شرایط اجتماعی در ایران به گونه ای است که هر دهه را می توان از حیث اتفاقات و شرایط، نسبت به دهه های قبل و بعد خودش دارای یک شخصیت جداگانه دانست.
مثلا دهه شصتی ها، دهه هفتادی ها، ده هشتادی ها و حتی گودزیلاهای دهه نودی! حالا چرا این تقسیم بندی مهم است؟! چون باعث شده که متولدین هر دهه برای خودشان یک سری خاطرات مشترک، رفتار اجتماعی مشابه و حتی علائق نزدیک به هم داشته باشند.
مثلا کافی است برای یک دهه شصتی، آهنگ خونه مادر بزرگه پخش کنید تا برای شما کل ترانه را از حفظ بخواند. یا حتی شعر تیتراژ «آقای حکایتی» و آهنگ «سلام الاغ عزیز حالت چطوره؟» که همه بچه های دهه ۶۰ را به یاد کلاه قرمزی می اندازد. این حس و حال برای دهه های بعد هم هست.
شاید ترانه های «عمو پورنگ» برای دهه هفتادی ها یک خاطره مشترک فراموش نشدنی باشد، خوبی عمو پورنگ هم این است که تا چند دهه بعد همه بچه ها می توانند بگویند که با او خاطره دارند!
از این مقدمه موزیکال کمی فاصله بگیریم.
به بهانه نوروز می شود سراغ خاطرات مشترک نسلی رفت که بچه هایش زمان زیادیست که از دوران بچگی خود فاصله گرفته اند. دهه شصتی ها که از قضا نویسنده این سطور هم یکی از آن ها است، شاید آخرین نسلی بودند که والدینشان کت و شلوار شب عید بچه را چند سایز بزرگتر می خریدند تا بعدها اندازه شان شود.
بچه هایی که مجبور بودند شب عید را فقط با دو شبکه تلویزیونی طی کنند. بچه هایی که برای عیدی اسکناس ۱۰ تومانی هم هدیه گرفته اند و اگر کسی به آن ها ۱۰۰ تومانی هدیه می داد، یعنی خیلی آنها را تحویل گرفته است.
بچه هایی که عیدی هایشان را در قلک نگه می داشتند و برای تابستان پیش رو، قلک هایی که سفالی بود را می شکستند و از اینکه ثروت اندوزی کرده اند، لذت می بردند. البته اگر والدین گرامی همان چند سکه و اسکناس را ضبط و ثبت نمی کردند و به حساب سپرده بانکی نمی سپردند!
خیلی ها هم همه عیدی های نقدی را در قالب خرید لواشک و آلوچه و پفک نمکی، به فنا می دادند. دهه شصتی ها، در تلویزیون عاشق دیدن ساعت خوش بودند و آن عید را به یاد دارند که «سال خوش» پخش شد و بعد از آن بدون هیچ دلیلی برنامه تعطیل شد و رفت.
برنامه دیدنی ها هم بود که حکم اکسپلور اینستاگرام را داشت. تلویزیون ها اغلب سیاه و سفید بود و آنهایی که تلویزیون رنگی داشتند از بقیه مردم سه بر هیچ جلو بودند. بچه های دهه ۶۰، هنوز هم می توانند ادعا کنند که هر عید و مناسبتی که بود، تلویزیون برای آنها لورل و هاردی پخش می کرد.
آنهایی هم که در خانه «ویدئو» داشتند، آنقدر با مرام بودند که باقی فامیل را دعوت کنند و دور هم شعله ببینند. آن سال ها هم که روی پشت بام ها هنوز دیش سبز نشده بود و کلا اینترنت پا به جهان هستی نگذاشته بود، شب های عید از آن سوی آب، ویدئوهای «شو» از راه می رسید و به سبک سرخ پوست ها، نوبتی این فیلم ها بین فامیل و دوست و همسایه می چرخید.
آن سال ها عید و بازدید اجباری بود و کسی حق نداشت به بهانه اینکه درس دارد و «پیک شادی» مدرسه را ننوشته، از مراسم دید و بازدید عید فرار کند.
پذیرایی ها هم غالبا شام و ناهاری بود، ولی صاحب خانه برای مهمان «جوجه کباب» باد نمی زد. مردم زرشک پلو با مرغ را به عنوان غذای لاکچری سر سفره می گذاشتند و کنارش هم نوشابه شیشه ای بود که دور تا دور سفره چیده می شد. نوشابه برای همه بود، ولی «نوشابه خانواده» هنوز متولد نشده بود.
شب عید «شیرینی تَر» برای مهمان های خیلی ویژه بود. مهمان های معمولی تر با شیرینی نارگیلی و حتی شیرینی زبان پذیرایی می شدند.
به امروز نگاه نکنید که طبقه متوسط موقع پذیرایی برای هر نفر یک پیش دستی میوه می گذارند و طبقه لاکچری، انواع میوه های استوایی را با دیزاین خاص میوه آرایی به مجلس مهمانی می آورند!
در دهه ۶۰، انتهای تجمل این بود که صاحب خانه برای پذیرایی موز بخرد و حتما به مهمان اصرار کند که «موز هم بردارید!». خوردن موز برای معده خیلی از بچه های دهه ۶۰ تعجب آور بود اما عطر و طعم همان سیب و پرتقال های آن سال ها خیلی به یادماندنی تر از سیب های سبز فرانسوی و پرتقال های درشت تامسون است.
اما مورد آخر درباره عید نوروز، اینکه ۱۳ روز آن مثل برق می گذشت و امان از روز سیزده بدر. روز عزای دانش آموزان! روزی که تا غروب آن وقت داشتند پیک های نوروزی که ۱۲ روز عید دست نخورده باقی مانده بود را کامل کنند و از اینکه فردا باید دوباره به مدرسه بروند غم عالم بر دلشان می نشست.
اینجور بود که دهه شصتی ها یک عید را بدون داشتن «پلی استیشن»، «سفر کیش»، «ویلای شمال» و «تور آفرود» به سر می بردند و اگر سیزده بدر در کار نبود هیچ احساس کمبود و ناراحتی نمی کردند.