تاریخ انتشار: ۳۰ آبان ۱۴۰۱ - ۰۸:۳۵

تهران- ایرنا- آیت‌الله محمدرضا مهدوی‌کنی در خاطرات خود، نقدهایی را به انتقادات دکتر علی شریعتی نسبت به روحانیت بیان می‌کند که در پی می‌آید.

آیت الله مهدوی کنی می گوید: دکتر شریعتی اعتقاد داشت باید از تاریخ درس گرفت و از حوادث عاشورای حسینی باید استفاده مثبت کرد نه منفی. دکتر می‌گفت شما همیشه از ابعاد عزاداری و احساسی کربلا استفاده می‌کنید، چرا جنبه های مبارزاتی و انقلابی آن را مطرح نمی‌کنید؛ این نهضتی است که برای مبارزه با ظلم شروع شده، شما جنبه‌های احساسی قضیه را گرفته‌اید و جنبه های مبارزاتی و انقلابی آن را فراموش کرده‌اید؛ لذا در سخنرانی هایشان به آن جهت می‌پرداختند و به منبری‌ها و سخنرانی‌های بعضی آقایان حملاتی داشتند.

اشکال من به شریعتی

اشکالی که من به ایشان داشتم این بود که می‌گفتم شما چرا این گونه برخورد می‌کنید و نیروهای عظیمی را که در خدمت اسلام و مسلمین هستند را به چالش می‌کشید و نسل جوان را نسبت به آنها بدبین می‌کنید. شما بیایید و از جریان کربلا آن جنبه‌های انقلابی و اثباتی‌اش را بگیرید. به تدریج روش شما مقبول واقع شده و در جامعه اهل منبر نیز اثر می‌گذارد. شما معتقدید که از این راه باید امام حسین (ع) را معرفی کرد و از نهضت امام حسین (ع) استفاده کرد، بسیار خوب، لکن شما نیروهای انقلاب را دلسرد می‌کنید و با برخوردهای سلبی با علما و وعاظ میان خودی ها اختلاف می‌افکنید، چون بیشتر وعاظ جوان در آن موقع طرفدار انقلاب و امام بودند.

بالاخره این ها علاقمند به اسلام و امام حسین (ع) هستند، بایستی به تدریج روش ها را تغییر داد. ایشان جوابی نداشت و در برابر من سکوت می‌کرد. تذکرات من و دوستان دیگر در ایشان بی اثر نبود و آن وقتی که سخنرانی می‌کرد و ممنوع المنبر نشده بود ظاهرا تغییر روش داده بود و در یک سخنرانی از روحانیت دفاع کرد و گفت شما زیر یک قرارداد استعماری، امضای یک آخوند را نمی‌بینید و این از آن صحبت‌هایی بود که دلالت بر تجدید نظر و تغییر در روش دکتر شریعتی بود. والله اعلم.

دو دلیل ناسزاگفتن به روحانیت

عقیده من این است که ایشان اوایل که از خارج آمده بود به دو جهت نسبت به آخوندها حساسیت داشت؛ جهت اول این بود که پدر ایشان قبلا یک روحانی معمم بود و بعد در زمان پهلوی عمامه ایشان را برداشته بودند یا خودشان به اختیار برداشته بودند. به هر حال ایشان اول معمم بودند و عمامه‌شان را برداشته بودند و کلاه‌شاپو به سر می‌گذاشتند. ایشان دانشمندی روشنفکر بود و حرف‌های جدید داشت و قهرا مورد هجمه گروهی از علمای مشهد قرار گرفته بود، روش ایشان به گونه ای بود که غیر از جوان‌های روشنفکر و دانشگاهی معمولا کسی با وی مراوده نداشت.

در آن زمان متاسفانه هر کس از این حرف‌ها می زد به سنی‌گری و وهابی‌گری و احیانا به بی‌دینی متهم می‌شد، کما اینکه به آیت الله مطهری هم از این تهمت‌ها زده می شد. در آن زمان جامعه چنین افکاری را برنمی‌تافت. اما من معتقدم مرحوم محمدتقی شریعتی مرد دانشمند و خوش‌فکری بود، در تفکر هم مستقیم بود. تا آنجا که من از نوشته‌ها یا منبرهایش استفاده کردم اعوجاجی در آنها ندیدم.

استاد محمدتقی شریعتی

آیت الله مطهری خیلی به ایشان احترام می‌گذاشت. مکرر می‌شنیدم که از مرحوم محمدتقی شریعتی تعریف و تمجید می‌کرد، به خصوص از تفسیر ایشان و می‌گفت من گاهی به مشهد مشرف می‌شوم و به خصوص می‌روم و از تفسیر ایشان استفاده می‌کنم و توصیه می‌کرد که تفسیر ایشان را بخوانید و استفاده کنید، ایشان نکته های خوب و جالبی دارد. ایشان (محمدتقی شریعتی) با توجه به خصوصیاتی که داشتند در نزد برخی از علمای مشهد به عنوان عنصر نامطلوب شناخته شده بودند و این یک عقده ای برای پسر (علی شریعتی) بود، چرا که آخوندها پدرش را منزوی کرده بودند.

