نوشهر – ایرنا –شنیدن داستان حضور شهید مصطفی تاش‌موسی در جبهه مقابله با تکفیری‌ها و تلاش‌های او برای حضور در سوریه و چگونه شهید شدنش از زبان هم‌رزمش شنیدنی و متاثرکننده است؛ روایتی که حاج قاسم سلیمانی باعث اعزام این شهید رامسری مدافع حرم شده بود.

به گزارش خبرنگار ایرنا، حدود ۹۰ ماه پیش رامسر را برای دفاع از حریم حرم ترک کرد و حالا در روزهای عزای سیدالشهدا(ع) و خاندانش، اهالی زادگاهش پس از یک دوری بیش از هفت ساله در حال مهیا شدن برای استقبالی پرشور از پیکر شهید مصطفی تاش‌موسی، نخستین شهید مدافع حرم رامسر هستند. 

حال و هوای رامسر از دیروز عوض شده است. شهر قرار است مهمانی عزیزی داشته باشد. با تلاش گروه تفحص ایثارگران سپاه پیکر شهید مصطفی تاش‌موسی، نخستین شهید رامسری مدافع حرم به کشور بازگشته و قرار است در خاک زادگاهش آرام بگیرد.

هفت سال پیش در شهر خبر پیچیده بود که آقا مصطفی شهید شده و نهایتا در نیمه فروردین ۱۳۹۵ رسما اعلام شد که حوالی ساعت ۸:۳۰ صبح روز ۲۲ بهمن توسط تکفیری‌ها به درجه رفیع شهادت رسید.

البته زمزمه‌های شهادتش از اواخر بهمن ۱۳۹۴ در شهر قوت گرفت. هجدهم بهمن آن سال به حلب سوریه اعزام شد تا با تکفیری‌ها مبارزه کند. هم‌رزم‌هایش می‌گویند در رزم نظامی خبره بود. تجربه حضور در جنگ تحمیلی را داشت. ۱۵ اسفند ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۱۰ ترکش نارنجک او را از ناحیه دست و پای چپ مجروح کرد. زمستان ۱۳۶۵ جانباز شد و زمستان ۱۳۹۴ به خیل شهدا پیوست و پیکرش به وطن بازنگشت.

حالا پس از هفت سال و چند ماه، چشم‌انتظاری رامسری‌ها به پایان رسید و قرار است پیکر شهید تاش‌موسی در زادگاهش به خاک سپرده شود. پیکرش را همراه با سایر شهدای تازه تفحص شده به مشهد برده‌اند و پس از آن قرار است در رامسر با حضور همشهریانش تشییع شود.

 رامسری‌ها پس از هفت سال دوباره مردِ مهربان و دغدغه‌مند اهل روستای لتر را در کنار خود خواهند داشت و به استقبالش می‌روند. مردی که دغدغه ایران و ایرانی‌ها را داشت. در بخشی از وصیت‌نامه‌اش نوشته است: «آنچه همیشه باعث رنج من می‌شد این‌که این مسوولان، قدر مردم ایران زمین را بدانید که هر چه دارید و هستید از همین مردم است ...» این را دقیقا دو شب پیش از شهادت در وصیتنامه‌اش نوشت. رمز دوست داشته شدنش همین مردم‌دوستی و ایثارگری برای مردم است.

اکنون به وطن بازگشته. آن هم پس از تحقق آرزوی دیرینه‌اش؛ شهادت. خوشحالی‌اش از شهادت را در وصیتنامه نوشته است: «خداوند را شاکرم و خوشحالم که مرگم را این‌گونه رقم زد. تنها خواسته من این بود و از خانواده‌ام می‌خواهم که نگران و ناراحت نباشند. زیرا می‌دانم که اینگونه برایم بهتر است و خوشحال ترم. آنچه که در این دنیا نتوانستم برای‌تان انجام دهم در آن دنیا جبران می‌کنم. از همسرم که همیشه مرا تحمل نمود و سنگ صبورم بود تشکر می‌کنم و می‌خواهم مرا ببخشد و حلالم کند. از تنها دارایی‌های زندگی من؛ پسر و دختر عزیز و بهتر از جانم؛ دوست‌تان دارم. مرا حلال کنید، به خواسته‌ام احترام بگذارید که من اینگونه دوست داشتم و برای‌تان بهترین‌ها را آرزو می‌کنم.»

دِینش به کشور را در جنگ تحمیلی ادا کرده بود. می‌توانست قید حضور در جنگ با تکفیری‌ها را بزند. اما دوباره لباس رزم پوشید و رفت. دوستانش، همشهریانش، همرزمانش و حتی خانواده‌اش به این انتخاب ایثارگرانه و ارزشمند او احترام می‌گذارند.

