این روزها اگر در ساعتهای عصرگاهیِ منتهی به غروب آفتاب از کوچه و خیابانهای شهرهایمان گذر کنیم، صفهای دور و درازی که جلو نانواییها و هلیمپزیها [۱] و آشفروشیها بسته میشود، توجهمان را جلب خواهد کرد. در این روزها همچنین اگر به شیرینیفروشیها سر بزنیم، در کنار انواعِ شیرینیهای تر و خشک که در همۀ روزهای سال میتوان آنها را در هر شیرینیفروشی کوچک و بزرگی دید، شیرینیهای وسوسهانگیزِ خاصی را خواهیم دید که بهطور معمول در ماههای دیگرِ سال پخته و فروخته نمیشوند: زولبیا و بامیه در کنار گوش فیل.
از دیگر تغییرهایی که در این روزها میتوان در ظاهرِ شهرها احساس کرد، درهای بسته و کرکرههای پایینکشیدهشدۀ تعدادی از اغذیهفروشیها، غذاخوریها، بستنیفروشیها و آبمیوهسراها تا پیش از غروب آفتاب است. این روزها شاید هنوز هم تالارهای پذیرایی و رستورانهایی را بتوان یافت که برای انجام تعمیرات، نقاشی و تغییر چیدمانِ سالنشان، قید کار و کاسبی را در این یک ماهه زدهاند؛ درست مانند چلوکبابیهای چند دهه قبل، که برای آنکه دستی به سر و گوش تالارِ غذاخوری خود بکشند و تعمیرات داخلی را انجام دهند و در و دیوار را رنگِ تازه بزنند، از مجالِ این یک ماهه بهره میبردند و با تعطیلکردن چلوکبابی، به تعمیرات و بازسازی محلِ کسب خویش میپرداختند.
چراغهای روشنِ تعدادِ بیشتری از خانههای شهرها و روستاها به هنگام سحر، نیز از دیگر تفاوتهایی است که در این برهۀ زمانیِ خاص میتوان آن را بهخوبی دریافت. بیشتر شنیدهشدنِ آوای ملکوتی قرآن و افزایش پخش سخنرانیهای مذهبی از شبکههای صدا و سیما نیز بهخوبی گویای این است که این ایامِ سی یا بیستونه روزه با دیگر ایام سال تفاوت دارد.
همۀ این تغییرهای موسمی، نشانهای است از یک آیین؛ آیینِ روزهداری در ماه مبارک رمضان. «ماهِ روزه» نیز مانند دیگر مناسبتهای سال، از جشن نوروز گرفته تا ماه محرّم و ایّام عزاداری حضرت سیّدالشهدا(ع) و نیز شب یلدا و جشن نیمۀ شعبان، آداب و رسوم و حال و هوایی ویژه دارد؛ حال و هوایی که البته مانند هر آیینِ دیگری، در دورهها و روزگارانِ مختلف، متفاوت است. غرض از نگارش این نوشته نیز، مرور حال و هوای برگزاری ماهِ روزه در روزگار قاجار است.
برخاستن در سحر با نوای مناجاتخوانان
امروزه هر آنکه به رادیو و تلویزیون و اینترنت دسترسی داشته باشد، بهآسانی میتواند اوقات شرعی هر روز از سال را بداند. افزون بر این، در ماه رمضان نیز با برنامههای زندۀ رادیو و تلویزیون، همۀ سحرخیزانِ روزهگیر میدانند که در هر شهری، هنگام اذانِ صبح و پایانیافتنِ مهلت خوردن و آشامیدن و نیز وقتِ اذان مغرب و جوازِ افطار، چه ساعت و دقیقه و ثانیهای است. بهجز این، برای بیدارشدن در هنگام سحر نیز امروزه بیشتر مردم بهیاری زنگِ ساعتِ گوشیهایشان و شمار اندکی هم با زنگِ ساعتهای کوکی و باطریخور، از خواب برمیخیزند و آمادۀ خوردنِ سحری میشوند.
