شمیرانات- ایرنا- مجتبی ذاکریان فرماندار شمیرانات همزمان با چهل و چهارمین سالگرد شهادت مبارز انقلابی، شهید سید علی اندرزگو با همراهی جمعی از مسئولان فرمانداری به منظور ادای احترام به مقام شامخ شهید عظیم الشأن، همسر مکرمه و فرزندان معزز ایشان در منزل خانواده معظم اندرزگو حاضر شد.

به گزارش خبرنگار ایرنا، در این دیدار صمیمی همسر مکرمه شهید اندرزگو، کبری سیل‌پور با بیان خاطراتی از دوران پیش از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و سختی‌ها و اسارت ناشی از فعالیت‌های ضد پهلوی و خباثت‌های متعدد این رژیم ظالم که جمع را متأثر از اتفاقات آن روزگارشان کرد، اظهار داشت: شهید اندرزگو روزانه به اندازه چند ده نفر برای اسلام و مردم کار می‌کرد و می‌گفت اگر سرباز خدا باشی، خود یاری‌رسان تو خواهد بود.

وی توصیه کرد: آخرت سختی پیش‌رو داریم که در شب اول قبر جز خدا و اهل بیت (علیهم السلام) هیچ چیز این دنیا به کار نمی‌آید. طوری زندگی کنید تا در شب اول قبر از شفاعت امام حسین علیه السلام بهرمند شوید.

نگاهی کوتاه بر زندگی شهید معظم اندرزگو

سید علی اندرزگو، رمضان سال ۱۳۱۸ هجری شمسی در بازارچه گمرک خیابان شوش تهران دیده به جهان گشود. پدرش سید اسدالله اندرزگو بنا بود اما بعد از ورشکستگی به خرده فروشی روی آورد. سیدعلی کودکی خود را در همان محله گذراند و با پایان تحصیلات ابتدایی به دلیل مشکلات معیشتی، ترک تحصیل کرد و در دوازده سالگی در یک کارگاه نجاری مشغول به کار شد. از آن‌جایی که به علوم دینی علاقه وافری داشت، پس از فراغت از کار روزانه، تا پاسی از شب در مسجد هرندی دروس فقه و اصول می‌خواند.

سید علی در نوجوانی با مجتبی نواب صفوی آشنا شد و تحت تاثیر شخصیت وی قرار گرفت و این باب آشنایی وی با تشکیلات فداییان اسلام را گشود. وی با شیوه مبارزاتی فداییان احساس نزدیکی کرد و اینچنین بود که در سن ۱۸ سالگی گام به عرصه مبارزه با رژیم پهلوی گذاشت و در جریان قیام ۱۵ خرداد، یکی از فعالان شکل‌وهنده تظاهرات بود و به دلیل تلاش‌های فراوان مورد تقدیر امام خمینی (ره) قرار گرفت.

وی پس از واقعه ۱۵ خرداد، در همان رابطه، برای نخستین بار دستگیر شد و تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفت و با این‌که زیر شکنجه بیهوش شده بود، به روایت اسناد ساواک لب از لب نگشود. وی پس از آزادی از زندان با صادق امانی و دیگر افرادی که از سابق می‌شناخت ارتباط برقرار کرد و وارد شاخه نظامی هیات‌های موتلفه اسلامی شد.

در همین دوران بود که اعضای موتلفه تصمیم به ترور حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت گرفتند. اندرزگو هم به همراه دیگر افراد شرکت کننده در این ترور (محمد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک نژاد و حاج صادق امانی) در مراسم تحلیف منصور شرکت کرد و اولین نفری بود که دست روی قرآن گذاشت و سوگند یاد کرد که تا آخرین قطره خون خود نسبت به نهضت و آرمان‌های اسلامی آن وفادار بماند.

سید علی جوان که ۱۹ سال بیشتر نداشت، در این عملیات مسئولیت کند کردن حرکت اتومبیل منصور را در محدوده بهارستان برعهده داشت تا محمد بخارایی بتواند با دقت عمل او را از پای در آورد. وقتی اندرزگو با موفقیت وظیفه خود را انجام داد، منصور به ناچار در نزدیکی مجلس از اتومبیل پیاده و عازم مجلس شد و همین امر فرصتی فراهم آورد که شهید بخارایی از این موقعیت استفاده کرده و او را با گلوله مورد اصابت قرار دهد. پس از این حرکت، اندرزگو برای اطمینان از مرگ منصور، خود را به او رساند و گلوله دیگری در مغزش خالی کرد و به سرعت متواری شد. سیدعلی از آن به بعد زندگی مخفی اختیار کرد و مخفیانه در قم زندگی و تحصیل علوم حوزوی را ادامه داد.

رژیم پهلوی که از یافتن وی مایوس شده بود، او را غیاباً محاکمه و به اعدام محکوم کرد. سید علی پس از مدتی، توسط ساواک شناسایی شد اما توانست فرار کند و خود را مخفیانه به عراق رساند و با امام از نزدیک دیدار کرد؛ وی پس از بازگشت به ایران، روزها با لباس مبدل و با نام‌های مستعار به شهرستان‌های مختلف مسافرت می‌کرد و به فعالیت‌های تبلیغی مشغول می‌شد و شب‌ها نیز در نزد ادیب نیشابوری به توسعه معلومات می پرداخت و همزمان، طلاب دیگر را نیز از اطلاعات علمی و مبارزاتی اش بهره‌مند می‌کرد.

