده. «٨٠درصد حاشیه اهواز را مهاجران تشکیل میدهند.» به گفته یکی از فعالان اجتماعی رسانه استانی ١١هزار لالی در سالهای اخیر ساکن اهواز شدهاند. «در خوشبینانهترین حالت هزار نفر در نهادها و اصناف شاغلاند.»
١٠هزار نفر باقیمانده اما عایدی ماهانه ندارند. به باور هوشنگ نوبخت، اهواز بعد از جنگ تغییر و تحولی به خود ندیده. «٩٠درصد اخبار استان خلاصه میشود در گردوغبار، مشکلات فاضلاب و آسیبهای اجتماعی.» همه اینها یعنی زخمهای اهواز ریشه در مسائل فرهنگیواجتماعی دارد.
وقتی صحبت از مشکلات میشود تمرکز مسئولان میرود پی یافتن راهکاری برای گریز از فشار افکارعمومی. شاید برای همین است بحرانهای فیزیکی و طبیعی جایشان را میدهند به بحرانهای انسانی. آتش زیرخاکستری که در سالهای اخیر در شهر خودنمایی میکند. «درخصوص آسیبهای اجتماعی، اهواز دچار بحران شده است.»
گره کور گرمخانه و پیگیری بینتیجه شهرداری!
گرمخانه؛ گره کور اهواز که همچنان چشمانتظار مرحمت شهرداری درهمتنیده باقی مانده. گره کوری که یک سرش در مسائل فرهنگی است و یک سرش را باید در مشکلات اجتماعی جستوجو کرد. هرچند در سالهای اخیر اهواز در کنار افزایش کارتنخوابها، خیابانگردها و زبالهگردها را به خود میبیند. «طبق تحقیق میدانی، اهواز با توجه به وسعتش نیاز به ٥گرمخانه دارد.»
شب که بر اهواز حاکم میشود زیر درختچهها، نیمکت پارکها و حتی جلوی سینما پر میشود از آدمهایی که سقفی برای پناه بردن ندارند. سرپناهی که تامیناش به دوش شهرداری بود و تنها غفلت شده. «در کوتاهی شهرداری سازمانهایی مانند بهزیستی هم کمکاری داشتند.»
باغ معین هم چند سالی است میزبان کارتنخوابها و زبالهگردهای شهر شده. همان آدمهایی که روزها در شهر پرسه میزنند و شبها به چمنها و نیمکتها پناه میآورند. «سالهای گذشته به این شدت نبوده. در مرکز شهر بهراحتی هر شب ٣٠-٢٠ کارتنخواب دیده میشود.» در غیاب گرمخانه، کارتنخوابها و بیپناهها به سقفهای برزنتی و مقواییشان پناه میبرند. «آخرین واکنش شهرداری این بوده که نیاز به گرمخانه احساس میشود و در حال پیگیری هستیم.» آخرین واکنش به مستندی از کارتنخوابی و بیخانمانی در شبکه خبر خوزستان.