تهران- ایرنا- هنگامی که رژیم پهلوی در تحزب خود به بن بست رسیده بود، حزب رستاخیز را با عنوان تنها حزب فراگیر کشور تاسیس کرد تا با این حرکت سیاسی بر ضعفِ حکومت سلطنتی در برخورداری از پایگاهی مردمی غلبه کند اما با مخالفت هایی در میان دولتمردان رژیم، روحانیون و جبهه ملی روبه رو شد.

به گزارش حوزه احزاب خبرگزاری ایرنا، یازدهم اسفندماه سال ۱۳۵۳ محمدرضا پهلوی با برگزاری یک نشست خبری، ضمن اعلام پایان نظام چند حزبی در ایران، خبر از تأسیس یک حزب فراگیر با نام حزب رستاخیز ملت ایران داد. حزبی که همه مردم مجبور بودند یا به عضویت آن در آیند و یا بین زندان و رفتن از ایران، یک راه را انتخاب کنند. امیرعباس هویدا ابتدا به مدت دو سال و سپس به مدت چهار سال از سوی شاه به‌عنوان دبیرکل این حزب انتخاب شد. در طول فعالیت حزب، مسئولان حزب سه مرتبه کنگره برگزار کردند. اولین کنگره در اردیبهشت ماه سال 54 با اسم کنگره موسس برگزار شد.

دومین کنگره حزب رستاخیز که با نام «کنگره بزرگ» نیز شناخته می‌شود،  آبان ماه سال ۱۳۵۵ و سومین کنگره نیز دی ماه ۵۶ تشکیل شد.

گرچه طبق اساسنامه قرار بود که کنگره‌های حزب به صورت منظم هر چهار سال یک بار برگزار شود، با پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط رژیم پهلوی، عمر حزب هم به پایان رسید.

به هر حال حزب رستاخیز با دستور و حمایت همه جانبه محمدرضا پهلوی شکل گرفت و توانست در انتخابات مجلس شورای ملی و سنا که خرداد ماه 1354 برگزار شد، نقش مهمی ایفا کند.

اما سوالی که درباره حزب رستاخیز ملت ایران مطرح می‌شود، این است که اساساً چرا شاه تصمیم به انحلال احزابی مثل ایران نوین گرفته و به فکر تأسیس یک حزب فراگیر افتاد؟ این سوالی است که کاردار سفارت آمریکا در ایران، چهار ماه پس از اعلام تأسیس حزب از سوی شاه، به آن پاسخ می‌دهد.

«جک سی. میکلوس» کاردار وقت سفارت ایالات متحده در گزارش تفصیلی تیرماه ۵۴ خود خطاب به وزارت خارجه کشورش، به بررسی اهداف محمدرضا پهلوی از تشکیل این حزب و آینده‌ای که قرار است داشته باشد می‌پردازد.

میکلوس مهم‌ترین هدف شاه از راه اندازی حزب رستاخیز را، بسط قدرت خودش می‌داند و این تحلیل را به دست می‌دهد که شاه به دنبال ایجاد یک حکومت مستبدانه در ایران است. درحالی که از اساس به دموکراسی اعتقادی ندارد.

آنچه در ادامه می‌خوانید گزارش مذکور میکلوس به وزارت خارجه ایالات متحده است که پس از تسخیر لانه جاسوسی در آبان ماه سال ۵۸، به دست دانشجویان پیرو خط امام افتاد و در موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر شده است: 

«این گزارش تحلیلی است از انگیزه‌ها و نتایج حاصل از تحول ایران به سیستم تک حزبی و تشکیل حزب رستاخیز از جانب شاه در دوم مارس.

ما معتقدیم این عمل عمدتاً از تمایل شاه به تسلط بیشتر و کم کردن انتقادهای داخلی برخاسته؛ اگرچه چنین اقدامی در دوران رشد ناسیونالیسم و اعتماد به نفس ایران، غیر ضروری به نظر می‌رسد. به علاوه او می‌خواست بعضی ایرانیان با کفایت را که به سبب عضویت در احزاب مخالف، خود را کنار گذاشته می‌دیدند، در جریانات سیاسی وارد کند.

این حرکت با وضعی که شاه اغلب از دموکراسی سبک غربی سراغ دارد و آن را برای ایران با تجارب تاریخی و فرهنگی مخصوصش، بی ثمر، نامتناسب و باز می‌داند، سازگاری دارد.

بسیاری از علایم حاکی از آنند که ایجاد حزب واحد در ایران اقدامی بود که شاه برای کاستن قدرت روز افزون نخست وزیرش انجام داد. حال مقصود او هر چه بوده باشد، چنین نتیجه‌ای ظاهر شده است.

