تهران- ایرنا- مهران احمدی که در نخستین ساخته سینمایی خود «مصادره» نشان داد که به گروتسک علاقمند است، در دومین فیلم خود نیز به چارچوب‌های کمدی سیاه وفادار ماند تا ثابت کند از این طریق نیز می‌توان مخاطبان بسیاری را به سالن‌های سینما کشاند.

به گزارش ایرنا، در سینمای ایران، اغلب فیلم‌ها، یا برای بهره‌برداری‌های کمیک از فرهنگ اجتماعی، به سراغ لوکیشن خارج از کشور می‌روند و یا برای نشان دادن برخی بی‌حجابی‌ها و آزادی‌های رایج در آن کشورها. در این میان اما، برخی فیلم‌ها، پا را از این اندازه فراتر نهاده و بهره‌برداری‌های دراماتیکی از این فضاها به عمل می‌آورند.

مهران احمدی که در نخستین ساخته سینمایی خود مصادره نشان داد که به گروتسک علاقمند است، در دومین فیلم خود نیز به چارچوب‌های کمدی سیاه وفادار ماند تا ثابت کند از این طریق نیز می‌توان مخاطبان بسیاری را به سالن‌های سینما کشاند.

اما این ویژگی، تنها وجه اشتراک میان این دو فیلم نیست. احمدی که در مصادره، از آمریکا به‌عنوان عنصری برای پیشبرد درام بهره برده بود و چیزی فراتر از یک لوکیشن جغرافیایی را دستمایه قرار داد، حالا در سگ‌بند نیز چنین بهره‌برداری را از تایلند به عمل آورده است.

در مصادره، اسماعیل یارجانلو (رضا عطاران) کسی است که هم‌زمان با بی‌نظمی‌های زمان انقلاب، ایران را به مقصد آمریکا ترک می‌کند و از آنجا به بعد، آمریکا نه‌تنها یک لوکیشن خاص جغرافیایی، بلکه به‌عنوان یک قطب بالانس داستانی مطرح می‌شود که خاستگاهی برای پیشبرد و قوام درام است و شاکله‌ای می‌شود برای یک‌سری کلاژ تا پروسه شخصیت‌پردازی را تکمیل کند.

در سگ‌بند برخلاف چند فیلم معدودی که داستان آنها در تایلند می‌گذرد، دوربین، توجه چندانی به جاذبه‌های مختلف این کشور ندارد و تایلند به‌عنوان یک قطب داستانی، سلسله خرده‌روایت‌های بعد از خود را دومینووار رقم زده و مانند یک سنجاق به بدنه اصلی روایت گیر می‌اندازد.

در هر دو فیلم، شاکله روایت به دو قسمت محسوس ایران و خارج از ایران تقسیم میشود که شکلی مکمل گونه دارند و درواقع تصویری که از دو کشور امریکا و تایلند در این فیلم‌ها به تصویر کشیده میشود، یک تصویر ضدآرمانیاست که با باورهای بسیاری از مردم جامعه ما در تضاد است.

اینکه احمدی در مصادره، چنین رویکردی را در پیش گرفت، چندان تعجبی را برنیانگیخت اما اینکه وی در سگ‌بند نیز به همین فرمول متوسل شده، نشان می‌دهد که وی از این پارادایم به‌عنوان مولفه ساختاری خود بهره جسته و احتمالا آن را در کارهای بعدی نیز تکرار می‌کند. متفاوت بودن نویسندگان این دو فیلمنامه و رعایت این وجه اشتراک نیز گواه دیگری است بر این مدعا.

این نگرش با توجه به داده‌های بصری حاصل از این دو فیلم، در نوع خود، گونه‌ای پارادوکس را به همراه دارد. اینکه کارگردان دوستدار گروتسک، در زیرلایه‌های روایت، شکلی از نقد اجتماعی را مطرح کرده و برخی رفتارها و هنجارها را منکوب می‌کند و از دیگر سو، مفری هم برای این بحران نیافته و جوامع دیگر را نیز، آرمانی نشان نمی‌دهد، سبب می‌شود تا مخاطب بیش از آن‌که به دنبال آسیب‌شناسی و فهم دقیقی از منظور سازنده باشد، تنها با وجه کمیک کار ارتباط برقرار کرده و میزان خنده او، بیش از تامل وی باشد. و درست در همین نقطه است که گروتسک به درستی شکل نگرفته و نمی‌تواند مقصود و منظور دقیق و هوشمندانه خود را به مخاطب منتقل کند.

با توجه به اینکه احمدی، در دو ساخته ابتدایی خود در مقام کارگردان، با چنین فرمولی به میدان آمده، بعید نیست که اثر بعدی وی نیز از همین ناحیه دچار مشکل شود. اساس گروتسک، از پایه‌هایی علمی برخوردار است که طرح آن، دشواری‌های بسیاری دارد که سبب شده کمتر نویسنده و کارگردانی به سراغ آن برود. مخصوصا اگر قصد ارائه این کمدی تلخ، راه رفتن روی طرف علمی این موضوع باشد که کار، سخت‌تر هم می‌شود.

قدرمسلم اما دو ساخته اول احمدی، تنها به یک بیان ظاهری از گروتسک دست یافته و نتوانسته به شکلی تئوریزه‌ شده‌ای، مفاهیم علمی و عملی این جریان را به تصویر کشیده و به عنوان ابزاری هنری، مخاطب خود را به تامل وادارد.