او در مشهد چندین خانه عوض کرد و همان زمان پنهانی به سفر حج رفت. در سفری دیگر که عازم انجام حج عمره شده بود، خود را به نجف اشرف رساند و بار دیگر به دیدار امام رفت و از آنجا برای دیدار با مبارزان کشورهای دیگر و افزودن بر دانسته‌های علمی رهسپار سوریه و لبنان شد.

اندرزگو در سال ۱۳۴۵ به ایران بازگشت، به قم رفت و با اسامی مستعار مجدداً سرگرم فعالیت های انقلابی شد و هرگاه فرصتی پیش می آمد با سخنرانی های پرشور خود در شنوندگان تاثیر بسزایی می گذاشت و آنان را به تحرک وا می‌داشت. همین سخنرانی ها باعث شد وی دوباره شناسایی شود. ناگزیر به تهران آمد و در محله چیذر سکنی گزید.

در همین دوران بود که ازدواج کرد و یک سال و نیم در یک اتاق اجاره‌ای زندگی با همسرش را آغاز کرد. افراد زیادی به عنوان میهمان به منزل وی رفت و آمد می‌کردند که بعدها معلوم شد تحت آموزش وی قرار می‌گرفتند. وی به مرور زمان بر وسعت فعالیت‌های انقلابی‌اش افزود و برای این‌که شناسایی نشود، مرتب منزلش را عوض می‌کرد.

در سال ۱۳۵۱ شمسی، یکی از دوستان وی دستگیر و در زیر شکنجه علیه وی اعتراف کرد و ساواک با استفاده از سرنخی که به دست آورده بود، درصدد دستگیری اندرزگو برآمد اما او بار دیگر توانست از دست ساواک بگریزد و به قم برود. در قم مجددا با نام مستعار و با ظاهری دیگر، اتاقی اجاره کرد و مشغول فعالیت شد و با گروه‌های مبارز مسلمان به برقراری ارتباط پرداخت و برای آن ها پول، اسلحه، مهمات و امکانات فراهم کرد. بار دیگر، ساواک موفق به شناسایی محل زندگی او شد و این  بار نیز، وی از معرکه گریخت و با نامی دیگر و در لباسی مبدل، خود را به مشهد رساند و در آن شهر با حجت الاسلام عباس واعظ طبسی (تولیت فعلی آستان قدس رضوی) تماس گرفت و با کمک وی توانست همراه همسرش و به طور پنهانی از طریق زابل و زاهدان به افغانستان فرار کند. وی در افغانستان تنها یک ماه دوام آورد و نتوانست دور از مبارزه باشد، بدین ترتیب مخفیانه خود را به مشهد رساند.

ابوالحسن سپهرنیا، دکتر حسینی، شیخ عباس تهرانی، ابوالحسن نحوی، سیدابوالقاسم واسعی، محمدحسین جوهرچی و... تعدادی از نام های مستعاری بود که اندرزگو از آن‌ها بهره برد. او در طول سال‌های مبارزه از ۲۴ شناسنامه و همچنین گذرنامه های گوناگون استفاده کرد.

وی پس از بازگشت به ایران همزمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی تصمیم به حذف فیزیکی شاه گرفت. اینچنین بود که در یک برنامه ۶ ماهه، رفت و آمدهای شاه را تحت نظر گرفت تا بتواند با وارد کردن مواد منفجره از فلسطین، هدف خود را پیاده کند. بنابراین دست به کار شد تا به کمک شخصی در داخل کاخ سلطنتی به این مهم دست یابد اما قبل از آنکه نقشه خود را عملی کند به دام مأموران ساواک افتاد.

بر اساس اسناد باقیمانده از ساواک و دیگر شواهد قطعی سیدعلی اندرزگو، در ۱۹ ماه مبارک رمضان مصادف با دوم شهریور ۱۳۵۷ در درگیری مسلحانه با نیروهای ساواک کشته شد. وی در حالی که راهی منزل یکی از دوستانش بنام حسن صالحی بود، در محاصره مأموران ساواک قرار گرفت. مأموران ابتدا او را از ناحیه پا زخمی کردند. در این فرصت، اندرزگو که نقش بر زمین شده بود، با خوردن کاغذهای حاوی شماره تلفن دوستان و نزدیکانش و آغشته کردن بقیه مدارک به خون خود و نابود کردن آن ها، مانع از آن شد که نشانی کسی به دست ساواک بیفتد. وی سپس بار دیگر با تیراندازی بسوی ماموران ساواک به مقاومت پرداخت تا اینکه با شلیک پی در پی گلوله‌های آن‌ها به شهادت رسید و پیکر مطهر وی در قطعه ۳۹ بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
از این شهید عظیم الشأن چهار فرزند به نام‌های مهدی، محمود، محسن و مرتضی به یادگار مانده است.