انتخابات 20 ژوئن حزب رستاخیز مردم ایران، باعث شرکت و توجه آنان که از شم سیاسی برخوردارند، در انتخابات شد. اما در حال حاضر انتظار نمی‌رود که این مانور سیاسی شاه چندان تغییری در عوام ایجاد کند و این مسئله بر خلاف نظر شاه مبنی بر رشد دادن نهادها با عدم دخالت او در سطوح پایین می‌باشد. این امر باعث می شود که نهادهای سیاسی نتوانند یاد بگیرند که چگونه بدون صدور راهنمایی از جانب او، فعالیت خود را ادامه دهند. (پایان خلاصه)

بررسی قضیه از جنبه مؤسسات و امنیت

ما هم به‌طور اجمالی اظهارات مکرر شاه و دولت را مبنی بر اینکه سیستم چند حزبی نتوانسته است از افراد با کفایت سیاسی استفاده کند، قبول می‌کنیم. سیستم تک حزبی این مشکل را حل می‌کند. اگر چه هنوز نتوانسته است که قابلیت خود را در جذب علاقه عموم به فعالیت‌های خود نشان دهد.

به علاوه، ناراحتی شاه از انتقادات هرچند محدودی که در سیستم چند حزبی مطرح می‌شد، عامل مهمی در تصمیم او به حذف جناح مخالف، ولی رام ایران بود. اگرچه شاه آشکارا اعلام کرده بود که سیستم چند حزبی را ترجیح می‌دهد، ولی در واقع وی از ترتیب دادن یک حزب جناح مخالف که برای او معقول یا مقبول باشد، عاجز بود.

برخورد او با دو دبیرکل سابق حزب مردم-علی‌نقی عالیخانی و ناصر عامری-مطمئناً او را قانع کرده است که فضای سیاسی تحت کنترل ایران، یک حزب مخالف را تحمل نمی‌کند. موقعی که انتقادهای این دو دبیرکل، باعث ناراحتی شاه یا هویدا شد، به سادگی مرخص شدند.

عامل مؤثر دیگر در تصمیم شاه ممکن است همان نظر مشهورش درباره دموکراسی غربی باشد. او اعتقاد دارد که این دموکراسی حتی در همان جوامعی که آن را پدید آوردند، نمی‌تواند آنچنان که انتظار می‌رود، موفق باشد.

او به دموکراسی به عنوان پدیده‌ای بسیار مجزا از جو فرهنگی و سیاسی ایران می‌نگرد. به نظر او ایران تنها تحت حکومت‌های بسیار متمرکز و مستبد قادر بوده است به عظمت دست یابد.

در این زمینه، حزب رستاخیز ملت ایران را می‌توان قدمی دیگر به سوی افزایش تسلط بر این جامعه دانست.

اخراج روزنامه نگاران دارای سوابق مشکوک، تعطیل اجباری روزنامه‌ها و مجلات کوچک، اتخاذ سیاست خشن نسبت به ناآرامی های سابقه‌دار دانشجویی(که از آغاز دسامبر 1974 تا آخر مارس 1975 طول کشید) همگی نمودار اتخاذ سیاست تندتر در مورد آنها که فعالیت در فضای سیاسی فعلی ایران را نمی‌پذیرند، می‌باشد.

در واقع شاید مسئله دانشجویان و توطئه 1973 روزنامه نگاران و روشنفکران بر ضد شاه باعث جلو انداختن اتخاذ چنین تصمیمی از جانب شاه شده باشد. زیرا برنامه‌هایی برای ایجاد کمیته‌های حزب در هر دانشکده در دست اجرا است.

به هر صورت شاه نشان داده است که در بسط تسلط خود بر تمام زمینه‌های زندگی ایرانیان می‌باشد، و تاکتیک قدیمی روشنفکران و دیگران را که یک ناظر آزاد و غیر متعهد در ظاهر نامیده است، به هیچ می‌گیرد.

حزب رستاخیز حائز مکانیسمی است که علاوه بر ایجاد امکان راهیابی در فعالیت سیاسی، وسیله‌ای قانونی نیز برای شناسایی مخالفین نامطلوب می‌باشد. بنای حزب رستاخیز بر این نظریه شاه است که معترضان به برنامه او در ایران، باید بین زندان، تبعید یا محو شدن، یکی را انتخاب کنند.