پاسخ صبر زینبی در محرم 

پسرش می‌گوید: پدرم ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ و در سالروز پیروزی انقلاب شهید شد. تاریخ برگشت پیکر او هم در ماه محرم رقم خورده است. خوشحالم که خداوند پس از ۷ سال چشم انتظاری، به صبر زینبی من، خواهرم و مادرم در ماه محرم جواب داد.

حرف زدن از پدر آن هم درست لحظاتی پس از شنیدن این خبر و در حالی که برای تشییع پیکر پدر در بارگاه امام هشتم همراه با خانواده عازم مشهد بودند برایش سخت بود. با این حال حاضر به بیان حس و حالش و برخی ناگفته‌های این انتظار هفت ساله شد.

شایان تاش‌موسی در توصیف لحظاتی که پس از شنیدن این خبر به او خانواده‌اش گذشت می‌گوید: ابتدا تصور کردم که برداشت من از این جمله که پیکر پدر در عملیات تفحص شناسایی شده و به کشور باز می‌گردد اشتباه است. تا اینکه خواهرم چندبار این جمله را پرسید و متوجه ماجرا شدیم.

حس و حالی دوگانه را در جمله‌ها و لحن حرف زدنش می‌توان یافت. درباره این احساس دوگانه‌اش اظهار می‌کند: احساس می‌کنم که همزمان خوشحال‌ترین و غمگین‌ترین انسان روی زمین هستم. از این‌که پدر به آرزوی خود که شهادت بود رسید خوشحالم و رضایت دارم، از طرفی پس از سال‌ها چشم‌انتظاری پیکر او به کشور بازگشته و می‌توانیم‌ او را در زادگاهش به خاک بسپاریم. اما نمی‌دانم با چه تصویری از جسم پدر روبه‌رو هستیم.

فرزند شهید تاش‌موسی یکی از تلخی‌های انتظار هفت‌ساله را شنیدن گاه و بیگاه برخی شایعات درباره بازنگشتن پیکر پدرش خواند و تصریح کرد: در کنار صبر و چشم انتظاری خانواده طی این هفت سال، شنیدن برخی حرف‌های ناخوشایند و شایعات مانند این‌که پدر شهید نشد و در ترکیه حضور دارد، سختی و اندوه انتظار را برای ما بسیار سنگین می‌کرد.

وی درباره ویژگی‌های این رزمنده دفاع مقدس و شهید مدافع حرم می‌گوید: پدرم انسان خوش‌قلبی بود، از کسی دلخوری نداشت و به خوش‌قلبی معروف بود، دغدغه مردم را داشت و همانطور که در وصیتش هم اشاره کرده توجه مسوولان به دغدغه‌های مردم و قدردانی از آنان از اولویت‌هایش بود. هم برای امنیت مردم در دفاع مقدس حاضر شد و هم زمانی که احساس کرد کشور به حضور میدانی او نیاز دارد بارِ دیگر به میدان نبرد با دشمن برگشت.

تقلای دو دوست برای پیوستن‌ به مدافعان حرم  

شنیدن داستان حضور شهید مصطفی تاش‌موسی در جبهه مقابله با تکفیری‌ها و تلاش‌های او برای حضور در سوریه و چگونه شهید شدنش از زبان هم‌رزمش شنیدنی و متاثرکننده است. اسماعیل هندویی دوست نزدیک و هم‌رزم شهید مصطفی تاش‌موسی است. به بهانه بازگشت پیکر شهید تاش‌موسی، از او درباره حضور در سوریه می‌پرسم.

با اینکه از شنیدن خبر تفحص و بازگشت پیکر دوست شهیدش منقلب بود، سعی کرد تا ماجرای حضورشان در سوریه را شرح دهد. از مظلومیت‌های شهدای مدافع حرم گفت و از شایعه‌های نادرست و ناخوشایند پیرامون حضور مدافعان حرم گلایه کرد. هندویی در بخشی از اظهاراتش از تلخی بعضی اظهارنظرها و شایعات درباره مدافعان حرم گلایه می‌کند و می‌گوید: آقا مصطفی از ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ مفقود شد و تا چند ماه پس از شهادت او ناآگاهی‌ها و شایعات به روح و روان خانواده این شهید بزرگوار لطمه وارد کرد. با این حال خوشحالیم که او به آرزویش رسید و پیکر آقا مصطفی بالاخره به وطن بازگشت.

 ابتدا از مشقت‌های رفتن به سوریه گفت و این‌که چطور پس از رایزنی‌های زیاد موفق شدند موافقتِ حضور در سوریه را به عنوان مدافع حرم دریافت کنند. به گفته او جرقه حضور در سوریه برای آن‌ها زمانی زده شد که یکی از دوستان نزدیک‌شان به نام مرادخانی در سوریه به شهادت رسید و پس از آن هر دو نفر تصمیم می‌گیرند برای پیوستن به مدافعان حرم داوطلب شوند.