در گذشته اما برخلافِ امروز، وظیفۀ بیدارکردنِ مردم برای سحر، به عهدۀ مناجاتخوانهایی بود که در کوی و برزن به راه میافتادند یا بر بالای منارهها میرفتند و با مناجاتخوانیِ خویش، مردمِ محل را برای تدارک و خوردنِ وعدۀ سحری بیدار میکردند. طبق آنچه مرحوم استاد جعفر شهری (۱۲۹۳ تا ۱۳۷۸) در کتاب «طهران قدیم» توضیح داده است، «تقریباً از سه ساعت به اذان مانده، یعنی با اولین ریزهخوانیهای مناجاتیان [یعنی اشعاری که مناجاتخوانان ابتدا آهسته و با صدای بَم میخواندند تا کم کم به اوجِ صدای خویش برسند]، زنها بیدار شده، یکدیگر را برای پخت وپز سحری و آمادهساختنِ سفرۀ سحر برمیانگیختند؛ و بیدارکردنِ مردها هم بسته به آن بود که سوادی داشته، بخواهند با زنها بیدار شده، به خواندنِ دعاهای سحر و نماز و ذکر و دعا بپردازند و یا زنها فقط آنها را برای خوردن سحری بیدار نمایند.
از همان اولین بانگ و نوای مناجاتیان هم بود که کمکم شور و ولولهای در شهر پیچیده، هر لحظه بانگ و هیاهو رو به شدّت مینهاد، تا آنجا که از هر بام و مناره صدا در صدا میپیوست و غلغله و غوغایی بود که شهر را فرامیگرفت... .
از همان اولین بانگ و نوای مناجاتیان هم بود که کمکم شور و ولولهای در شهر پیچیده، هر لحظه بانگ و هیاهو رو به شدّت مینهاد، تا آنجا که از هر بام و مناره صدا در صدا میپیوست و غلغله و غوغایی بود که شهر را فرامیگرفت... .
این غوغا و هیاهو در سحرها به جایی میرسید که شهر یکپارچه بانگ و فریاد میگردید، تا آنجا که نَقلی است: دیپلماتی اروپایی هنگام سحرِ ماه رمضان وارد شهر میشود؛ وقتی آن غوغا و ولوله میشنود، به گمانِ آنکه مردم ورود او را به اعتراض برخاسته یا انقلاب شده است، بازگشته، فرار میکند». [۲]
تقلب در توپ سحر و افطار!
اما بهجز شیوۀ سنّتیِ مناجاتخوانی، در عهد قاجار برای آنکه همۀ مردمِ یک شهر یا آبادی بهراحتی بتوانند وقت پایانِ خوردن و آشامیدن در سحرها و نیز زمانِ آغاز دهانگشودن به افطاری را دریابند، همچون دیگر کشورهای اسلامی از شلیک توپ بهره میبردهاند. گویا این شیوۀ اعلامِ وقتِ رمضانی در عهد ناصرالدین شاه قاجار مرسوم شده بوده است. بدین ترتیب، در ولایتهای گوناگون، حاکمان وظیفه داشتند که هزینههای شلیک توپ را تأمین کنند تا در ماه رمضان، هنگام اذان صبح و اذان مغرب، توپ شلیک شود؛ توپهایی که به توپ سحر و افطار معروف شده بود.
پس از عهد ناصری نیز سنّت شلیک توپ ادامه داشت تا اینکه در سال ۱۳۱۹ خورشیدی بهکلّی این رسم برافتاد و پس از آن، در سال ۱۳۲۲ خورشیدی، نخستین بار بانگ اذان از رادیو پخش شد تا از آن پس، با صدای اذان، اوقات شرعی برای مردم معلوم شود. [۳]
در دورۀ پهلوی اول که رضاخان همۀ تلاشش را برای برانداختنِ «قید» اسلامی از جامعۀ ایرانی به کار گرفته بود، روزهداری ماه رمضان نیز از این نگاهِ ضدّدینیِ پهلوی اول برکنار نمانده بود. در عهد حکمرانیِ او اما بهقصد رویگردانکردنِ مردم از دین و دینداری، در شلیک توپهای سحر و افطار نیز دستکاری میشد.