اینک حزب جدید چهار حزب موجود را در خود تلفیق کرده است. این امر همراه با انتقادهای جاری روزنامه‌ها از احزاب قدیم به جهت خودخواهی‌شان و جار و جنجال‌های آنان بر سر مسایل تصنعی و یا به خصوص حمله به حزب ایران نوین، به سبب عدم موفقیت آن در جلب مردم، ممکن است باعث رانده شدن بعضی سردمداران حزبی شود.

به هر حال در حزب رستاخیز پست‌هایی برای چهره‌های سرشناس احزاب دیگر در نظر گرفته شده است. بیشتر ساخت حزب جدید مبتنی است بر آنچه در حزب ایران نوین بوده است؛ به این ترتیب کمتر کسی از اعضای فعال سابق بدون پست خواهند ماند.

ایرانیان هم به‌عنوان اعضای نهادهای گوناگون و هم به‌عنوان افراد مملکت برای پیوستن به حزب رستاخیز هجوم آورده‌اند تا اعتقاد خود را به شعار جدید سیاسی ایران یعنی «سلطنت، مجلس، انقلاب شاه و مردم» به اثبات رسانند.

هنوز ما شک داریم که شاه حمایت آنان را صادقانه بداند و یا از حزب رستاخیز انتظار موفقیت بیشتر از اسلاف خود، در جذب مردم به فعالیت‌های سیاسی داشته باشد. به نظر می‌رسد که او آماده است به دنبال حرکت سنتاً ایرانی خود، بدون چندان توجهی به محتوی، به شکل تاکید ورزد.

گزارش مطبوعات برعکس است. اکثر افراد مورد تماس سفارت اعلام سیاست جدید توسط شاه را با بدبینی و حیرتی که هنوز هم باقی است می‌نگرند. نحوه اعلام آن نیز، حالت شکاکیتی را که ایرانیان نسبت به سیاست دارند، تشدید کرد.

در صحبت‌هایی که با ایرانیان عادی(عادی در برابر فعالین حزبی که قاعدتاً منافع‌شان را در ابراز عقاید خود در نظر می‌گیرند) از قبیل کتاب فروش، تاجر جزئی، و دیگران شد، فهمیدیم که به نظر آنان احزاب سیاسی قبلی وسیله خوبی برای اظهار نظرات سیاسی نبودند.

به نظر می‌رسد آنان درباره حزب جدید هم عقیده مشابه این را حفظ کرده‌اند. در سطح جهانی، مخصوصاً بین آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها که قبلاً هم به رژیم شاه معترض بودند، عکس‌العمل منفی‌تر بوده است.

اگرچه انحلال سیستم چند حزبی انتقادات خارجیان را تشدید نموده است، ولی تردید داریم که شاه به آنها توجه کند. او موقعیت خود و کشورش را به سبب نفت و سابقه رهبری موفق، چنان قوی یافته است که انتقادات به سیاست داخلی خود را محکوم به محو یا بی نتیجه‌گی می‌بیند.

در این مورد شاید او حق داشته باشد، ولی عکس‌العمل بین‌المللی ممکن است بازگشت ایرانیان مقیم خارج را که می‌توانند به حل مسئله کمبود نیروی انسانی ماهر کمک کنند، به اشکال اندازد.

تنزل هویدا؟

شاید بتوان ایجاد حزب رستاخیز از جانب شاه را اقدامی برای کاستن قدرت روز افزون هویدا دانست. هر روز بیشتر آشکار می‌گردد که یک نتیجه مهم تشکیل حزب رستاخیز تنزل موقعیت هویدا بوده است.

اگر این تنزل مقصود شاه بوده باشد، که یحتمل هم هست، اولین بار نخواهد بود که شاه بر ضد وزیری که از حدود معین خود تجاوز نموده اقدام کرده است.

نمونه های تاریخی

در سال 1962 علی امینی آخرین نخست وزیری که تا حدودی حائز قدرت مستقل از شاه بود، مصالحه بین سلطنت و جبهه ملی را تأیید نمود.

به موجب آن، یک پنجم کرسی‌های مجلس و حداقل یک وزیر در کابینه برای آنها تضمین می‌شد. جبهه ملی با همه تفرقش اعتقاد داشت که باید صبر نمود تا تمام ایران به دامنش بیفتد و آن گاه مصالحه کنار گذاشته شود.

شاه هم همین را بهانه نمود تا نخست وزیر خود را که به طرفداری از «تقلیل قدرت پادشاه در سیاست» شهرت داشت، کنار گذارد. بعد هم یک سری جانشینان رام تر به دنبال آمدند.