فرآیند اعزام

بیان خاطرات مشترکش را از شبی که با او برای اعزام به سوریه تماس می‌گیرند شروع می‌کند: ساعت ۱۲ و نیم شب با من تماس گرفتند و گفتند باید صبح فردا برای اعزام به سوریه در تهران باشم؛ تعجب کردم و بلافاصله پس از پایان مکالمه با مصطفی تماس گرفتم. گفتم: «مصطفی تلاش‌هایم نتیجه داد، فردا برای اعزام به سوریه عازم تهران هستم.» در جوابم خندید و با اطمینانی که در صدایش بود گفت: «تا کارِ من برای اعزام به سوریه درست نشود تو هم اعزام نمی‌شوی، ما با هم می‌رویم.» گفتم: «من فردا غروب پای پله هواپیما با تو تماس می‌گیرم.» باز هم همان جمله را با قاطعیت تکرار کرد: «تو به سوریه نمی‌روی.»

 هندویی می‌افزاید: بهمن ماه بود و هوا سوز زمستانی داشت. ساعت ۴ صبح به سمت تهران حرکت کردم. صبح وارد پایگاه شدم. ۶۲ نفر بودیم که در نمازخانه مستقر شدیم تا مقدمات اعزام ما به سوریه فراهم شود. نزدیک به اذان مغرب و پس از شنیدن سخنرانی کوتاهِ یکی از مسوولان پایگاه در حالی که همگی خوشحال و آماده برای رفتم بودیم، از میان ما ۶۲ نفر فقط ۱۵ نفر را برای اعزام به سوریه فراخواندند! در کمال ناباوری‌ام من بین آن‌ها نبودم. از این‌که نام من اعلام نشد به شدت مأیوس و ناراحت شدم. از پادگان بیرون رفتم و با همان حالت ناراحتی با مصطفی تماس گرفتم و ماجرای بازماندن از سوریه را برایش شرح دادم.

هم‌رزم شهید تاش‌موسی به این قسمت ار گفت‌وگو که می‌رسد مکث می‌کند و با صدایی بغض‌آلود می‌گوید: به مصطفی گفتم چرا تا این اندازه از این‌که به سوریه نمی‌روم اطمنیان داشتی؟ این بار مصطفی با اطمینان بیشتری همان جمله را تکرار کرد. گفتم: «من حرکت می‌کنم سمت شمال.» ناگهان با جدیت گفت: «نه تهران بمان، شمال برنگرد.» با تعجب پرسیدم چرا؟ دوست مشترکی به نام علی آقا داشتیم که از محافظان شهید حاج قاسم سلیمانی بود. مصطفی گفت: «تهران بمان. فردا صبح با علی آقا قرار ملاقات دارم. قول داده که کارِ اعزام ما به سوریه را پیگیری کند.»

روزنه‌های امید برای رسیدن به آرزوی دیرین

رفتن به سوریه و مدافع حرم شدن اگرچه دواطلبانه بود، اما آنقدرها هم ساده نبود. هندویی با همان صدای گرفته ادامه می‌دهد: تماسم با مصطفی که قطع شد باز هم قانع نشدم. خودم هم با علی آقا تماس گرفتم و گفتم: «مصطفی برای اعزام به سوریه با شما تماس گرفته؟» تایید کرد و گفت: «فردا به من سر بزنید.» گفتم: «علی آقا، سر بزنید کافی نیست، قول بدهید که ما به سوریه اعزام شویم.» باز هم تکرار کرد و گفت: «حالا فردا شما به من سر بزنید صحبت می‌کنیم.» در طول مکالمه مطمئن شدم که کارِ اعزام ما به سوریه با پیگیری او حتمی است.

هندویی ماجرای رفتن به سوریه را طوری با تمامِ جزئیات شرح می‌دهد که انگار همین چند روز پیش با شهید تاش‌موسی پیگیر اعزام به سوریه بود. توصیف آن روز باز هم بغض راه گلویش را می‌بندد و با همان حال اظهار می‌کند: فردای آن روز در نمازخانه ترمینال غرب تهران با مصطفی قرار گذاشتم. همین که چهره همیشه خندان او را بیرون نمازخانه دیدم، یکدیگر را در آغوش گرفتیم. گفت: «نگفتم تا زمانی که کارِ من درست نشود تو هم به سوریه نمی‌روی؟» بعد از خوش و بشی که داشتیم به محلی که با دوست مشترک‌مان قرار داشتیم رفتیم. ماجرای بازماندن از سفر سوریه را برای او هم شرح دادم. علی آقا گفت: «چند نفر می‌خواهید به سوریه اعزام شوید؟» اسم ۵ نفر را روی کاغد نوشتم و او نیز اسامی را برای پیگیری به دوستش سپرد و گفت: «برای اعزام این ۵ نفر اقدامات لازم را انجام دهید.»

