تاریخ انتشار: ۲۵ تیر ۱۴۰۱ - ۰۹:۲۸

تهران- ایرنا- فیلم سینمایی «بی‌صدا حلزون» تصویری از جامعه ناشنوایان و کم شنوایان ارائه می‌دهد و تلاش فیلم‌ساز برای توجه به ناشنوایان را برجسته می‌سازد.

زمانی دوستی می‌گفت ناشنوایان یکی از مظلوم ترین معلولان جامعه هستند، چون حتی از یک برون ریزی خشم ساده محرومند؛ الکن‌ترین زبان را برای نشان دادن خشم، اندوه و عصبانیت دارند و این بیش از بیش به احساس دردشان اضافه می‌کند. در بی‌صدا حلزون این صحنه ها کم نیست. جایی که زن و شوهری از دست هم عصبانی هستند و حتی توان داد زدن ندارند؛ نه این که دادن زدن در زمان عصبانیت درست است اما انگار ناشنوایان دردهای انباشته شان زیاد است.

شنیده شدن در زندگی امروز تقریبا یکسره به عنوان کانالی برای درک شدن درنظر گرفته می‌شود؛ کسانی که زمانی و فضایی برای شنیدن یک دیگر می‌گذارند حالشان بهتر است؛ حرف می‌زنند، می‌شنوند و بهتر ذهن و رفتار یکدیگر را درک می‌کنند اما این فضا برای ناشنوایان یکسره با کسانی محقق می‌شود که همانند خود ایشان ناشنوا باشند وگرنه برای آدم‌های برخودار از قوه شنوایی فضای ذهنی این افراد عمدتا سخت و طاقت فرساست. به همین دلایل است که دایره ارتباطات اجتماعی و عاطفی ناشنوایان بیش از پیش بسته و محدود می‌شود.

بی صدا حلزون که این روزها در حال اکران در سینماهای کشور است، قصه زندگی کم‌شنوایان و ناشنوایانیست که در جامعه‌ای زندگی می‌کنند که توجهی به مشکلاتشان ندارد.

الهام (هانیه توسلی) زنی کم‌شنواست که با سعید (محسن کیایی) همسر کم‌شنوای خود، مشکل بزرگی دارد و این مشکل منجر به جدایی آنها شده است. الهام می‌خواهد پسر کم‌شنوایش عمل کاشت حلزون را انجام بدهد تا بتواند به مدرسه بچه‌های شنوا برود و از نعمت شنیدن برخوردار شود و سعید با این عمل سر ناسازگاری دارد و دلش نمی‌خواهد که یگانه فرزند آنها یعنی مهرشاد زیر تیغ این جراحی برود؛ ضمن این که سعید در دیدگاهی خودمحورانه معتقد است که پسرش در صورت برخورداری از قوای شنیداری دیگر او را دوست نخواهد داشت، به همین دلیل او ترجیح می دهد پسرش شبیه خودش بماند تا با او بماند.

الهام اما تقلی‌اش کاملا در تقابل با سعید است یعنی او می خواهد پسرش تجربه زندگی متفاوتی را به دست بیاورد، به یک مدرسه معمولی برود و یک زندگی طبیعی مانند همه همسن و سال‌هایش داشته باشد؛ چیزی که او و همانندش همیشه از آن محروم بوده‌اند.

از جمله نقاط قوت این فیلم قاب بندی‌های لطیف و زیبایی است که همراهی مخاطب را برمی‌انگیزد؛ قاب‌هایی که در عین رنگانگی غمی در خود نهفته دارند و بیش از پیش با حس و حال ناشنوایان همراه می‌شوند. تبحر بهرنگ دزفولی کارگردان این اثر به عنوان عکاسی چیره دست، قطعا در این قاب بندی‌ها موثر بوده است؛ همان گونه که در سینمای جهان هم این موضوع مصدایق متعددی دارد و سینمای تام فورد به عنوان یک طراح مد در آثارش جلوه گری می‌کند.

نقطه قوت دیگری که فضای بی‌صدا حلزون را بسیار برای همراهی مخاطب و افزایش درک او از جهان ناشنوایان و کم شنوایان مهیا می سازد، سکانس هایی است که افراد کم شنوای فیلم با هم و یا بادیگران صحبت می کنند. در این سکانس‌ها صداها کاملا محو به گوش می‌رسد و ما در کنار افراد کم‌شنوای اثر، جهان پیرامون قصه فیلم را می‌شنویم. موضوعی که برای لحظاتی هرچند کوتاه تلخی و سختی جهان این آدم ها را برجسته می سازد.

بازی هانیه توسلی به عنوان یک کم شنوا که تمام دنیایش پسرش است و برای عمل او و کاشت حلزون در گوشش به امید شنوایی می دود را نیز باید یک نقطه قوت جدی در این قصه دید؛ توسلی که بار اصلی داستان را به دوش می کشد به خوبی از پس این نقش برآمده و تصویر بدون اغراق و قابل پذیرشی از یک کم شنوا را ارائه می دهد. این توانایی البته از تلاش توسلی برای درک جهان ناشنوایان و کم شنوایان و نشست و برخواست او با این جامعه پیش از ایفای نقش سرچشمه میگیرد.

سوی دیگر این قصه و سعید با بازی محسن کیایی است که ابدا این قوت را ندارد و کیایی که عمدتا او را به دلیل بازی در نقش های کمدی اش می شناسیم، نتوانسته است تا آنچنان که باید از پس این نقش دشوار بربیاید و مانند توسلی اثرگذار و محکم ظاهر شود؛ با اینکه کارگردان سعی کرده با بیشتر کردن میزان کم‌شنوایی کاراکتر سعید، بازی کیایی را آسان‌تر کند ولی بازهم این بازیگر درگیر یک اغراق بیش‌ از حد در نقش آفرینی خود شده است.

بر این نقد باید این نکته را افزود که همانند بیشتر آثار سینمای ایران پایان بندی فیلم به شدت از قوت و قدرت به سرانجام رساندن مقصودش ناتوان است؛ به عبارتی باید افسوس خورد برای فیلمی که با قصه و فضاسازی‌اش تا دقایق پایانی مخاطب را با خود همراه و متاثر ساخته اما در انتها یکسره از دست می رود.