در سال‌های 1963-1962 شاه برنامه اصلاحات ارضی خود را که بعداً هسته انقلاب شاه و مردم شد، به حسن ارسنجانی که شخص لایق و مصممی بود محول کرد. او از طریق سخنرانی‌های ماهرانه و گسترده و مسافرت‌های مکرر به مناطق روستایی خود را به روستاییان، مترادف با اصلاحات ارضی شناساند.

از تمامی محبوبیت روز افزون خود به صورت سرمایه سیاسی در تشکیل حزب دهقانان استفاده کرد و در همان مرحله شاه خواستار توقف بلند پروازی‌های ارسنجانی شد. از آنجایی که شاه همواره شخصیت شناس زیرکی بود، ارسنجانی را عازم سفارت در رم کرد و حساب هزینه نامحدودی هم در اختیارش گذارد. اگر چه او قول داد که بر خواهد گشت، ولی به زودی تسلیم تلألو زندگی رومی شد و دیگر عاملی در سیاست ایران حساب نگردید.

به هیچ وجه اطمینان نداریم که شاه هویدا را هم به عنوان تهدیدی تلقی کرده باشد. احتمالاً او هویدا را وسیله‌ای سودمندتر از امینی یا ارسنجانی یافته است. این موضوع، نخست وزیر بودن او را برای ده سال و نیم توجیه می‌کند.

به هر حال هم سفارت و هم سیا بر اساس شواهدی گزارش نموده‌اند که قدرت و فساد حزب ایران نوین هویدا، مهم‌ترین عوامل قانع کننده شاه به این نکته بود که عملکرد سیستم حزبی، مطلوب او نیست و باید عوض شود.

به دنبال کنگره افتتاحیه 30 آوریل تا 6 می و تشکیل حزب رستاخیز، شواهد قانع کننده‌ای جمع آوری شد که دال بر شکست هویدا می‌باشند.

شاه در سخنرانی اعلام سیستم حزبی جدید در 2 مارس، هویدا را برای مدت دو سال به سمت دبیرکل حزب معین کرد(بعداً به چهار سال افزایش یافت)، اما شاه این را هم روشن نمود که هویدا قدرت انتصاب زیر دستان اصلی حزب را نخواهد داشت.(هویدا گفته است که امیدوار است تا آخر دوره، دبیرکل باقی بماند. شایع شد که او نخست وزیری را حفظ خواهد کرد. کمی بعد از انتخابات، جمشید آموزگار جانشین او خواهد شد.)

کنگره حزب رستاخیز

انتخاب نصرالله انتظام، یار قدیمی اسدالله علم وزیر دربار و رقیب قدرتمند هویدا به سمت رئیس کنگره احتمالاً از به هم خوردن تعادل قوا در صحنه احزاب سیاسی ایران حاکی بود. شواهد دیگر بر انحطاط مقام هویدا در حوادثی که منجر به تشکیل اساسنامه حزب شد، آشکار می‌گردد.

هویدا در همین کار با کمیته‌های تهیه اساسنامه پیش نویس را یافت که قدرت زیادی برای کنترل حزب به دبیرکل (خود او) و یک کمیته منتصب دبیرکل قائل می‌شد. دبیرکلی این توانایی را داشت که برای دیگر واحدهای حزب محدودیت ایجاد کند، امور مالی حزب را کنترل کند و مقامات مختلف حزب را عزل یا نصب کند.

به علاوه پیش‌بینی شده بود که توانایی‌های دبیرکل تنها در این امور منحصر نشود، بلکه وی مجاز به انجام هر کاری برای پیشبرد امور حزب باشد.

معلوم بود که کمیته منتصب دبیرکل می‌بایست بقیه امور مدیریت و انضباطی در سلسله مراتب حزب، مثل کنترل کمیته‌های مدیران جزء واحدهای محلی حزب را به عهده بگیرد. کمیته های مدیران جزء هم تحت ریاست یک قائم‌مقام سازمانی منتصب از جانب دبیرکل هستند.

در جریان کنگره، انتقاداتی از مشی و سیاست دولت عنوان شد که در چند سال اخیر از لحاظ بی پرده گویی بی‌سابقه بوده است. در این کنگره وزیر کشور جمشید آموزگار اساسنامه دیگری را پیشنهاد کرد که در آن قدرت دبیرکل محدودتر و در عوض دوائر گوناگون حزبی تقویت می‌شدند. در پایان، نتیجه پیشنهادی آموزگار با تغییرات جزیی تصویب شد.