عبدالله مستوفی (۱۲۵۵ تا ۱۳۲۹) که خود در عهد پهلوی اول نیز صاحبمنصب بوده، در کتاب «شرح زندگانی من» نوشته است که «در دورۀ سلطنت پهلوی که حمله به نماز و روزه و محراب و منبر جزو سیاست دولت شد و خواستند این «آخوندبازیها» را موقوف کنند، اول کاری که کردند، بیترتیبی در ساعات توپ افطار و سحر بود؛ که توپِ افطار را نیم ساعت بعد از مغرب و توپِ سحر را یکی دو ساعت جلوتر از طلوع فجر میانداختند.در دورۀ سلطنت پهلوی که حمله به نماز و روزه و محراب و منبر جزو سیاست دولت شد و خواستند این «آخوندبازیها» را موقوف کنند، اول کاری که کردند، بیترتیبی در ساعات توپ افطار و سحر بود؛ که توپِ افطار را نیم ساعت بعد از مغرب و توپِ سحر را یکی دو ساعت جلوتر از طلوع فجر میانداختند و با این یک تیر، دو نشانه میزدند. اولاً عامه را که ساعت نداشتند، بهواسطۀ درازیِ ساعاتِ روزه، از روزهداری بَری [= بیزار] میکردند. ثانیاً اشخاص ساعتدار را که بدون توپ هم میتوانستند موقع خوردن و نخوردن را تشخیص بدهند، به توپ افطار و سحر بیاعتماد میکردند؛ تا وقتی که بخواهند توپها را موقوف نمایند، مردمانِ ساعتدار که طبقۀ برجسته هستند، وقتشناسی از روی توپ را فراموش کرده باشند و از موقوفشدنِ آن متأثّر نشده، صدا راه نیندازند». [۴]
غذاهای سحری توانگران و درویشان
امروزه با گسترش فرهنگ شهرنشینی، گرچه در مقایسه با روزگارانِ گذشته نشانههای کمتری میتوان از فرهنگِ «خوردنِ غذاهایی مخصوص در مناسبتهای خاص» یافت، اما هنوز هم میتوان نمونههایی از این فرهنگ یا سنّت را یافت. پختنِ سبزیپلو با ماهی در شب عید نوروز و دادنِ نذری چلو خورش قیمه در وعدۀ ناهار روز عاشورا، دو نمونه از مصداقهای همچنان رایجِ آن سنّت است که در کنارِ آنها، میتوان از هلیمهای ماه رمضان، شلهزرد، فرنی و البته نان و پنیر و سبزیِ سفرههای افطار نیز نام برد. حتی در سالهای اخیر، اقبالِ مردمِ روزهدار به تهیۀ نانِ «بربری فانتزی» برای افطار نیز بهگونهای بوده، که این نان را نیز در کنار بربریِ سنّتی، میتوان یکی از خوراکیهایی دانست که بازارشان در ماه مبارک گرمتر است.
در گذشته اما مصرفِ غذاهایی متناسب با مناسبتها، رواج بیشتری داشت که البته کاربرد همان غذاها نیز بسته به تقارن ماه رمضان با فصلهای مختلف سال و نیز توانِ اقتصادی خانوار، تغییر میکرد. مرحوم استاد جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» سیاههای از غذاهایی را که مردمانِ دورههای پیشین تهران به هنگام سحر استفاده میکردهاند، فهرست کرده است.
