عکسهای صحنهپردازی شده پندار پازارگادی در «با گالری» (BA GALLERY) با نگاهی امروزی به شاهنامه فردوسی در منظر عمومی قرا گرفته است.
فواد نجمالدین در یادداشتی درباره این نمایشگاه نوشته است: اگر روایتهای اسطورهای را داستانهایی با ریشه ها و گوشههایی از واقعیت های روی داده در جایی از تاریخ حساب کنیم، پیشاپیش پذیرفتهایم که دخل چندانی در زندگی ما ندارند؛ مگر حکایت دلدادگی دو نفر و هجرت و جدایی و تولد میوه این عشق و بزرگ شدن و رفتنش در پی پدر، کجای زندگی من در دو هزار سال آن طرفتر، کجای زندگی من قرار میگیرد؟ گیرم که حتی همزمان، دلدادگی دو شاهزاده و بزرگزاده در گوشهای از ارگ پادشاهی کجا و زیست من شهرنشین درتورافتاده وسط ترافیک کجا؟
اما همواره خوانش دیگری هم از اسطورهها و نسبتشان با ما مطرح بوده که میان زیست شهری معاصر من و همه این دلدادگیها نبردهای بزرگان پیوندیتر و تازه و معنادار پیش مینهد؛ اینکه اسطورهها را سیر روایتها و رویدادهای پس هم درباره آدمهای خاص ندانیم و به جای آن جوهر اسطورهها را حالهای روحی و قلبهای ذهنی حاکم بر تصمیمها و اندیشه و رفتار خود و افراد جامعه دریافت کنیم. بگوییم که پیمان، پیمان است و عهد و سال و ماه ندارد انسان اگر انسان است، همواره پایدار به عهدی ازلی است که مسوولیت زندگی خویش را پذیرفته و انتخابها و کنشهایش تنها از طبیعت و کششها و خواستهای درونیاش برنمیخیزد و خود را همواره در محضر عقل و اخلاق و نیک و بد احساس میکند.
سیگاهِ پندار پازارگادی، چنین دریچهای را به شاهنامه فردوسی توسی گشوده و کوشش کرده است. در میان خطوط روایت بزرگان در این بزرگترین متن حماسی ایرانی، به همان حالها و گرایشها و اندرزها دست یابد. دور شدن از خطوط روایی شاهنامه، او را به انسانی ورای هستی تاریخی و آداب و سنتهای تثبیت یافته متصل کرده است؛ انسانی که ارزشهای فراتاریخی خود را در جای جای این متن سترگ آشکار میکند و تصویری از ترکیب درهمتافته این ارزشها پیش مینهد که در نهایتاً طرحوارهای از انسان در فرهنگ ایرانیست.
جایی بیتها و جایی دیگر تکواژگان، دستمایهای میشود که هر یک از این گاههای برآمده از میان خطوط را به تجسم و تصوبر بکشد؛ هر دستمایه در گفتگویی میان اجراکننده و عکاس شکل گرفته و رد این چندآوایی هم در مجمموعه قابهای به نمایش درآمده مشهود است.
صحنهها، بازآفرینی تمثیلی دریافتهای ذهنی هنرمند از هریک از این "گاهها"ست. در تمامی صحنهها، پیکر انسانی به عنوان جسم و کنشگر بنیادی اثر، نقشی پذیرفته و در محدوده تن خود آن را با محیط و صحنه اطرافش بازآفریده است.
پوشش و رفتار پیکرهها، رفتاری مستقل از زمان دارد؛ در چند قاب پوشش کاملاً معاصر و امروزی است و ممکن است هر یک از این پیکرههای تمثیلی را به طور روزمره در کوچه و خیابان ملاقات کنیم. دستهای دیگر از پیکرها، لباسی بیزمانتر به بر دارند؛ نه از تاریخ مشخصی میآیند و نه امروز را میسازند؛ در این دسته آثار اغلب نورهای محیطی نمایشگونتر است؛رنگهای محیط و پوشش و نور محیطی یکدستی بیشتری دارند و تمرکز و همدستی بیانی رسانههای درکار ساختن اثر آشکارتر و موثرتر است.
ترکیب این بیانهای نمایشگونه، تمثیلی و روزمره، فضایی بینابینی و معلق را در زمان و جغرافیا ساخته و مجموعه را به دستهای از امکانها در حهات مختلف بدل کرده است.
توجه به مفهوم امکان و رابطه آن با ضدروایتها یا روایتهای آلترناتیو، در برخی آثار تجربههای متفاوتی را پدید آورده است؛ تمرکز بر مساله جنسیت و امکان تولد فرزندی دختر از بطن رودابه، در یکی از صحنهها، همزمان سهراب و خواهر نازادهاش را کنار یکدیگر و در سایه مهر مادری کاملاً امروزی، تخیل بیننده را به فضاهای روایی بسیار جذابی هدایت میکند.
درهمتافتگی شعر و بدن و تصویر در این مجموعه تمایل تجربههای بینارسانهای پندار پازارگادی را در کنار شیفتگی او به روایت شاهنامه و هویت بومی و همچنین بیان چندآوا و تجربههای مستقل هنرمندان در یک پروژه واحد را نمایان ساخته و ظرفیتهای بصری و معناسازی این پروژه را افزایش داده است.