در این نسخه قدرت بین دبیرکل و دوائر حزب، مخصوصاً هیئت اجرایی تقسیم شده است و سیستم بازرسی و تشخیص فردی که مشخصه فعالیت‌های سیاسی ایرانی است، در آن منعکس است. در نتیجه مصوبه کنگره، طرح کمیته دبیران رد می‌شود ولی دبیرکل باز هم بالاترین مقام اجرایی محسوب می‌گردد و حق انتصاب حداکثر سه قائم‌مقام، و مقامات مختلف اجرایی حزب برای او محفوظ است. او بر هزینه و تخصیص بودجه حزب نظارت دارد ولی هیئت اجرایی نیز امور ممیزی را کنترل می‌کند.

دبیر کل از طریق انتصاب دبیران کل استان، نظارت خود را بر تمام شبکه‌های مناطق حفظ می‌کند. از طرف دیگر، هیئت اجرایی مسئولیت حساس اجرای مصوبات حزب، تجدیدنظر و تأیید اسامی کاندیداهای انتخابات مجلس و شوراهای محلی حزب را به عهده دارد.

همچنین این هیئت مسئول تصویب قوانین داخلی و دستور کار کنگره‌های حزب و بودجه پیشنهادی دبیرکل، به اضافه تشکیل یک هیئت نظارت که وظیفه‌اش محدود به گزارش هر مسئله حزبی به هیئت اجرایی است، می‌باشد.

هویدا به‌عنوان نخست وزیر ریاست دایره سیاسی حزب رستاخیز را هم عهده دار است. وظیفه این دایره هماهنگ کردن فعالیت‌های حزب و دولت و تجدید نظر مسایل ملی، که از جانب هیئت اجرایی یا هویدا به آن ارجاع می‌گردد، می‌باشد.

اکثریت اعضای دایره سیاسی باید از جانب هیئت اجرایی انتخاب گردند. واضح است که هویدا برای اطمینان از کنترل حزب باید هم هیئت اجرایی و هم دبیرکلی را در دست داشته باشد. اما یکی از رقبای هویدا، جمشید آموزگار، به عنوان رئیس هیئت اجرایی انتخاب شد و به فرهنگ مهر هم، رئیس دانشگاه پهلوی که عموماً وی را دست پرورده علم، وزیر دربار، می‌دانند، پست قائم‌مقام ریاست تسلیم گشت.

پست دیگر قائم‌مقام ریاست را هم مهناز افخمی رهبر سازمان زنان و همدم اشرف پهلوی دارد. جالب است بدانیم که مهدی قاسمی و دکتر حسین تاجداد مقام معاونت هیئت اجرایی را دارند. اولی عضو سابق کمیته مرکزی حزب مطرود توده است و دومی هم بنا به گزارشات سیا با روس‌ها روابط نزدیکی دارد.

یکی از اعضای هیئت اجرایی، دکتر احمد قریشی به ما اطلاع داد که مسایل شخصیتی در تشکیل کنگره اساسنامه حزب دخالت داده نشد. حتی روحیه‌ای وجود داشت که باعث می‌شد حداکثر کوشش برای تصویب یک سند، تا حد ممکن دموکراتیک و عملی به کار برده شود و حزب جدید از پایگاه مردمی خوبی برخوردار گردد. در حالی که این امر ممکن است صادق بوده باشد، ولی با دریافتی که ما از سیاست ایران داشته‌ایم و آن را سرشار از رقابت‌های شخصی می‌دانیم، تطبیق ندارد.

هنوز خیلی زود است که هویدا را با ضربه‌هایی که خورد، از دور خارج شده فرض کنیم. در برابر رقبایش او از چندین امتیاز برخوردار است. حزب ایران نوین تمام خود را به حزب رستاخیز ملحق نمود و به این ترتیب حزب رستاخیز با حائز شدن گروه کثیری از فعالین حزبی طرفدار هویدا از همان اوائل فعالیتش، از کادر سابقه داری برخوردار شد.

به علاوه، اعضای سابق حزب ایران نوین در استان‌ها موقعیت‌های حساس کنترل انتخابات کشوری را در دست داشتند. این تغییر پایگاه قدرت هم در نظر گرفته شد و حزب رستاخیز دستورات اکیدی، ظاهراً از شاه دریافت کرد که شرکت سردمداران حزب ایران نوین در کنگره حزب محدود گردد.

در هر ارزیابی موقعیت هویدا، اسم پرویز ثابتی هم به میان می‌آید. ثابتی تمام دوران زندگی بزرگسالی‌اش روابط نزدیک با هویدا را داشته است و در حال حاضر رئیس اداره سوم ساواک یعنی مسئول امنیت داخلی می باشد. ثابتی و خانواده‌اش مانند هویدا طرفدار تقلیل قدرت پادشاه بوده‌اند و در گذشته همیشه اداره ثابتی مسئول بازرسی اظهار نظر و تصفیه نهایی کاندیداهای مقامات سیاسی بوده است، و به این ترتیب هویدا توانسته است سوابق چندین نفر را که سابقه شبهه انگیزی داشته‌اند، روشن کند.