روانشاد شهری نوشته است که در عادتِ غذایی رمضانی مردمان تهرانِ قدیم، «غذای سحر به مناسبت گرما و سرما و فصول چهارگانه متغیّر میگردید. اما آنچه گذشته از مخلّفات، غذای کامل سحر به حساب میآمد، غذاهای پُرگوشت و پُرچربی برای ایّام سرما؛ و غذای کمگوشت و کمچربی برای تابستانها بود که به مصرف میرسید و از آنجمله بود: آبگوشت آجیل، آبگوشت به و سرکه شیره، آبگوشت کلم قمری، طاسکباب، کباب دیگی، شامی لپه، کوفته شامی؛ انواع چلوخورشها مانند چلوخورش فسنجان، خورش قیمه، ششانداز، آلو اسفناج، پلو تهچین با گوشت یا مرغ؛ انواع کباب مثل کباب دیگی، کباب چنجه، کباب جوجه، کبک، کباب تنوری، یخنی، خاگینه، نیمرو؛ انواع کوکوها...؛ انواع پلوها مانند: باقلاپلو، سبزیپلو با کوکو ماهی، شیرینپلو، شاخدارپلو، هفترنگپلو، چنگال، قیمۀ آلو که مخصوصاً این چلوخورش را در سحرهای ماه رمضانها، برای جلوگیری از عطش روز میخوردند و مانند خورش قیمه [بود] که به جای گوجه فرنگی، گرد لیمو عمّانی یا آلو چاشنی آن میشد». [۵]
این غذاها که نامِ آنها فهرست شد، غذاهایی بود که تدارک و پختِ آنها تنها در توان اعیان و ثروتمندان و خانوادههایی بود که دستشان به دهنشان میرسید؛ وگرنه مردمِ تنگدست و ناتوان و کمبضاعت را یارای تهیۀ چنان خوراکهایی نبود. درعوض، مردمان فقیر و بیبضاعت نیز بسته به موجودی جیبشان، برای سحری غذاهایی خالی از گوشت تدارک میدیدند:
کلهجوش (کالاجوش یا کالجوش)، انواع اشکنه، نان و کره و تخممرغ، انواع دمپخت یا دَمی، نان و سیبزمینی پخته، نان و پنیر، نان و لبو، نان و ارده شیره، نان و حلوا ارده، نان و انجیر، نان و خرما، نان و انگور، نان و پنیر و هندوانه، نان و چای شیرین، یتیمچۀ بادمجان، قلیه کدو، آبجوجه(سیرابی)، نان و روغن، نان و خربزه، نان و شیره، نان و ماست و شیره، نان و مربّا، نان و سرکه شیره، نان و سکنجبین، نان و آبجوش و نیز نان خشکه و آب![۶]
مرحوم شهری در یادکرد از تغییرات رمضانی که در تهران قدیم رخ میداده، به رسمِ همچنان برقرارِ پختنِ زولبیا و بامیه در ماه مبارک نیز اشاره کرده است. وی یادآور شده که یکی از تحوّلات ماهِ رمضان که در جامعه رخ میداده، «آمدنِ زولبیا، بامیه، گوشفیل و پشمک بود که فقط در همین ماه به بازار میآمد. چنانکه نقلقولی است از مظفرالدین شاه که گفته بود «ماه رمضان هم نمیآید [تا] زولبیا بامیۀ سیری نوشجان کنیم».[۷]
بهار قرآن؛ ماهی برای مراعات حال یکدیگر
اما افزون بر خوراکها و تغییر در زمان خوردن و خفتن و برخاستن، از جلوههای مهم حال و هوای رمضانیِ روزگار قدیم، یکی هم این بود که مردمِ روزهدار، میکوشیدند بیشتر هوای یکدیگر را داشته باشند و به سببِ ضعفِ جسمیِ برخاسته از روزهداری، در این ماه بیشتر مراعاتِ حال همدیگر را میکردند.
مرحوم عبدالله مستوفی نوشته است که در عهد قاجار (پیش از مشروطه)، «در این ماه کارها تقریباً تعطیل میشد و مردم به عبادت مشغول بودند. اگر شخصی طلبی از کسی داشت، تا احتیاجِ مُبرم مُحَرِّکِ او نمیشد، سروقتِ بدهکارِ خود نمیرفت. [در این ماه] عروسی کمتر اتفاق میافتاد. خرید، فروش و معاملهای که حاجت به تنظیم قباله داشت، کم، بلکه هیچ نبود. مرافعات شرعی در محاضرِ علما متوقف میگشت. ادارات دولتی باز بود، ولی کسی رجوعی نمیکرد. اگر فردی از دولت طلبی داشت، در این ماه به مطالبه نمیرفت و محصّلین دیوانی هم دنبال مطالبۀ بدهکاری افراد نمیرفتند. حتی در خانهها هم جز کارهای ناگزیرِ زندگانی، کار دیگری از نوکر و خدمتکار توقع نمیکردند. بههمینجهت کارهای سنگین خانه را یا قبل از ماه انجام داده بودند یا به بعد از این ماه محوّل میکردند. اگر بِنایی نیمهتمام بود، صاحبکار به عمله و بنّاها مزد تمام میداد ولی بیشتر از نصف روز تقاضای کار نمیکرد و در دهات هم کارهای سنگین زراعتی را حتیالمقدور تعطیل میکردند و اگر مثلاً درو و خرمنکوبی و از این کارها که تعطیلِ آن، خسارتِ جبرانناپذیر داشت، پیش میآمد، با رعایت بیشتر از کارگرها، انجام میدادند. خلاصه اینکه ماهِ عبادت بود و در همه چیز، مردم از همدیگر رعایت میکردند»[۸]
ماه مبارک رمضان به بهار قرآن معروف است و از گذشتههای دور تا به امروز، همواره مردمِ روزهدار بر آن بودهاند که در این ماه، هرچه بیشتر بتوانند به خواندن آیههای مصحف شریف بپردازند. نمودِ جمعی این رسمِ مبارک را میتوان در جلسههای ختم قرآن که بهصورت دستهجمعی در مسجدها و حرمهای مطهر برگزار میشود، دید.
