علامه محمدتقی جعفری ابایی از مناظره با فلاسفه بزرگ غرب نداشت و به کرات با برتراندراسل مناظراتی مکتوب را انجام داد. موضوع مناظرات علامه جعفری با این فیلسوف غربی در زمینههایی همچون عمومیت جستجوی کمال بود. ایشان همچنین با روژه گارودی، پرفسورعبدالسلام و پرفسور روزنتال نیز گفت و گوهایی داشت.
علامه جعفری در سال ۱۳۷۷ به دلیل ابتلا به سرطان، ابتدا در ایران تحت درمان قرار گرفت و سپس به انگلستان منتقل شد؛ ولی پس از یک عمل جراحی بر اثر سکتهٔ مغزی در ۲۵ آبان ۱۳۷۷ درگذشت. گزارش زیر بیشتر به پاره ای اخلاقیات ایشان می پردازد.
انرژی خاص پدر و رفع کسالت از ما
فریده جعفری دختر پنجم علامه محمدتقی جعفری میگوید: چه پیش و چه پس از ازدواج، همیشه پدر به زندگی ما اشراف داشتند، جلساتی در منزل برگزار میکردند و ما را به دامادهایشان سفارش میکردند و آنها را به ما سفارش میکردند و این سفارشها خیلی در زندگی ما تأثیر داشت.
او می افزاید: گاهی که یک رکودی، خمودی و افسردگی در زندگی پیش میآمد با همسرانمان خدمت پدر میرسیدیم، حاج آقا انرژی خاصی به ما میدادند و تا چند ماه زندگی بسیار عالی پیش میرفت، ایشان واقعاً پشتوانه ما بودند، پس از فوتشان این جای خالی را عمیق احساس کردیم.
دقت بالا
خانم جعفری ادامه می دهد: خاطرم هست که خانواده آقای صدوقی برای صحبت به خانه ما آمدند، حاج آقا گفتند: هر چه دخترم بگوید من مهر السنة را انتخاب کردم، ولی پدر اعتقاد داشتند که یک مقدار پشتوانه برای خانم باید باشد، آن زمان ۱۵۰ هزار تومان مهریه برای من گفتند، حاج آقا گفتند زیاد است، ولی دیگران گفتند: شما که میگویید پشتوانه، پس این خوب است (با خنده)، ولی خیلی خواهران من با مهرالسنة یا ۱۴ سکه رفتند و گفتند که مهم اصل زندگی است، بنابراین با اینکه آقای صدوقی واقعاً انسان موجهی از خانواده روحانیزاده بودند، ولی باز حاج آقا خیلی دقت داشتند و همین دقتشان باعث شد که زندگیهای ما واقعاً دوام داشته باشد، الان خیلیها اعتقادی به ازدواجهای سنتی ندارند و ضرر میکنند.
محرم اسرار ما
فریده جعفری میگوید: علامه واقعاً به زندگی همه ما اشراف داشتند و محرم اسرار ما بودند، همیشه ما را آزاد میگذاشتند که صحبت کنیم، من حتی یک شب خواب ایشان را دیدم که ایشان از دنیا رفتند، آن قدر متأثر شدم که بعد از نماز صبح بیرون رفتم تا تلفن بزنم (آن زمان هنوز منزل تلفن نداشتیم) به ایشان تلفن زدم و گفتم شنیدم حاج آقا از دنیا رفته، یادم است که هشت صبح آماده شدم و به منزل پدر رفتم و بعد به من گفتند که تعبیر خوابتان چیز دیگری است، بنابراین با ایشان صبحانه خوردم و آرامش روحی پیدا کردم.
حوزه روحانی بیسواد نمی خواهد
او میافزاید: علامه با بچه پنج ساله، پنج ساله رفتار میکردند، با بزرگسالان و دیگر اقشار سنی هم به مناسبت سن خودشان بودند، یادم میآید که پسرم در سیزده سالگی تصمیم گرفته بود که طلبه شود من نگران بودم که سنش کم است و هنوز پایهای که باید بسته شود را ندارد، بلافاصله پدر زنگ زدند و صدرا را نزد خود خواندند، پدر به صدرا گفتند که اول باید درس کلاسیک خود را بخوانی بعد برو حوزه، حوزه روحانی بیسواد نمیخواهد! تو بخواهی صحبت کنی باید درس خوانده باشی، خود حاج آقا آنچنان از فیزیک حرف میزدند که انگار صد سال درس فیزیک، شیمی و ریاضی خواندند، ایشان واقعاً مطالعه داشتند بعد دیگر فرزندم نظرش تغییر و قبول کرد، الان هم که خدا را شکر درس خوانده هستند.
