هرچند که سوژه از نظر ظرفیت درام بسیار جذاب و درست است، اما باید به این موضوع توجه کرد که اولا موضوع تازه است و مردم در جریان اخبار آن هستند و فیلمساز هر کاری هم که بکند باز مخاطب به صورت ناخواسته و در ذهن خودش آنچه را روی پرده می بیند با آنچه در رسانه ها دیده و با چهره واقعی قهرمانان فیلم مقایسه می کند؛ طبیعی است که به راحتی راضی نمی شود.
ثانیا موضوع حساس انرژی هستهای دارای خط قرمزهایی است که در ایران اصلا نمی شود به راحتی سراغش رفت. سوم این که خانم شهره پیرانی همسر شهید هستند و آن هم شهید داریوش رضایی نژاد و قبلا چادری نبوده است و اینکه شما بخواهید فضای واقعی پوشش و زندگی عادی او و همسرش را نشان بدهید، جماعتی شاکی و معترض می شوند که شأن خانواده شهدا را رعایت نکردهاید و اگر بخواهید خلاف آنچه بوده است، تصویر کنید که اساسا مشکل بزرگتری دچار می شوید!
اما نکته خیلی مهم مورد چهارم است؛ متاسفانه خواسته یا ناخواسته و بیشتر از سر ناشیگری مسئولان امر، مسأله انرژی هسته ای و شهدایش تا حد زیادی به یک موضوع جناحی و سیاسی تبدیل شده است، در حالی که امروز بیش از هز زمان دیگر نیازمند محورهای ملی و میهنی مشترکی هستیم که همه ما را گرد خود جمع کند و بر اساس ایرانی بودنمان یکپارچه سازد. خوشبختانه بر خلاف انتظار و تصور اولیهام این فیلم کاملا ایرانی، غیر جناحی و غیر سیاسی بود و خود همین ملی و میهنی بودن در این روزهای آشفته کم توفیقی نیست.
از همه اینها گذشته در این اوضاع و احوال فعلی جامعه و کشور، متاسفانه کاری کردهایم که اگر هنرمندی بخواهد سراغ موضوعاتی برود که حتی اندک نسبتی با مسایل ارزشی،دینی و انقلابی دارند، پیشاپیش متهم به وابستگی به حاکمیت خواهد شد و برای همین غالبا بسیاری از هنرمندان سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندند و به جای این کارها می روند سراغ فیلمهای نازل و زردی که بی دردسر بفروشد و زندگی شان را بچرخاند! به آنها چه که مثلا اگر آمریکا و اروپا چنین سوژهای داشتند چه طور حلوا حلوایش می کردند و از این زن و شوهرش قهرمان هایی تاریخی و ملی می ساختند که در همه دنیا اسطوره و چهره ماندگار شوند!
حالا این وسط یک تهیه کننده و کارگردان جسور و شجاع و دغدغه مند آمدهاند برای ساختن فیلم داستانی هِناس که یک عاشقانه حماسی است. چقدر خوشحال شدم که زیر بار برخی فشارها هم نرفته اند و تا جایی که دستشان می رسیده است سعی کرده اند واقعیت امروز زندگی اجتماعی ایران را ببینند و نشان بدهند.
آیا وظیفه من و شما با هر موضع و دیدگاهی جز حمایت از این تلاشهای کم رمقی است که برای ایفای وظیفه ملی و آرمانی سینما صورت می گیرد؟ مخصوصا از سوی کسانی که من به خوبی حال و روزشان را درک می کنم و می بینم که از دو طرف آماج تیرهای بی مهری و فشار و ناملایمتی هستند، زیرا می خواهند از سویی به اصول و آرمانهایی وفادار باشند و از سوی دیگر نمی پذیرند که گرفتار شعارهای سطحی و تعارف های کلیشه ای بشوند و در این روزگار همین جهاد و تلاش، بزرگترین خدمت است! چیزی که من به طور خلاصه و مختصر آن را روایتی زنانه و خانوادگی از یک میراث ملی و میهنی می دانم.