بعضی از اهل خیر، قبل از ماه چندین جلد قرآن خریده، به این و آن میدادند و بیشتر زنها و مردمان پولدارِ بیسواد به این خیرات اقدام میکردند، تا حالا که خود از قرآن خواندن محرومند، وسیلۀ قرائت برای دیگران تدارک کرده باشند.
عبدالله مستوفی نیز دربارۀ تجربۀ ماه رمضان در روزگار کودکی و نوجوانیِ خود چنین نوشته است که «بعضی از اهل خیر، قبل از ماه چندین جلد قرآن خریده، به این و آن میدادند و بیشتر زنها و مردمان پولدارِ بیسواد به این خیرات اقدام میکردند، تا حالا که خود از قرآن خواندن محرومند، وسیلۀ قرائت برای دیگران تدارک کرده باشند. کمتر شخصی بود که سواد داشته باشد و ماه رمضان یک قرآن تمام ختم نکند. حتی در میان عوام معروف بود که هرکه قرآنی در ماه رمضان شروع کند و نیمهتمام گذارد، مقروض خواهد شد. نوکرهای ما همه گرکانی و باسواد بودند و وقتی از پشتِ اتاق آنها میگذشتی، صدای زمزمۀ قرآنخوانی آنان بلند بود». [۹]
مردمان روزهدار و مردمان روزهخوار
گاسپار دِروویل (۱۷۸۳ تا ۱۸۵۶ م.)، نظامی فرانسوی بود که در عهد فتحعلیشاه قاجار و در زمانی که عباس میرزا، نیابت سلطنت را برعهده داشت، به فرمان او به ایران آمد تا ضمن آموزش سربازان پیادهنظام ایران، به ساماندادنِ قشون دولتی ایران بپردازد. دروویل در زمان حضورش در ایران، آنچه از اوضاع اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایران به چشم دیده بود، مکتوب کرد که یادداشتها و توصیفها و گزارشهای او در قالب کتابی با عنوان «سفر در ایران» گردآوری و منتشر شده است.
این فرانسوی در کتاب خویش از چگونگی وضعِ مردم به هنگام ماهِ روزه نیز آگاهیهایی ثبت کرده است. طبق آنچه دروویل نوشته، در عهد فتحعلیشاه، برخلافِ دیگر ایام سال که بازارها با فرارسیدنِ شب بسته میشد، در ماهِ مبارک رمضان بازارها شبها نیز باز بوده است و مردم برای گردش و دیدارِ یکدیگر، هنگام شب به بازارهای چراغانیشده میرفتهاند. دروویل توصیف خویش را چنین ادامه داده است که در ماهِ روزه «بزرگان ضیافتهای باشکوهی برپا میکنند که تا سپیدهدم طول میکشد، ولی بهمحض اینکه بتوان نخِ سیاه را از نخِ سفید تشخیص داد (بهطوری که در قرآن بیان شده است) [۱۰] ساعات روزه دوباره شروع میشود و تا غروب آفتاب ادامه مییابد. در این مدت روزهداران ساعاتِ روز را میخوابند و بهندرت در کوچهها دیده میشوند.