تکیه بر اجتهاد مهندس بازرگان

جهت دوم هم این بود که دکتر شریعتی با تمام خصوصیات مثبتی که از نظر علمی، جامعه شناختی و قدرت بیان به خصوص برای نسل جوان و دانشگاهی داشت و نیز از لحاظ موضع گیری‌های انقلابی و ضدرژیم و جاذبه‌های فراوانی که میان طلاب جوان داشت، از این مرحله پا را فراتر نهاد و به تحریک برخی از روشنفکران، به حریم روحانیت وارد شد و تحلیل‌های تاریخی و مذهبی ناپخته و نیش‌دار ارائه کرد و رژیم را که از روحانیت ضربه خورده بود خوشحال و امیدوار کرد، به ویژه آن که در برخی مقالات و سخنرانی‌ها افکار اهل سنت را ترجیح می‌داد. مجموعه این عوامل قهرا وی را در برابر روحانیون و طلاب قرار می‌داد و روز به روز فاصله‌ها را بیشتر می‌کرد.

موسسان حسینیه ارشاد به هر دلیل با روحانیت برخورد مناسبی نداشتند و در واقع ایشان را به این خاطر به حسینیه دعوت کرده بودند که دیدند چیز خوبی گیرشان آمده و برای اهدافی که آنها دارند به درد می‌خورد. یعنی فردی که اسلام منهای روحانیت را مطرح کند – حالا تعبیر ضدروحانیت را مطرح نکنیم همان منهای روحانیت – و بگوید چه لزومی دارد که اسلام را از آخوندها بگیریم، از کلاهی‌ها هم می‌شود گرفت. یا اینکه چه لزومی دارد از مجتهدین معمم تقلید کنیم از دیگران هم می‌شود، حتی برخی به اجتهاد مهندس بازرگان تکیه می‌کردند.

اتهام وابستگی به ساواک

ولی من فکر می‌کنم دکتر شریعتی بعدها در اثر مطالعات و برخوردهایی که داشت تجربه‌ها آموخت و دریافت که روش گذشته اش از لحاظ ثبوت و اثبات هر دو اشتباه است و به عبارت دیگر فهمید که برداشت او از روحانیت معاصر به خصوص پس از نهضت امام خمینی برخورد نادرستی بوده و در واقع نیروی عظیمی را نادیده گرفته و دشمن را شاد کرده است و این کار درستی نبوده است و می‌خواست در روش خود تجدید نظر کند. دکتر فهمید که انسان مبارز و انقلابی بایستی دشمن اصلی را هدف قرار بگیرد و کسانی را که با او در هدف مشترکند و مشترکات بسیار دارند به یاری بطلبد نه این که آنها را به چالش بکشد.

آیت الله مهدوی کنی در سال های ابتدایی انقلاب

از این رو به تدریج تحلیل‌ها و تفسیرهای تاریخی و دینی او نیز متحول شد. برای مثال آنچه در کتاب امت و امامت ایشان آمده با آن حرف‌هایی که در کتاب اسلام شناسی ایشان است خیلی متفاوت است. در اسلام شناسی ایشان امامت را نوعی تصمیم شورایی، آن طوری که اهل سنت عقیده دارند، مطرح نموده، ولی در امت و امامت، شورا را نفی می‌کند و من فکر می‌کنم ایشان روز به روز پخته تر می‌شد و فرایند کار او به تعادل گرایش پیدا می‌کرد.

بعضی نسبت‌هایی هم که به ایشان داده‌اند برای من ثابت نشده است. گفته شده ایشان به ساواک وابسته بوده و ماموریت داشته که روحانیت را از بین ببرد. ولی من بینی و بین الله نمی‌توانم به صحت این ادعاها شهادت دهم. نامه ای که دکتر شریعتی از زندان به پدر نوشته و در اسناد ساواک موجود است ظاهرا از روی تقیه نوشته شده و نمی‌توان آن را دلیل بر چیزی گرفت. در آن موقع ترس و وحشت همه را فراگرفته بود و رژیم با شدت همه را می‌کوبید و برخی مصلحت را در تقیه و فرار را در تقیه و فرار را بر قرار ترجیح می‌دادند. البته ممکن است این گونه مدارک حاکی از نقطه ضعفی در مواضع سیاسی وی باشد اما به نظر بنده دلیل بر وابستگی نیست.

منبع: خاطرات آیت الله مهدوی کنی، مرکز نشر اسناد انقلاب اسلامی