دختر پنجم علامه جعفری میگوید: من یادم میآمد زمان طاغوت که مدرسه میرفتیم و وضعیت هم خراب بود در آن محیط ها به هر حال ترجیح میدادیم، زیاد بیرون نرویم اما حاج آقا برای ما برنامه گردش میگذاشتند مثلاً میگفتند دخترها و پسرها جمعه هشت صبح باغ وحش قرار داریم، این موقع صبح را انتخاب میکردند تا دید ما از برخی افراد دور باشد و این باعث شد تا آخر عمر چادر و حجاب برای ما بماند الان خیلی خانوادههای روحانی هستند که یک مقدار لغزیدند، اما ما این طور نشدیم چرا که به ما فهماندند محیطی که هستیم و حرکت میکنیم باید پاک باشد.
علامه زمان خود بود
عذرا جعفری، فرزند چهارم و دیگر علامه جعفری نیز درباره پدرش میگوید: در یک خانواده روحانی متولد شدم و به همین دلیل موقعیت زندگیمان با دیگران تفاوت داشت، وقتی میگویم روحانی منظور این است که پدرم به لحاظ منش و سبک و سیاق زندگی با دیگران متفاوت بود، خواه ناخواه احترام متفاوتی به ایشان میگذاشتند، ایشان علامه زمان خود بود و واقعاً ایشان حتی زمانی که در منزل برای ما تدریس میکردند، هم لباس مقدسشان را حفظ میکردند و این لباس را مقدس میدانستند.
با نوه ها توپ بازی می کرد
او اضافه میکند: رفتار علامه با بچهها بسیار معصومانه بود، چرا که واقعاً بچهها را دوست داشتند و شاید کسی بگوید با آن سطح معلومات و دانش چطور میتوانستند کودکانه رفتار کنند، در صورتی که ایشان کنار نوههایشان توپبازی میکردند و خود را یک بچه میدیدند، انگار که همان سن و سال را دارند، بنابراین هیچ احساس خودخواهی، خودبینی و خود بزرگبینی ما از پدرمان ندیدیم؛ همیشه برای ما یک مقام بسیار عالی قائل بودند و مقام خودشان نیز نزد ما بالا بود و گفتار و رفتارشان با یکدیگر تناقضی نداشت.
همه کلاس های مثنوی پدر را ضبط کرده ام
عذرا جعفری ادامه می دهد: ما جذب درسهای ایشان بودیم، حتی یادم میآید درس خانوادگی با هم داشتیم، یک روز ایشان به ما گفتند که دخترها و پسرها بیایید و بنشینید میخواهم به شما درس بدهم، حدود ده نفری خانواده ما و یکی ـ دو نفر از دوستان نزدیک شدیم، یکشنبهها کلاس برای ما میگذاشتند، چهارشنبهها هم معراجالسعاده، درس اخلاق میدادند که عمومیتر هم بود، حتی یادم است آن زمان هجده سال بیشتر نداشتم، خیابان زیبا که بودیم، کلاس مثنوی برگزار میکردند، من هم شرکت میکردم و سنم از همه کمتر بود، همه نوارهای پدر را حفظ کردم، صدایشان را ضبط میکردم، یک زمان به ایشان گفتم: آقاجان من همه نوارهای شما را دارم، ایشان تعجب کردند که من چطور اینها را با نوار کاست ضبط کردم.
خبر خوش پدر در بستر مرگ
او میگوید: روزهای آخر عمر پربرکتشان، ایشان را برای معالجه در خارج از کشور متقاعد کردیم، البته خودشان نمیخواستند، ما گفتیم که اگر یک راه هم باشد باید آن را امتحان کنیم، بنابراین آخرین دیداری که با ایشان داشتیم، سه چمدان برایشان جمع کردیم که بازهم دو چمدانش کتاب و نوشتههایشان بود.
عذرا جعفری میافزاید: یادم میآید، خواهرم فریده بسیار برای ایشان بیتابی میکرد، یک باری که آقای صدوقی به پدر خارج از کشور تماس گرفته بودند که دختران بیتابی میکند، چیزی به او بگویید، پدرم گفته بود که دخترم خبر خوشحالی برایت دارم، ترجمه نهجالبلاغه به اتمام رسید!