تاریخ انتشار: ۲۷ شهریور ۱۴۰۱ - ۱۳:۵۷

تهران- ایرنا- امیر هوشنگ ابتهاج هم رفت. سایه‌. از شمار کهنه‌شاعران یک تن کم. وز شمار چامه‌سرایان توانا، هزاران بیش. تا زنده بود، سایه‌روشن‌ها دربرش گرفته بودند. اکنون پس از مرگ نیز چنین می‌نماید که  سایه‌نشین تاریخ شده باشد. سایه در سایه خواهد ماند احیانا. و برای درازهنگام.

چه، مدت‌ها باید، تا او نیز بتواند آفتاب‌نشین تاریخ و ادبیات ما اگرنه در این روزگار کژایین شتاب‌زده، دستکم در روزگاران دیگر شود. درباره‌ی گرایش‌های گفتاربرانگیز چپ‌ و مارکسیستی و احیانا توده‌ای و همچنین کارهای عملی و اجرایی او در دوره‌هایی و در زمینه‌هایی، البته آینده، بهتر و منصفانه‌تر و درست‌تر داوری تواند کرد. درباره‌ی کارنامه‌ی هنری و ادبی و توانایی‌های شعری او نیز هرچند، نه به آن دیری و دوری، باری اما کمابیش به همین سان. چه، پس از فرونشستن گرد و خاک رسانه‌ای ناشی از مرگ در غربت و سپس به خاک سپرده شدن دیرهنگام در خانه، البته هنگامی چند باید تا نقد و سنجه‌ی همه‌ی گفته‌ها و نوشته‌ها و کرده‌های او بگونه‌ای همزمان و بدور از هرگونه کین و مهر بدست آید. 

سایه هنگامی خرقه تهی کرد که دوسوی داوری‌ها پیرامون او نه تنها هیچ همانندی‌ای به یکدیگر ندارند، بلکه رو در روی هم ایستاده‌اند. هوادارانش به توان شاعری او می‌پردازند و آن را می‌فرازند و دشمنانش کارنامه‌ی او در دوران مدیریتش در رادیو در دهه‌ی پنجاه و نیز اندیشه‌های سیاسی‌اش در گرایش به حزب توده و از آن بالاتر در ستایش دمادمش از استالین و حزب کمونیست اتحاد شوروی را پیش می‌آورند. دوستدارانش او را یکی از بزرگترین چامه‌سرایان صدساله اخیر درمی‌شمرند و او را بزرگترین ستاینده‌ی آزادی در دوران اخیر می‌دانند و منتقدان و مخالفانش او را بابت عملکردها و از آن بالاتر بابت اندیشه‌هایش به تندی می‌نکوهند و او را یکی از مهره‌های جریان چپ در سپهر ادبی ایران همروزگار در دوران اخیر که ادبیات را تنها وسیله‌ای برای بیان آماج‌های عقیدتی و ناایرانی خویش بکار گرفته بود و دست برقضا تا پایان عمر نیز هرگز از کرده‌هایش پشیمانی نکرد، می‌شناسند. 

سایه بی‌گمان کارنامه‌ای درنگ‌آمیز در عرصه‌ی شعر و ادب از خود بیادگار گذاشته است. او در شمار انگشت‌شمار شاعرانی است که توانسته است مضمون‌های نو را در ساختارهای کهنه، بپرورد و بپردازد. این خود کار سخت و طاقت‌فرسایی است که کمتر شاعری در یکصدسال گذشته توانسته است در آن کامیاب گردد و سایه بی‌گمان یکی از آن‌ها و شاید یکمین آنها باشد. پردازش معنی‌هایی این چنین نو و نغز و همروزگار در چارچوب تنگ و سخت و انعطاف‌ناپذیر و کهنه و قافیه‌زده‌ی غزل و چکامه بی‌گمان از طبع روان و از توان بالای شاعری او حکایت دارد. از اینرو اگر گفته شود که بخش‌هایی از تنه‌ی شعر کهنه در نوی همروزگار ما از جمله غزل فارسی با سایه جانی تازه گرفته و راهی فراخ و هموار پیش رو یافته است، بسا که سخن به گزافه‌ نرفته باشد. 