به نظر می‌رسد که شاه به رئیس اطلاعات خود سپهبد حسین فردوست اطمینان می‌کند. کار تجدید نظر کاندیداهای انتخاب مجلس به عهده اوست. شاید این حرکت برای تضعیف نخست وزیر بوده باشد.

هویدا هر کجا که توانست اقدام به تطبیق سازمان سیاسی جدید به نفع خود کرد، ولی زیاد موفق نشد. هویدا هنوز پایگاه قوی قدرت خود را در نخست وزیری حفظ می‌کند و در چند ماه آینده موقعیتش بالا یا پایین خواهد رفت. اما حداقل در حال حاضر ظاهراً این موقعیت در برابر رقبایش تنزل نموده است؛ حال اینکه مقصود شاه همین بوده باشد یا نه را در نظر نمی‌گیریم.

انتخابات

انتخابات عمومی در 20 ژوئن دو ماه زودتر از زمان معمول انجام شد. افراد گوناگون برای صندلی‌های مجلس خود را نامزد کرده بودند. صلاحیت تمامی آنان قبلاً توسط شوراهای منطقه‌ای حزب رستاخیز، هیئت اجرایی و مقامات امنیتی بازرسی شده بود. عکس‌العمل اولیه نسبت به انتخابات بسیار وسیع‌تر از معمول بود و بیش از 10000 نفر نامزدی خود را برای به دست آوردن 268 صندلی مجلس و 30 صندلی سنا اعلام کرده‌اند. شاید به علت معرفی حزب جدید توسط شخص شاه بوده باشد. 841 نفر از این بین تأیید شدند و اجازه تبلیغات دریافت کردند، ولی نامزدی دقیقاً نصف اعضای مجلس فعلی و 11 نفر از 30 سناتور پذیرفته نشد. اگرچه به سبب تصمیمات رژیم بدین مضمون بحث در موارد نفت، سیاست خارجی و انقلاب شاه و مردم ممنوع اعلام شد، و فعالیت‌های انتخاباتی عاری از اهمیت و بزرگی شایسته و بایسته بود؛ ولی در چند سال اخیر این پر جنب و جوش ترین انتخابات ایران بوده است.

از مشخصات این فعالیت‌ها بیانات تلویزیونی کاندیداها (که معمولاً به ذکر مشاغل و فعالیت‌ها و در تعهد ارائه طرح‌های خوب خلاصه می‌شد)، پوسترها و بلندگوهای سوار بر اتومبیل را می‌توان نام برد.

در تهران هم پدیدار شدن تابلوهای انتخاباتی با کمک شرکت اتوبوسرانی تهران یا عضویت در اتحادیه ها و اصناف کارگری هم از دیگر مشخصات آن بود و دولت تا آنجا که برایش امکان داشت، ثبت نام در رأی گیری اجباری نمود.

نخست وزیر هویدا چندین بار اعلام نمود که عدم ثبت نام در رای گیری ایجاد زیان به حزب جدید محسوب خواهد گردید و مهم‌تر از آن به شناسنامه شرکت کنندگان مهر نقش خواهد شد. آنان که شناسنامه‌شان عاری از این نقش باشد، از خدمات اساسی مثل ویزای خروج محروم خواهند شد.

در پایان، رأی گیری با ثبت نام حدود 8/6 میلیون ایرانی انجام شد. از آنجایی که شمارش انداختن رأی به طور سری انجام گشت، دولت نتوانست رأی دادن همه ثبت نام کنندگان را ضمانت کند و شمارش نهایی آشکار ساخت که با وجود بیشترین تعداد ثبت نام کنندگان در تاریخ انتخابات ایران، تعداد شرکت کنندگان از نصف تعداد ثبت نام کنندگان کمتر بوده است.

با آماری که ما در مورد 244 برنده انتخابات مجلس (از مجموع 268) چنین فهمیدیم که تعداد آراء 201 نفر یا 82٪ این عده در انتخابات 1975، کمتر از تعداد آراء بزرگان انتخابات 1971 بوده است.

در بسیاری از موارد مجموع آراء برای افراد این عده یک دوم تا یک پنجم مجموع آراء انداخته شده برای افراد در 1971 است.

کمترین تعداد آراء برنده برای 27 نماینده انتخاباتی 517218 نفر بوده است. ولی در سال 1975 نماینده اول تهران توانست فقط تعداد 238294 رأی و نماینده آخر تهران 40835 نفر یعنی کمتر از یک دوازدهم آراء نماینده آخر در 1971 به دست آورد.