سفرِ شهادت

هم‌رزم شهید تاش‌موسی ادامه می‌دهد: حوالی ساعت ۱۲ با علی آقا تماس گرفتند. زمانی که گفت: «الهی شکر ما شرمنده دوستان نشدیم...» فهمیدم که کار ما درست شده است. به ما گفت: «پنجشنبه ۸ بهمن در فرودگاه امام(ره) حاضر باشید.» هر دو ما شگفت‌زده شدیم. کمی بعد علی آقا گفت حالا کنار هم بایستید تا قبل رفتن از شما عکس بگیرم. پشت ما نقشه ایران قرار داشت. علی آقا قبل از عکس قدری فکر کرد و گفت: «یقین دارم یکی از شما دو نفر شهید می‌شوید.» از این حرف او خوشحال شدیم.

دو دوست قدیمی طبق گفته‌های هندویی ساعت ۱۲ شب ۸ بهمن ۱۳۹۴ از فرودگاه امام(ره) عازم سوریه شدند و پس از رسیدن به سوریه همراه با بقیه رزمندگان به زیارت حرم حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) رفتند. بعد از زیارت عازم شهر حلب شدند و از آن‌جا به لشکر ۲۷ که در جنوب حلب و در یکی از روستاها مستقر شده بود پیوستند.

هندویی خاطرنشان می‌کند: من و مصطفی در یک اتاق کوچک گلی ساکن شدیم که یک بخاری هیزمی هم داشت. شبی درباره مدافعان حرم با هم صحبت می‌کردیم؛ اینکه آیا مدافع حرم هستیم؟! به او گفتم همه رزمندگانی که به اینجا آمدند دعوت‌شدگان حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) هستند. شب‌هایی که دور هم بودیم بارها در مورد شهید مرادخانی که وابستگی‌های زیادی داشتیم صحبت می‌کردیم.

تحقق آرزوی دیرین

 هم‌رزم شهید تاش‌موسی خاطرنشان می‌کند: برخی روزها محل عملیات ما از هم جدا می‌شد. چند روز بعد که مصطفی را دیدم به من گفت که با یکی از فرماندهان میدان صحبت کرده تا در یکی عملیات پیش رو شرکت کند. بغلش کردم و گفتم: «مواظب خودت باش»، گفت: «امیدوارم لطف خدا شامل حال ما باشد، نگاه ما به آینده نیست مأمور به لحظه ها هستیم.» از حرف‌هایش اطمینان پیدا کردم که یقین داشت شهادت نصیبش می‌شود. همان شب هم بود که وصیتنامه بسیار زیبایی نوشت. فکر می‌کنم۱۹ یا ۲۰ بهمن بود که اعلام کردند لشکر ۲۷ یک عملیات دارد.»

وی می‌افزاید: شب عملیات با دو ساعت تاخیر درگیری آغاز شد و من از بی‌سیم پیگیر وضعیت بودم. متاسفانه عملیات موفقیت‌آمیز نبود. فرمانده عملیات از بیسیم به فرمانده لشکر که اعلام کرد که به بالای تپه رسیدند، اما در محاصره هستند و تعدادی از بچه‌ها شهید شدند. فرمانده لشکر پرسید چند نفر شهید شدند؟ فرمانده عملیات گفت: « ۴ نفر». اسم‌ها را پرسید؛ نخستین نامی که به زبان آورد «مصطفی ‌مازندرانی» بود. چون ما همدیگر را به اسم صدا می‌زدیم و فامیلی‌ها را بیان نمی‌کردیم. اینجا بود که دفتر زندگی مصطفی بسته شد و به آرزویش رسید.

 روابط عمومی سپاه کربلا مازندران روز گذشته با انتشار اطلاعیه‌ای اعلام کرد که در ایام عزاداری و سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) و شهدای کربلا، دیار علویان با حضور اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا(علیه السلام) رنگ و بوی کربلا گرفته است.

بنا بر این گزارش طبق برنامه‌ریزی‌های به عمل آمده، پیکرهای مطهر سه شهید مازندرانی مدافع حرم برای طواف و زیارت حرم مطهر حضرت علی‌ابن‌ موسی‌الرضا(ع) به مشهد مقدس انتقال داده می‌شود و پس از آن برای برگزاری مراسم‌های وداع، تشییع و خاکسپاری در ایام دهه اول محرم عازم مازندران خواهند شد.