مفاخر گیلان کهن، همچون هیرکانیان هزاران ساله اش یک به یک سایه سار کشور و جهانیان شده اند؛ چگونه می توان ایرانی بود و به داشتن چنین پر رونقانی همچون هوشنگ ابتهاج، پروفسور فضل الله رضا، سمیعی، بهزاد، کیومرث صابری و دیگران افتخار نکرد؟ چگونه می توان گیلانی بود و با نام ابتهاج، ذره ذره سرشار از فخر نشد؟ اگرچه پیکر ابتهاج به ابدیت پیوست اما روحش با غزل هایش در جان مردمان این سرزمین ابدی شد.
آن گاه که ابتهاج شاعر سرزمین های شعر نو و سنتی با آن چهره تولستوی گونه اش و چه بسا محکم تر، در کنار محمدرضا لطفی - نوازنده عشق نواز تار کشورمان - ارغوان را می خواند؛ چه کسی می توانست تاب بیاورد، و بال در بال ارغوان را با آن نوای تار هم آوا نشود؟ کیست که زمزمه نکند: ارغوان شاخه هم خون جدا مانده من/ آسمان تو چه رنگست امروز؟ آفتابیست هوا یا گرفتست هنوز ؟
شعرهایش مردمی بود و گاه مَثَل ادب دوستان؛ گاه ورد بیان و گاه تابلو کوب عشق ورزان به فرهنگ سرزمین؛ چه پر هیبت است نوشته هایش آن گاه که می سرود:
نگاه کن/ هنوز آن بلند دور / آن سپیده / آن شکوفه زار انفجار نور / کهربای آرزوست / سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست / به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن / سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز رو نهی بدان فراز /چه فکر می کنی ؟/جهان چو آبگینه شکسته ایست /که سرو راست هم در او /شکسته می نمایدت /چنان نشسته کوه /در کمین دره های این غروب تنگ /که راه بسته می نمایدت /زمان بی کرانه را /تو با شمار گام عمر ما مسنج /به پای او دمی ست /این درنگ درد و رنج /بسان رود /که در نشیب دره سر به سنگ می زند /رونده باش /امید هیچ معجزی ز مرده نیست / زنده باش
گیلان کهن است و مامن فرهنگ دوستان و فرهنگ پروران و پیاده راه فرهنگی رشت با ساختمان شهرداری، پست و تلگراف و هتل ایران - بنا نهاده در سال ۱۳۰۲ - کتابخانه ملی رشت (۱۳۰۶) مکانی برای خاطره بازی فرهنگ و هنر ؛همانجا که انتهای خیابان اعلم الهدایش منتهی به محله استاد سرا و خانه پدری امیرهوشگ ابتهاج و میرزا کوچک جنگلی است ؛ خانه سردار جنگل حفاظت شد و خانه پدری امیرهوشنگ ابتهاج پس از کش و قوس چندین و چند ساله عاقبت تخریب شد؛ اما جای قدمهایش باقیست.
سایه گیلانی، زاده اسفندماه ۱۳۰۶ در محله استاد سرای رشت ، همانجا که گاه نخستین های ایران همچون کتابخانه ملی رشت ، نخستین بانک سپه، نخستین سینما، نخستین داروخانه در آن بنا شده است، همانجا که در چند قدمی خانه کوچک جنگلی است، همانجا که بیش از ۶۰۰ سال قدمت دارد و اینک پیاده راه فرهنگی نام گرفته است و برای رسیدنش می بایست از سبزه میدان گذشت.
ابتدای استادسرای رشت خانه پدری امیرهوشنگ ابتهاج و همچنین محل تولد پسر خاله او گلچین گیلانی بود؛ همان که چهره نیچه وار و چشمان نافذش را هم نسلانش به یاد دارند و حریر حساسیت هایش به قدری هویدا بود که اشکش به راحتی ابر بهار سرازیر می شد.
استاد امیرهوشنگ ابتهاج مردادماه ۸۶ میهمان گیلانیان شد و در محله پدری گریست چرا که هیچ چیز آشنایی ندید؛ نه از مادر خبری بود با خدای قشنگش، نه پدر؛ نه همسالانش، نه از در بزرگ چوبی نشانی بود و نه دو سکوی دوسویش، نه زغال چال به جا بود و نه بج انبار (انبار برنج )، نه ناو آبغوره گیری به راه بود و نه بوی مراسم مربا پزان فضای محله را آگنده بود، نه درخت اناری به جا بود که انار گلش تقویمی باشد برای خُم گِلین چال شده - ماهی یکسال در آن شور می شد - بر پای آن درخت ؛ تنها یاد انبوه شد و استاد گریست.