همچنین، شعر سایه در گونه‌ی خود بخش بزرگی از مرده‌ریگ شعر سیاسی روزگار نوی ما در چند دهه‌ی گذشته را به نمایش می‌گذارد و بی‌شناخت آن بسا که شناسایی همه‌ی زاویه‌ها و ظرافت‌های این پهنه از ادبیات همروزگار، با کاستی و کژی همراه گردد.

مهمترین نکته‌ پیرامون سایه که منتقدانش بر آن انگشت می‌گذارند، دورانی است که او بر ریاست برنامه‌ی گل‌های تازه در رادیو ایران تکیه زده بوده است. گفته شده است او در آن زمان، با بزرگان موسیقی برخوردی عامدانه و نامحترمانه داشته و باعث کناره‌گیری شماری از آنان از جمله: ایرج، گلپا، پرویز یاحقی، فرهنگ شریف، جلیل شهناز، حبیب‌الله بدیعی و دیگران گردیده و برنامه گل‌ها را بگونه‌ای انحصاری در دستان حلقه‌ی شجریان و لطفی که بعدها به گروه چاووش پرآوازه گشتند، گذارده است. آیا این رخداد به همین شکل افتاده بوده است؟ همزمان گفته می‌شود سایه در آن دوره، هنرمندان را در برگزیدن کاباره و رادیو آزاده گذاشته بوده و در واقع پیه‌ی بیرون گذاشته شدن از رادیو تنها و تنها به تن هنرمندانی خورده است که در این برگزینی، نگاهی به کاباره‌های تهران آن روزگار داشته‌اند. منتقدان سایه اما این موضوع را رد می‌کنند و می‌گویند: کاباره‌گری اتهامی بوده است تا او بتواند بخش بزرگی از هنرمندان رادیو را بیرون بریزد و بواقع تنها چندتن از این هنرمندان، اهل کاباره بوده‌اند و بقیه، هیچ پیوندی با چنان جاهایی نداشته‌اند. آنها با اشاره به این نکته که سایه شخصیتی چپ‌اندیش بود و پیشینه‌ای توده‌ای و یا توده‌گرایانه نیز داشت، گرایش‌های عقیدتی او را سرچشمه‌ی کارهایی از آن دست می‌دانند. آن‌ها می‌گویند: علیرغم آنکه حکومت در آن هنگام، پیشینه‌ی سیاسی سایه را نادیده گرفته بود و در رادیو دست او را باز گذاشته بود، با اینحال این مرد همراه همپالگی‌هایش آنجا را به جایی برای جولان حلقه‌ی خودش کرد.

بابت این انحصارطلبی، برنامه‌ی گل‌ها  تعطیل و بزرگانی چون پیرنیا، بیکار و از رادیو بیرون شد و باند او و شجریان حاکم گردید. گو اینکه در این خرده‌گیری که با اندکی شتاب‌زده‌گی همراه است، همه‌ی ماجرا دیده نشده است. چنانچه پس از برکنار شدن شادروان پیرنیا از برنامه‌ی گل‌ها در سال ۱۳۴۶ کوته‌زمانی آقایان میرنقیبی و سپس رهی معیری و پژمان بختیاری سرپرستی آن را تا سال ۱۳۵۱ و تا برآمدن آقای سایه عهده‌دار بوده‌اند و برکناری آقای پیرنیا هیچ پیوندی به او نداشته است. منتقدان سایه اما در این پیرامون همچنان از حلقه‌ی آدم‌های سایه سخن می‌گویند که گویا پیش از این نیز به رادیو رفت و آمد داشته‌اند و سایه‌وار در صدد انجام توطئه برای بدست گرفتن مدیریت آن می‌کوشیده‌اند. موضوعی که دستکم در شرایط کنونی، ادعایی بیش نیست و اثبات آن به گذشت زمان و برآمدن سندهای بایسته نیاز دارد. منتقدان سایه همچنین می‌گویند: پس از درآمدن سایه به برنامه‌ی گل‌ها نزدیک به یک سوم از برنامه‌های تولیدی در گل‌های تازه تنها به آقای شجریان، دوست و همفکر سایه، واگذار و شخصیت‌های دیگری از بزرگان موسیقی ملی در همان دوران بگونه‌ای زیرکانه به حاشیه رانده شده و یا از دور بیرون افتاده‌اند. آن‌ها همچنان می‌گویند: گناه بزرگتر سایه اما در دوران پس از انقلاب است. برابر این ارزیابی، در دوران پس از انقلاب سایه و حلقه‌های نزدیکش، گونه‌ای از انحصار برای خودشان آفریدند و بگونه‌ای ماهرانه، دیگر بزرگان موسیقی را خانه‌نشین کردند. منتقدان سایه بر این باور هستند که هوشنگ ابتهاج در آن هنگام همه‌ی بزرگان موسیقی را قلع و قمع ساخت. آن‌ها می‌گویند: سه‌گانه‌ی: لطفی، شجریان و سایه، دایره‌ای بودند که خودبینی، انحصارطلبی، پاکسازی، و قلع و قمع بزرگان موسیقی و بفرجام، سقوط و افول در این هنر ملی با آن‌ها آغاز گردید. 