روزهداران موقعی که ماه رمضان به چلّۀ تابستان میافتد، به شکنجۀ سختی دچار میشوند و تشنگی بهشدت آنها را عذاب میدهد. با این حال، حاضرند جان خود را از دست بدهند و قطرهای آب برای تسکین عطش خود ننوشند. من غالباً شاهد بودهام که روزهداران با بیصبریِ تمام در انتظار غروب آفتاب بودهاند تا حریصانه خود را به کوزۀ آب یا هندوانهای برسانند و عطشی که آنها را از پا درآورده است، فرونشانند». [۱۱]
البته در کنار مردمی که مطیعانه و بندهوار، پای عهد روزهداری خویش حتی در چلّۀ تابستان نیز میایستادهاند، دروویل از دستهای دیگر نیز یاد کرده که در قید بندگی نبودهاند و به خیال خود میخواستهاند که حتی تکلیف روزه را نیز با خشکه حسابکردن از دوشِ خویش بردارند! نویسندۀ «سفر در ایران» نوشته است که عدۀ زیادی بهخصوص در طبقات بالا پیدا میشوند که به ریاضتهای ماه رمضان تن درنمیدهند. آنها به مانند بعضی کاتولیکها که با اینکه در ایامِ پرهیز، از خوردنِ گوشت ممنوعند، بدون توجه به مسایل و وجدانی، مطابق معمول به اکل و شرب [= خوردن و نوشیدن] میپردازند. روزی در ایام ماه رمضان منزل یکی از منشیهای وزیر بودم. برایم دستور آوردنِ میوه داد و خود پیش از من شروع به خوردن کرد. با ملاحظۀ تعجب من اظهار داشت که با پرداخت کفّاره خود را مبرّی خواهد کرد». [۱۲]
روزی در ایام ماه رمضان منزل یکی از منشیهای وزیر بودم. برایم دستور آوردنِ میوه داد و خود پیش از من شروع به خوردن کرد. با ملاحظۀ تعجب من اظهار داشت که با پرداخت کفّاره خود را مبرّی خواهد کرد.
عبدالله مستوفی هم که خود یکی از رجال سیاسی اواخر عهد قاجار و دورۀ پهلویِ اول بوده، در «شرح زندگانی من» به روزهخواریهای دولتیان در روزگار سقوط سید ضیاءالدین طباطبایی (در سوم خرداد ۱۳۰۰) اشاره کرده و نوشته است که «اگرچه در این اوقات مستخدمین دولت اکثر روزه نمیگرفتند، ولی شبنشینی و بیداری تا صبح و مجالس قمار به راه بود. اما چون بیایمانی هنوز به کسبه و مردم شهری بهخصوص زنها، ولو خانمهای مستخدمین دولتی هم سرایت نکرده بود و همه روزه میگرفتند، شهر، شهرِ روزهدار بهشمار میآید. روزهخورهای ادارات هم مجبور بودند حفظ ظاهر کنند؛ بنابراین، لیوان آب یخ را پسِ پرده یا پشت مبل پنهان میکردند و اگر دندانگیری هم برای خود فکر کرده بودند، در کشو میز بود. در کوچه و بازار هم فردی سیگار نمیکشید و روزهخورِ علنی دیده نمیشد و شهر اجمالاً برخلافِ امروز [منظور عهد پهلویِ اول است]، منظرۀ ماه رمضان داشت... .
بعضی از وزرای شیک اگر مجلسِ عصرشان طولانی میشد و موقع افطار میرسید، توپ که در میرفت، با اینکه اکثریتِ قریببهاتفاقِ حضّار از روزهخورها بودند، سینیهای نان خشک، پنیر، زولبیا و پالوده برای همه میآوردند و روزهخورها بیشتر از روزهدارهای نادری که در این میان بودند، به خوردنِ این پیشافطاری ولع نشان میدادند». [۱۳]
اِطعامهایی که در ماه رمضان فراوان میشد
یکی از رسمهای نکویی که امروز نیز برجای است، اطعام و دادنِ افطاری در ماه مبارک رمضان است. این افطاریدادنها البته تنها به سفرههایی که برای نیازمندان پهن میشود، محدود نیست و برکت و ثوابِ آن هنوز هم کمابیش به مهمانیهای خویشی و خانوادگی نیز میرسد. در گذشته نیز، سنّت افطاریدادن در ماه مبارک در میان مردمان ایران رواج داشته است. البته طبق آنچه در گزارشهای پیشینیان آمده، رونقِ آن اطعامها در مقایسه با امروز، بسیار بیشتر و چشمگیرتر بوده است.