با این حال دولت اعلام کرد که تعداد رأی دهندگان امسال مجلس 5/1 میلیون و در سال 1971، 0/9 میلیون بوده است.

در واقع ما هم معتقدیم که رأی دهندگان سال 1975 بیش از سال 1971 است ولی مجموع 5/1 میلیون را درست نمی‌دانیم. در انتخابات نیمه 60 که به دقت در آن دست برده شد، عملاً هیچ کس رأی نداد و مقامات انتخاباتی به سادگی ارقام مبالغه آمیز دلخواه خود را برای حفظ وجهه برنده از پیش معین، اعلام کردند. در انتخابات سال 1975 که شاید بتوان وصف آزادترین در تاریخ جدید را برایش به کار برد، آمار واقعی به رقبای انتخاباتی ارائه شد.

این آمار با ارقام افسانه‌ای که مقامات در انتخابات گذشته صادر می‌کردند بسیار فاصله دارد. چندین بازنده ناراضی نزد ما از تاکتیک‌های غیر قانونی که به کار گرفته شد شکایت نمودند. این تاکتیک‌ها شامل این موارد می‌شوند: پر کردن ورقه افراد بی‌سواد توسط عمال کاندیدا، ارتباط گرفتن این افراد با رأی دهندگان در محل صندوق و پر کردن صندوق.

واضح است که انتخابات کاملاً آزاد نبوده است و وقتی که یک کاندید از قبل معین می‌گشت، مقداری از آراء برداشته می‌شد و یک مقام وزارت کشور به ما اطلاع داد که 100 درصد در انتخابات، با نفوذ وزیر دربار، تقلب شده بود، اما گزارش‌های تعقیب قانونی و ابطال آراء به سبب اعمال نادرست کاندیداها یا مقامات انتخاباتی، حاکی از قصد دولت به اجرای نمایشی تمیز می‌باشد.

مشهورتر این است که نتایج انتخابات عدم اعمال فشار از جانب تهران را نشان می‌دهند. ایران اقبال، نماینده قدیمی گنبد و خواهر منوچهر اقبال رئیس هیئت مدیره شرکت نفت و نخست وزیر اسبق، فقط 40 رأی احراز نمود و دیگر چهره‌های برجسته پارلمانی مثل محمدعلی دشتی، فضل‌الله صدر و احمد رفیعی هم باختند. در تهران اشخاص مهم دیگری با پشتوانه انتخاباتی ضعیف‌تر بوده اند که اگر مرکز در انتخابات دخالت می‌کرد، احتمال باختنشان خیلی کم می‌شود.

اطلاعات موجود در حال حاضر، این طور نشان می‌دهند که فقط 48 نفر از 268 نماینده فعلی مجلس و 11 نفر از 30 سناتور انتخاباتی توانسته‌اند انتخاب گردند.

در اکثر نواحی گروه‌های خصوصی مانند اتحادیه‌های کارگری، توانستند کاندیداهای خود را به مجلس بنشانند و در بقیه مناطق هم نیروهای سنتی موقعیت خود را تحکیم نمودند. ولی هیچ یک از این دو جریان در سطح کشور عمومی نبودند.

اکثریت برندگان چهره‌های جدیدند که برای سفارت ناشناخته‌اند و مدتی طول می‌کشد تا جریان‌ها، اگر جریانی باشد، معین گردند.

به هر صورت تغییر نحوه انتخابات به هیچ وجه این موضوع را که پارلمان با هر شکلی که داشته باشد غیر مؤثر است و از اعمال نفوذ در بخش‌های مهم تنظیم یا اجرای خط مشی سیاسی عاجز است، عوض نمی‌کند. ایرانیانی که ما با آنها صحبت می‌کنیم این موضوع را می‌فهمند و این امر بدبینی‌شان را در مورد کل سیاست، جدا از اینکه انتخابات اخیر را درست بدانند یا نه، تشدید می‌کند.

آینده

احتمال می‌رود که حزب رستاخیز به صورت سازمان سیاسی فراگیر و ناموفق درآید که تمام زمینه‌های زندگی کشور را در بر گیرد و به این ترتیب به یک ارگان سیاسی بی معنی تبدیل گردد. به هر حال ما معتقدیم که شاه می‌خواهد که حزب جدید کنترل سیاسی او را در جامعه ایرانی باز هم توسعه دهد. در هر دو صورت این نکته برای شاه خیلی اهمیت دارد که سازمان جدید تحت کنترل شخصی هویدا یا هر کس دیگر نرود.

