به گزارش خبرنگار تاریخ و اندیشه ایرنا، «وقتی مردم میفهمند جنگ چقدر بد است که دیگر نمیتوانند جلویش را بگیرند»
این بخشی از رمان وداع با اسلحه، کتابی از ارنست همینگوی است که جایزه نوبل ادبیات را در سال ۱۹۲۹ از آن خود کرد.
قصه درباره جوانی آمریکایی به نام فردریک هنری است که در خلال جنگ جهانی اول، به عنوان راننده آمبولانس در صلیب سرخ در ایتالیا خدمت می کند. وداع با اسلحه در واقع، بخشی از تجربیات واقعی زندگی همینگوی است.
همینگوی از کودکی تا جوانی
ارنست در سال ۱۸۹۹ در خانواده ای نستبا مرفه در آمریکا به دنیا آمد. پدرش پزشک و مادرش مدرس پیانو و آواز بود. تابستان ها را در میشیگان می گذراند و همان جا بود که متوجه علاقه فراوان خود به ماهیگیری شد.
پس از دبیرستان مدتی را به عنوان خبرنگار در یک نشریه محلی گذراند. با آغاز جنگ جهانی اول به عنوان داوطلب به ارتش آمریکا مراجعه کرد ولی به خاطر ضعف چشم پذیرفته نشد. اما خوی ماجراجویانه او باعث شد به عنوان راننده آمبولانس در جبهه جنگ در ایتالیا مشغول شود.
طولی نکشید که بر اثر انفجار دهها ترکش در بدنش فرو رفت و مجبور به چند ماه بستری شدن در بیمارستان شد. پزشکان بیمارستان میلان ۲۰۰ ترکش را از بدن او بیرون کشیدند. معروف است که تا مدت ها خود او هم با چاقو خرده آهن از بدنش خارج می کرد.
تفریح همینگوی
ارنست بی قرار بود. هیچ چیز جز ماجراجویی او را راضی نمی کرد. مدتی پس از بهبود راهی آفریقا شد، خطر را به جان خرید و به شکار حیوانات وحشی روی آورد.
در سال ۱۹۳۴ به آمریکا برگشت و این بار قایق بزرگی برای خود خرید و اسم آن را پیلار گذاشت و به سفرهای خود ادامه داد.
زندگی زناشویی
ماجراجویی ارنست به شرکت در جنگ، شکار حیوانات وحشی و سفرهای خطیر محدود نبود او در زندگی زناشویی هم ماجراجو بود.
در ۱۹۲۱ با هدلی ریچاردسون ازدواج کرد. هر چند ارنست نویسندگی می کرد اما خرج زندگی آنها بیشتر بر عهده همسرش بود. هدلی از ارث پدر خرج زندگی و سفرهای ماجراجویانه خود و ارنست و تنها فرزندشان را می داد.
در سال ۱۹۲۶ با زنی ثروتمند به نام پاولین ماریا فایفر آشنا و با او ازدواج و با همسر اولش متارکه کرد.
در اواخر دهه ۱۹۳۰ عاشق زنی روزنامه نگار به نام مارتا گلهورن شد و به ازدواج دوم خود خاتمه داد.
۱۹۴۴ هم با زنی دیگر به نام ماری ولش ملاقات و با او ازدواج کرد و از همسر سومش طلاق گرفت. ارنست تا آخر عمر با ماری زندگی کرد.
آثار همینگوی
همینگوی آثار برجسته کم ندارد. شاید بتوان پیرمرد و دریا را برترین اثر او بعد از وداع با اسلحه دانست.
پیرمرد ماهیگیری به نام سانتیاگو ۸۴ روز است حتی یک ماهی هم صید نکرده است. شب هشتاد و پنجم اما او دل به دریا می زند و با ورود به آب های دور یک نیزه ماهی بزرگ را صید می کند. نیزه ماهی اما قصد تسلیم ندارد و دو شبانه روز قایق را دنبال خود می کشد. ماهی سرانجام تسلیم و با نیزه پیرمرد کشته و صید می شود. سانتیاگو ماهی را به کنار قایق خود می بندد اما بوی خون، کوسه ماهی ها را به سوی نیزه ماهی می کشد. کوسه ماهی ها جز اسکلت از صید پیرمرد باقی نمی گذارند...
زنگ ها برای که به صدا در می آیند، برف های کلیمانجارو، مردان بدون زنان از جمله رمان های همینگوی هستند.
نگاه منتقدان
برخی از منتقدان بر این نکته انگشت گذاشتهاند که شرکت در جنگ برای همینگوی تنها تجربهای فردی نبود که بر کار ادبی او تأثیر گذاشت، بلکه بسی فراتر از این، جنگ سراسر هستی و ذهنیت او را قالب گرفت، به او خلق و خویی جنگزده داد و به جهانبینی او شکل بخشید.
همینگوی پیوسته برای مبارزه آماده بود و در هر چیز چالشی برای پیکار و زورآزمایی میدید: در میدان جنگ، در رینگ بوکس یا در زمین گاوبازی. رمان خورشید همچنان میدمد که در سال ۱۹۲۷ منتشر شد، این دیدگاه را در نمودهای گوناگون و تصاویر رنگین نمایش میدهد.
گفتهاند که مشغولیات و سرگرمیهای همینگوی، صید و شکار حیوانات وحشی نمودهایی از همین وسوسه دایمی جنگ و زورآزمایی بود. حتی نوشتن نیز برای او چالشی بزرگ بود که با تدارک و انضباطی ویژه به مصاف آن میرفت. برخی از منتقدان گفتهاند که او کشتن و کشته شدن را تنها شکل طبیعی سرگذشت آدمی میدانست، تا آنجا که معتقد بود انسان سالم و طبیعی باید در میدان بمیرد نه در بستر.
مرگ
همینگوی اندامی قوی و پهلوانی داشت اما جسم او بر اثر شرکت در میدان های جنگ، ماجراجویی های خطرناک، چندین تصادف و مصرف الکل فراوان فرسوده شد. افسردگی او هم در آخر عمر قوز بالای قوز شد. در ۶۱ سالگی دیگر تاب افول جسمی و روحی خود را نداشت. یک روز صبح به سر وقت تفنگ دولول خود رفت. لوله آن را در دهان خود گذاشت و شلیک کرد. اما همه چیز تمام نشد؛ رمان های او هنوز جاری و ساری اند.