چهره اش عبوس می نمود؛اما نرمخندی شیرین داشت و در نگاهش مهربانی موج می زد؛اغلب کم حرف می زد و کمتر حاضر به مصاحبه می شد؛اگر مجبور می شد جمله ای طنزآمیز و گاه تلخگون می گفت و می گذشت و تلاش ایرنا برای انجام مصاحبه از سوی حوزه هنری گیلان در آن سال بی ثمر ماند.
جوانی اش با بی قراری توأم بود، همه فن حریف بود؛ نقاشی و گلدوزی می کرد، خیاطی و آشپزی هم در کنارش، کبوتر بازی و همه گوش به فرمانش؛ چه ساده از خدای قشنگ مادر سخن گفته است، جوانتر که شد در قهوه خانه نزدیک خانه، گوشش به رادیو بود و اشعار را حفظ و تا خانه زمزمه می کرد و می نگاشت تا خود، سرود و آرام آرام شاعری آرمان گرا شد.
چنین انس و الفت دیرپایی با موسیقی بدیهی است که او را در گزینش وزن ها، چیدمان واژه ها و پیوند شعر و موسیقی توانایی ویژه بخشیده است و این توانایی نه تنها در شعر که در ترانه سرایی های او نیز خود را نشان می دهد.
سایه شرح داده است که شبی آوای نیِ پری را شنیده و چون آهوی تشنه در پی او دویده ولی به لب چشمه که رسید، اثری از نی و نی نواز ندید؛ پس همچنان ناکام و سرگشته پرسش همیشه را تکرار می کند: تو ای پری کجایی/ که رخ نمی نمایی/از آن بهشت پنهان/ دری نمی گشایی...
و چه نیک زنده یاد استاد همایون خرم با صدای جادویی ویولنش همراه شد این ترانه را: دل من سرگشته توست/ نفسم آغشته توست/به باع رویاها چو گلت بویم/ در آب و آیینه چو مَهَت جویم/ تو ای پری کجایی...
سایه عاشق گالیا شد و چگونه در گذر زمان حکایتی شد داستانش و تنها به اشارات نظر بسنده یافتند و در روزهای نو در سفر به رشت گریست؛ آن گاه که دید خانه گالیا ارگان دولتی شده و گفت: خانه ات بر جا نیست/ چه کسانند اینان کاشیان بر سر ویرانی ما ساخته اند؟
چه پر و پیمان می شود آن گاه که تاریخ شفاهی اش در کنار بزرگان این سرزمین همچون نیمایوشیج، استاد شهریار، علی اکبر دهخدا، مهدی اخوان ثالث و ... نقل می شود؛ و زنده بادی پُر به میلاد عظیمی و عاطفه طیه که چه نیک با استاد همراه شدند و کاری عظیم چون کتاب دوجلدی پیر پرنیان اندیش را برای آیندگان این سرزمین برجای گذاشتند و باید گفت چونانشان بیش باد...
عمر انسان مانا نیست ؛امیرهوشنگ ابتهاج (هـ. ا.سایه) بعد از فوت آلما همسرش ، درتیرماه ۱۴۰۱به دلیل نارسایی کلیوی در بیمارستانی در شهر کلن آلمان بستری و تحت درمان قرار گرفت و یلدا ابتهاج فرزند هوشنگ ابتهاج با اعلام این خبر در صفحه شخصی خود در فضای مجازی نوشت: «به دنبال با خبر شدن دوستان و دوستداران سایه از بستری شدن ایشان و پرسشهای مکرر دوستان، بر آن شدم تا توضیحی را برای رفع هر گونه نگرانی به اطلاع همگان برسانم: پدرم را روز سهشنبه به علت نارسایی کلیه به بیمارستانی در شهر کلن منتقل کردیم که با هماهنگی پزشکان آلمان و ایرانی تحت درمان قرار دارند. در حال حاضر جای هیچ گونه نگرانی نیست و امیدواریم به زودی با بهبودی حالشان به خانه بازگردند ؛بازگشت اما مردادماه” سایه”شاعر ارغوان ابدی شد.