در واقع، بسیار بعید است که یک نفر تنها بتواند کنترل حزب رستاخیز را به دست گیرد، زیرا شاه با یک اقدام سنت ایرانی، سازمانی ایجاد کرده است که ذاتاً صاحب اختلاف است.

اساسنامه با کنترل یک نفره مخالفت می‌کند و این امر با وارد شدن رقبای شخصی و عالی مقامی چون هویدا، علم، آموزگار، انصاری-وزیر بودجه و اقتصاد-و نهاوندی-رئیس دانشگاه تهران-تشدید می‌گردد.

این رهبریت منقسم و رقابت‌انگیز می‌تواند با پروردن دسته بندی‌های داخلی کارایی حزب رستاخیز را بکاهد. در واقع، شاید شاه هنگامی که تشکیل جناح‌ها یا دسته‌های حزب را در اعلان 2 مارس خود پیش بینی نمود، این امر را هم در نظر آورده بود. با دانستن طبیعت سیاست ایرانی، احتمال اینکه تشکیل هر یک از این جناح‌ها بر اساس اختلافات ایدئولوژیکی باشد بعید است.

در عوض پیروان شخصی حریفان قدرتمندی که برای به دست آوردن موقعیت در درون خود حزب کشمکش می‌کنند، باعث ایجاد این جناح‌ها خواهند شد. درست همان‌طور که احزاب حریف در محدوده سیستم چند حزبی ایران، از حامیان شخصی رهبرانشان تشکیل یافته بود.

این وضعیت متفرق رجوع اکثر دعواها به شاه را برای تصمیم گیری ایجاب خواهد کرد و راهنمایی رهبریت حزب توسط مقام پادشاهی تضمین می‌گردد.

نکات برجسته

برجسته ترین جنبه برپا شدن حزب رستاخیز ممکن است آشکار نمودن تغییر مشی چندین ساله شاه برای کنار گرفتن تدریجی از فعالیت‌های روزانه سیاست ایران باشد. این مشی همراه با روند سریع توسعه ایران کمک کرده بود که چندین مرکز قدرت جداگانه که همه آنان منافعشان در حفظ ثبات مملکتی بود، پدیدار گردند.

حزب ایران نوین یکی از این مراکز بود که اکنون سازمان بزرگ‌تر و نامتجانس تری جایگزین آن شده است، که حداقل در آغاز تحت کنترل شاه خواهد بود و از استقلال کمتری برخوردار است.

احتمالاً این امر باعث خواهد شد که قابلیت حزب در کمک به ثبات اوضاع وقتی که شاه صحنه را ترک کرده کاسته شود. تشکیل یک حزب سیاسی منفرد در آغاز چندان تفاوتی برای شخص متوسط ایرانی ایجاد نمی‌کند. احزاب مخالف سابق چنان بی اثر بودند که ایران همان موقع هم فقط به طور اسمی تک حزبی نبود.

شاه تمام تصمیمات مهم سیاست را خود اتخاذ می‌کرد و این کار را ادامه هم خواهد داد. در اکثر موارد او فقط باید اوضاع موجود را قانون بندی کند. در انجام این امر به هر حال بخشی از نمای ظاهری شرکت در قدرت را که برای ایران و ایرانیان بسیار مهم است را هم حذف کرده است. تشخیص اینکه او هوای چه امتیازاتی غیر از افزایش کنترل خود بر نیروهای موجود در دو جامعه را دارد مشکل است.

اما آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از سخنان محمدرضا پهلوی درباره حزب رستاخیز است که در شماره دوازدهم اسفند ماه سال ۱۳۵۳ روزنامه اطلاعات منتشر شده است.

«کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد و مومن به این سه اصلی که من گفتم نباشد، دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی به اصطلاح خودمان، «توده‌ای». یعنی باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات: «بی‌ وطن». او جایش یا در زندان ایران است، یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش می‌گذاریم و به هر جایی که دلش می‌خواهد برود. چون ایرانی که نیست. وطن که ندارد و عملیاتش هم که قانونی نیست. غیر قانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است.

یک کسی که توده‌ای نباشد، بی وطن نباشد، ولی به این جریان هم عقیده‌ای نداشته باشد، او آزاد است. به شرطی که علناً و رسماً و بدون پرده بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم ولی ضد وطن هم نیستم. ما به او کاری نداریم. ولی به اصطلاح دو دوزه بازی کردن و در هنگام وقوع یک خبر یا یک سر و صدا پنهان شدن و این بازی‌هایی که بعضی اوقات ما می‌بینیم این دیگر قابل قبول نیست.»