صدای طبالها دم به دم بلندتر می شود، کاش به ظهر امروز نرسیم و کاش ظهر عاشورا هرگز فرا نمی رسید و این دل خون هزار پاره نمی شد و خورشید بر سر نیزه ها طلوع نمی کرد.
اصلا چطور آسمان توانست زیر بار این غم سنگین نشکند و چگونه زمین هزار پاره نشد و هنوز دریا موج می زند و نسیم می وزد؟
واه که دریای غمت کرانه ندارد و امروز همه با پای دل می روند تا در اندوه شهادت بهترین انسان جان یا حسین(ع) بگویند و سوره های غم تلاوت کنند.
چگونه مردم کوفه، کر و لال شدند تا عزیزترین مهمان همه دوران های تاریخ را به جرعه ای آب مهمان نکنند و چگونه کور شدند و ندیدند که در کاروان حسین(ع) همه نیکان عالم جمعند و همه اصحاب و اولاد پیامبر0ص) جمع شده اند تا عدالت را با نام بهترین جوان بهشت به دادخواهی برخیزند.
طبلها می کوبند و زنجیرها به سرو سینه فرود می آید.
به ظهر عاشورا نزدیک و نزدیک تر می شویم.
اکنون دیگر رمقی در جان لب تشنه کاروان نمانده است و هلهله دشمنان در لشکر انبوه یزیدیان بلند و بلندتر می شود، گویا هزاران گرگ گرسنه دهان باز کرده اند تا حمله کنند و بکشند.
ای وای بر ما، کاش هرگز آفتاب به بام ظهر نرسد.
کاش کوفه بیدار شود و تیرهایی که به سمت نمازگزاران کاروان حسین(ع) می رود، راه کج کنند و به صف نماز نرسند.
امروز فرات خونین شده و نینوا از آتش خیمهها میجوشد و کربلا با گلوهای بریده، نگاههای در خون نشسته و عطش معنا می شود و همان روزی است که زمین و آسمان بر مظلومیت حسین(ع) شهادت می دهند.
اکنون ظهر عاشوراست و صدای اذان بر مناره های آسمان می پیچد و عزاداران با خون دل و اشک چشم به نماز می ایستند و شهر سیاهپوش دوباره و دوباره و هزار باره به یاد می آورد که باید به لبیک حسینی وفادار ماند تا دین و عدالت برجای بماند و پرچمدار آزادگی همیشه زمان برافراشته باشد.
امروز عاشوراست و شهر سیاهپوش به عزای سالار شهیدان و امام آزادگان جهان ایستاده است تا لبیکی به بلندای تاریخ بگوید.