به گزارش بامداد چهارشنبه ایرنا از نیویورک تایمز، ایالات متحده در قرن حاضر چهار رئیس جمهور به خود دیده است که بهطور عجیبی نامحبوب بودهاند. جورج دبلیو بوش پس از حملات ۱۱ سپتامبر از محبوبیت بالایی برخوردار بود اما بیشتر دوره دوم ریاست جمهوری خود را بسیار پایینتر از خط فقر محبوبیت سپری کرد.
نمودار رضایت عمومی باراک اوباما تقریبا شبیه یک W به نظر میرسد چرا که به طور خلاصه میتوان گفت که اگرچه میزان محبوبیت او در پایان هر دو انتخاباتی که پیروز شد به بالای ۵۰ درصد رسید اما در بیشتر مدت هشت ساله دوران زمامداری خویش محبوبیتی زیر ۴۰ درصد را تجربه کرد.
اما دونالد ترامپ تنها رئیسجمهور آمریکا در طول هفت دهه گذشته است که سازمان نظرسنجی گالوپ به طور مرتب رتبهبندی محبوبیتی او را دنبال کرد و نتایج آن حاکی از این بود که محبوبیت وی حتی یک بار هم از مرز ۵۰ درصد بالاتر نرفت.
همچنین جو بایدن در اوایل دوره ریاست جمهوری خود بالاتر از این رقم بود (۵۰ درصد) اما از آن زمان به بعد دیگر هرگز آن میزان از محبوبیت را به خود ندیده است.
تنها از نظر حمایت عمومی نیست که روسای جمهور اخیر ایالات متحده ضعیف بودهاند. درک این امر میتواند برای مردم آمریکا سخت باشد زیرا هنوز بسیاری از آنها با توهم «ریاست امپراتوری» زندگی میکنند.
در همین حال ترامپ و بایدن در عرصههای مختلف رؤسای جمهور ضعیفی بودهاند. بایدن تا حد زیادی از تعیین اولویتها برای دولت خود امتناع کرده و ترس از اینکه تصمیمات او در مقام ریاست جمهوری موجب ایجاد تفرقه در حزب متبوعش نشود، دولتش را آنچنان مستأصل کرده که تقریباً فلج شده است.
اگر هر رئیسجمهور دیگری در قرن اخیر حتی ترامپ را هم در نظر بگیرید، احتمالاً میتوانید دو یا سه موضوع را فهرست کنید که به آنها اهمیت میداد اما آیا میتوان چنین لیستی را برای بایدن تهیه کرد؟! به غیر از خروج از افغانستان، آیا هیچ ابتکار مهمی وجود دارد که دولت او دنبال کرده باشد؟ زیرا خروج از افغانستان در حقیقت تنها موضوعی بود که او توانست در دوران ریاست جمهوریاش در مورد آن تصمیم قطعی بگیرد.
بایدن حتی زمانی که در استفاده از قدرت اداری خود بیش از حد نسبت به دیگران پیشی گرفت (مانند بخشش مشکوک قانونی وامهای دانشجویی) در این تصمیمات نه بر اساس تشخیص و اراده خویش بلکه اغلب تحت فشار فعالان حزبی عمل کرده است.
به نظر میرسد در مورد بسیاری از اقدامات مهم کنگره نیز، دیدگاههای بایدن تعیینکننده نبوده و حضور یا عدم حضورش برای مذاکراتی که منجر به هر یک از قراردادهای دو حزبی که او امضا کرده است، ضروری نبوده است.
ترامپ نوع دیگری از ضعف را نشان داد. در دوران ریاست جمهوری خود، او بر اکثر چرخههای خبری تسلط داشت و به دنبال فعالیت خارج از چارچوب رسمی قدرت ریاست جمهوری بود، به گونهای که در نهایت تبدیل به تهدیدی واقعی برای نظام قانون اساسی شد.
حتی با وجود اعتماد به نفس کاذبی که موجب عملکرد خارج از چارچوب رسمی قدرت او بود، شخصی بیحوصله و آشفته بود، بهنحوی که تا حد زیادی نتوانست کنترل معنیداری را حتی بر زیردستانش اعمال کند.
در حقیقت مهمترین دستاورد او در حوزه قدرت ریاست جمهوری (که از قضا مستلزم کمترین پیگیری مداوم است) انتصاب قضات از جمله سه قاضی دیوان عالی بود که نقش رئیس جمهور در آن، تقریباً به محض شروع به پایان میرسد اما در عرصههای دیگر، او معمولاً نمیتوانست هیچ مسیری را به اندازه کافی، طولانیمدت هدایت کند.
نافرمانی آشکار و حیرت انگیز در کاخ سفید تحت امر ترامپ امری عادی بود که با گرایش دو حزبی در کنگره بیش از پیش زمینه بیاهمیت قلمداد شدن سخنان اغلب بیمعنی و تهی از عقلانیت او را فراهم میکرد و اقدامات او هیچگاه از ثبات کافی برخوردار نبود و همیشه در معرض تغییر قرار داشت و هیچکس او را به عنوان یک مدیر اجرایی قدرتمند، جدی نگرفت.