به گزارش خبرنگار سینمایی ایرنا، ابراهیم شیبانی در چهارمین تلاش سینمایی خود، از دریجه ملودرام، دست به روایتگری زده است. در سینمایی که ملودرامها اسیر قواعدی کلیشهای و اغراقآمیز میشوند، طلاخون تلاش دارد تا دو جریان موازی از نگاه مادر و دخترش را به تصویر بکشد.
آنچه اما به این روایت، حس تازگی میبخشد، هدایت هدفمند این دو جریان است. هدایتی که در گلوگاه جبر و احساس گرفتار میشود و به ترکیبی میرسد که مخاطب خود را متاثر میکند.
در قدم نخست، درام، بذرپاشی خوبی از جبر زندگی خانواده و تصویر خاصی که زندگی آنها دارد، ارائه میدهد. پس از این شناسایی، دوربین به سمت دختر میرود و روایت، سرگرم چارچوبههای انتزاعی از دنیای او که اجبارا باید به دنیای بزرگتر از خودش شبیه باشد، میشود.
این تغییرجهت هوشمندانه، حرکت برخلاف جریان تعلیق داستان است. مخاطب، شمههایی از برخی اقدامات زن را میبیند که در سکانس فینال و با رمزگشاییهایی که صورت میگیرد، به اصل آن پی میبرد. در همین پارامتر، فیلم، عامدانه از فضای تعلیقآفرین فاصله گرفته و یک جریان خزنده احساسی را روایت میکند. جریانی که در ادامه و با رو شدن اصل اتفاق، مخاطب را به مانند مسئول پرونده فیلم، در یک دوراهی وجدانی قرار داده و چالشی فرامتنی را به تصور میکشد.
ابتکار شیبانی به عنوان نویسنده و کارگردان، وارد کردن هجمههای تعلیق در زمانی است که مخاطب، تصمیم احساسی و منطقی خود را درباره آدمهای داستانش میگیرد. در چنین فضایی، مخاطب چندان با آگاهی از دلیل دستگیری زن، شوکه نمیشود. تبحر دوم روایت، در تداوم خط تصویری داستان و حمایتی است که دوربین از دختر به عمل میآورد و حالا به آن فضای رئالیستی غمبار ناشی از اختلاف پدر و مادر، «تنهایی» و «فلاکت» را هم میافزاید.
اصرار بر وجوه رئالیستی، نکته قابلتاملی است که سبب میشود تا مخاطب، اینهمانی احساسی بسیاری نسبت به کاراکترهای اصلی پیدا کنداین افزایش چاشنی تدریجی، به خوبی فیلم را از مظان ترحمآفرینی نجات میدهد. چنین ابتکاری در نتیجه ریلگذاری درستی است که چارچوبههای روایت از همان ابتدا، برای فیلم مترتب شده بود و حالا در همان چارچوب، ملودرام به مضیقههایی میرسد که ارتباطی قدرتمند با بدنه روایت داشته و از آن عدول نمیکنند.
اصرار بر وجوه رئالیستی، نکته قابلتاملی است که سبب میشود تا مخاطب، اینهمانی احساسی بسیاری نسبت به دختر و مادر پیدا کند. این گزاره از آن جهت هوشمندانه تلقی میشود چون داستان را از فضاهای موهوم اغراق و ترحم جدا کرده و این گرا را به مخاطبش میدهد که گویی با فیلمی مستند یا برگرفته از یک داستان واقعی مواجه است.
در همین مسیر هوشمندانه، فیلم از موسیقی، بهره چندانی نمیبرد و نمیخواهد به شکلی مصنوعی و با توسل به موسیقی، مخاطب خود را تحتتاثیر قرار دهد. البته که در شکلگیری این فضا، بازیهای بسیار خوبی از ترنم کرمانیان و بهار قاسمی میبینیم. اجراهایی در خدمت ملودرام و ترسیم جهانی که در آن قرار گرفتهاند.
طلاخون، نمونه موفقی یک ملودرام ایرانی است. گدایی چیزی را نمیکند. ادعایی هم ندارد و بهراحتی میتواند مخاطب خود را تحتتاثیر قرار دهد. مشی عادلانه فیلم و پرهیز از اغراق سبب شده تا مخاطب، همزیستی احساسی و منطقی را با سه ضلع اصلی این روایت (دختر، مادر و مسئول پرونده) تجربه کند. در همین همزیستی است که فینال محتوم ملودرام، برای آن پذیرفتهشده و کافی است و این، سلسله موفقیتهایی است که فیلم با بهرهگیری از یک زبان جدید در ملودرام ایرانی به آن نائل آمده است.