هرچند شاید بتوان بخشی از این گفته‌ها را با قرینه‌های استوار تاریخی نیز همراه دانست، اما همزمان و احیانا این می‌تواند بدبینانه‌ترین نگاه نسبت به کسانی باشد که بخشی از شکوفایی موسیقی ایرانی در دوران اخیر با نام و کار آنها گره خورده است. بویژه آنکه افول موسیقی ایرانی در چند دهه‌ی گذشته، داستان پرآب چشمی است که از یک روند کلان و فرامتن این داستان سرچشمه گرفته است و فروکاستن آن به اقدام‌های شخصی یک و یا چند نفر می‌تواند بسیار فرافکنانه و نامنصفانه باشد. در بدبینانه‌ترین نگاه، شاید بتوان این حاشیه‌ها را در آیینه‌ی رخدادهایی دید که سایه و یاران او تنها بخشی ناچیز از آن بوده‌اند. با اینحال هرگونه یکسونگری در این زمینه نیز بسیار فرافکنانه است و به هیچ‌روی، هیچکدام از لغزهای سایه و همپالگان او در این زمینه‌ها را نادیده نمی‌گذارد.

فرجامین داوری شاید هنگامی شدنی باشد که سندهای در پیوند با کارنامه‌ی مدیریتی سایه در رادیو نیز بیرون آید و بخش‌های دیگری از ناگفته‌ها پیرامون کارهای او بخودی‌خود دیده و شنیده شود. آنگاه شاید بتوان دامن او را از بخشی از داوری‌های جانبدارانه پیرامون اقداماتش بویژه در پیوند با موسیقی همروزگار ایران، پاک دانست. یا شاید هم هرگز نتوان.

بی‌گمان درباره‌ی کارهای ادبی او از جمله درباره‌ی توان شاعری‌اش نیز همچنان فراوان گفته خواهد شد و روزگار، بناگزیر سروده‌های او را بدست دانایان و کاردانان خواهد سپرد تا بیش از پیش سنجیده و ترازیده شوند. آنچه که بویژه در این چشم‌انداز دیده‌شدنی است، هیچ از ارزش و بهای کارهای ادبی و از توان بلند شاعری او نمی‌کاهد.  سروده‌های او همچنان بخش بزرگی از دارایی‌های ارزشمند ادبیات کهنه در نوی روزگار ما را خواهد ساخت و کماکان آن را از غنا و طراوت و شادابی خواهد آکند و به بخشی از سرمایه‌ی ملی و معنوی ما بدل خواهد گردید. 

اما این تنها یک روی داستان سایه است. در این برآورد، سرانجام باید روزی فرا رسد که بتوان گرایش‌های سیاسی و از آن بالاتر عملکردهای جانبدارانه‌ و یا مصلحت‌اندیشانه و یا لغزها و یا صوابدیدهای او را نیز دید و هرکدام را بفراخور و در فضایی بدور از گرایش‌های حبابی و زودگذر، و رها از هرگونه کین و مهر سنجید و ترازید. 

از این رو همچنان شکیبا می‌بایست بود تا از سایه نیز سال‌ها بگذرد و فروغ تاریخ، سایه‌روشن‌های او را با همه‌ی خط‌ها و خراشه‌های تودرتو و سردرگم کننده‌اش در دیدرس بگذارد و چهر او را یکبار دیگر اما چنانچه باید و شاید، برای آیندگان بازآفرینی کند. آنگاه سایه‌روشن‌ها خود زبان خواهند گشود و خود سخن خواهند گفت و هیچ خط و خراشه‌ای از این سایه در سایه نخواهد ماند.