یادآوری آن روزها برای آیسلطان کمی سخت است. دوران کودکی و نوجوانی که این دختر ترکمن ساکن روستای سلاق امان خرلر گاهی از مرور آن هم به گریه میافتد. خاطره آرزوهای بزرگی که در گوشه ذهنش دفن شد و برای فراموشی آن به دارقالی پناه آورد تا با حسرتی بزرگ به جوانی برسد، حسرت خواندن و نوشتن!
پدر آیسلطان موافق تحصیل دخترش در مدرسه بود اما در روستا شرایطی برای تحصیل او و برادرانش وجود نداشت و همین باعث شد پس از مشورت در جلسه خانوادگی به این نتیجه برسند که دل از زمین و کار در روستا بکنند و راهی گنبد شوند.
جاگذاشتن بخش مهمی از کودکی در روستای آبا و اجدادی ضربه روحی بزرگی به آی سلطان زد اما او که در زمان مهاجرت کمی بیشتر از ۱۳ سال داشت دل از سرزمین رویاهایش کند و به شهر رفت تا شاید در خانه جدید راهی برای رسیدن به آرزویش پیدا کند.
زندگی در گنبد آن گونه که آی سلطان تصور داشت پیش نرفت و روزی که به همراه پدر برای ثبت نام به مدرسه باید پاسخ منفی مدیر مواجه شد : "سن دختر شما از تحصیل در مدرسه روزانه گذشته است" همین جمله کافی بود تا کاخ آرزوهای او در زمانی کوتاه نابود شود اما این پایان ماجرا نبود.
پدر پس از آن که پسران را برای تحصیل به یک مدرسه روزانه در گنبد سپرد برای برآوردن آرزوی دخترش دست به کار شد اما آخرین جوابی که شنید این بود: " اگر برای سواددار شدن دختران اصرار دارید فقط میتوانید او را به مدرسه شبانه بفرستید".
در دهه ۵۰ شرایط به گونه ای نبود که خانواده آی سلطان با حضور او در مدارس شبانه موافقت کنند و به همین دلیل، اتاق کوچک خانه آقای عطایی آرام آرام به کارگاه خیاطی و قالی باقی آی سلطان تبدیل شد و نجواها و گلایه های او را از روزگار نامراد به جان خرید.
دختر ۱۳ ساله روستای سلاق امان خرلر حالا ۲۲ ساله است و با وجود آماده شدن برای رفتن به خانه بخت، هنوز رویای روزهای کودکی را فراموش نکرده است.
۱۱ سال پس از ازدواج در عالم خواب بار دیگر رویای دوران کودکی را به گونه ای دیگر و با خواندن دیوان مختومقلی فراغی میبینند. صبح که از خواب برمیخیزد دل به دریا زده و با نام نویسی در کلاس نهضت سواد آموزی، تصمیم خود را برای سواددار شدن عملی میکند
شاید کمی باورش سخت باشد اما پدر آی سلطان که آخوند مورد وثوق مردم روستا و حالا شهر گنبد است با وجود تفکر سنتی آنروز جامعه ترکمن که ممکن است هنوز هم در بخشی از آن ها فراگیر باشد، مشوق اصلی دختر در فراگیری آموزش بود.
آیسلطان که حالا حدود ۴۰ ساله شده دوره ابتدایی را به پایان برده اما هنوز عطش فراگیری علم در او خاموش نشده است.
روزی در حال گذر از خیابان برای خرید، اطلاعیه جذب نیرو در مدارس گنبد را میخواند و همانجا تصمیم میگیرد "حالا که نمیتوانم درس بخوانم لااقل با خدمت به معلمان، بخشی از رویای خود را محقق کنم."
پدرش سالخورده اش که آخوند مورد وثوق گنبد است آی سلطان را مانند روزهای حضور در نهضت همراهی میکند و نام دخترش را برای سرایداری یک مدرسه می نویسد.
در ابتدا همه چیز خوب پیش رفت اما دیدن تکاپوی معلمان برای آموزش و دانش آموزان برای تحصیل همه آن چیزی نبود که آی سلطان از دوران کودکی در ذهن پرورش می داد.
روزها قبل از آمدن دانش آموزان و ساعات بیکاری در مدرسه، کتاب های دانش آموزان را امانت می گرفت می خواند که یکی از روزها معلم یکی از کلاس ها به این موضوع پی برد و پس از شنیدن علت این اقدام، آی سلطان را به خواندن درس همزمان با کار در سرایداری مدرسه تشویق کرد.
رفتن به مدرسه و دانشگاه، یکی از رویاهای دوران بچگی آی سلطان بود که حالا کم کم داشت محقق می شد.
این معلم برای عملی کردن رویای او جوانمردی کرد و پس از پایان ساعت مدرسه تا مدت ها مسوولیت آموزش آیسلطان را بر عهده گرفت.
مسوولیت رسیدن به شوهر و چهار فرزند در کنار دشواری کار سرایداری در همه این بانوی گنبدی را از رسیدن به هدف باز نداشت و با سخت کوشی و اراده آهنین با قبولی در رشته مدیریت، مدرک کارشناسی را دریافت کرد.
آیسلطان حالا به یکی از آرزوهای بزرگ دوران کودکی رسیده و نه فقط سواد خواندن و نوشتن دارد بلکه با اخذ لیسانس و نمایش قابلیت های بالای خود به عنوان کارمند بخش تربیت بدنی آموزش و پرورش گنبد مشغول خدمت است.
عشق به خواندن و یادگیری نه سن و سال می شناسد و نه جنس و قومیت .
آی سلطان عطایی بانوی ۶۱ ساله گنبدی یکی از نمونه های سخت کوشی برای یادگیری و علم آموزی است، اراده آهنینی که می تواند الگویی مناسب برای همگان برای رسیدن به اهداف شخص و کاری باشد.