عبدالله مستوفی نوشته است که در عهد قاجار، در ماه مبارک «مردم اطعام زیاد میکردند. اکثر اعیان هر شب در بیرونی افطار کرده، پنج شش الی دَه پانزده نفر حاشیه [= اَتباع و خَدَم و حَشَم و بستگان] و بعد، نوکرهای در خانه افطار میخوردند. آنها که توانایی این قبیل اطعامها را نداشتند، خرما میخریدند و به مسجد میرفتند و به مؤمنین میدادند. اگر در میانِ اهل مسجد، اعیانی هم بود، این خرما را رد نمیکرد و به آن افطار مینمود، که خود، به ثوابِ اجابتِ دعوت برادرِ دینی رسیده، برادرِ دینی را هم به ثوابِ اطعام رسانده باشد؛ زیرا پیغمبر (ص) فرموده است «اتّقوا النّارَ وَلو بِشِقِّ تَمرَةٍ [= از آتشِ جهنم دوری کنید حتی اگر شده با نیمهای خرما]. در افطاردادن، برخلاف صدقۀ واجب و مستحب، فقر و احتیاجِ خورنده شرط نیست، بلکه برای خودِ عمل ثواب بسیار نقل شده است.
بهقدری مردم در این کار رغبت داشتند که قوم و خویشها برای ثوابرساندن به همدیگر، بیوعده و بیخبر سرِ افطارِ همدیگر وارد شده، مثل اهلِ خانه افطار میکردند. محال بود وقت افطار صدای فقیری از کوچه بلند شود و چندین نفر داوطلب برای غذادادن به او از خانهها بیرون نیایند». [۱۴]
ارجاعها:
۱. گرچه «هلیم» بهصورت «حلیم» رواج بیشتری دارد، اما با این حال، از دیدِ درستی، لفظ «هلیم» ترجیح دارد (رک: «هلیم» و «حلیم». لغتنامۀ دهخدا).
۲. «طهران قدیم»؛ جعفر شهریباف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۳، ص ۳۱۰ و ۳۱۳.
۳. برای آگاهی کامل، رک: «شلیک توپ ماه رمضان به روایت اسناد آرشیو ملّی ایر ان»؛ الهام ملکزاده؛ مجلۀ مطالعات تاریخ اسلام؛ شمارۀ ۳۵، زمستان ۱۳۹۶؛ صص ۱۸۳ تا ۲۰۲.
۴. «شرح زندگانی من»؛ عبدالله مستوفی؛ تهران: زوّار؛ ۱۳۸۴؛ ج ۳، ص ۲۷۲.
۵. «طهران قدیم»؛ جعفر شهریباف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۳، ص ۳۱۹ تا ۳۲۵.
۶. رک: همان. ج ۳، ص ۳۲۵ تا ۳۲۸.
۷. همان. ج ۳، ص ۳۰۲.
۸. «شرح زندگانی من»؛ عبدالله مستوفی؛ تهران: زوّار؛ ۱۳۸۴؛ ج ۱، ص ۳۳۱.
۹. همان. ج ۱، ص ۳۲۸.
۱۰. منظور، فرارسیدن هنگام اذان صبح است؛ همچنانکه خدواند متعال در آیۀ ۱۸۷ سورۀ مبارک بقره فرموده است: وَکُلُواْ وَٱشرَبُواْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ ٱلخَیطُ ٱلأَبیَضُ مِنَ ٱلخَیطِ ٱلأَسوَدِ مِنَ ٱلفَجرِ: و بخورید و بیاشامید تا رشتۀ سپید [صبح] از رشتۀ سیاه [شب] برای شما آشکار شود (ترجمه از استاد شیخ حسین انصاریان).
۱۱. «سفر در ایران»؛ گاسپار دِروویل؛ ترجمۀ منوچهر اعتماد مقدم؛ تهران: شباویز؛ ۱۳۷۰؛ ص ۱۳۸.
۱۲. همان.
۱۳. «شرح زندگانی من»؛ عبدالله مستوفی؛ تهران: زوّار؛ ۱۳۸۴؛ ج ۳، ص ۲۷۱ و ۲۷۲.
۱۴. همان. ج ۱، ص ۳۳۰.