تهران- ایرنا- اشعار حمید مصدق، از خود او معروف‌تر هستند. بسیاری از مردم، اشعار این شاعر نوگرا را خوانده یا شنیده‌اند اما شاید هرگز نمی‌دانند که این اشعار، حاصل تراوش ناب یک وجود دوست‌داشتنی است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، شعر حمید مصدق، ۲۴ سال پس از درگذشتش همچنان در میان نسل‌های مختلف، طرفدارانی دارد. شاعری که هیچ هوچی‌گری تبلیغاتی نداشت و بازی‌های رسانه‌ای را نمی‌دانست و دوست داشت برخلاف شغلش، در گوشه‌ای بنشیند و فقط بسراید. حمید مصدق برخلاف زمختی‌ رشته‌های حقوق، روش تحقیق و اقتصاد که به شکل آکادمیک به فراگیری آنها پرداخت، احساس زلالی داشت.

مصدق به انعکاس رهیافت‌های اجتماع در اشعارش ایمان داشت

شاعرانگی سوژه‌ها و بار آهنگین کلماتی که به کار می‌برد، در برخی جاها، مخاطب را به یاد اشعار سهراب سپهری می‌اندازد. گرچه باید به این حقیقت نیز اعتراف کنیم که واگویه‌ای از تلاطمات سهمگین اجتماعی نیز همواره در بسیاری از کارهایش دیده می‌شود؛ علی‌الخصوص که وی بسیار به انعکاس رهیافت‌های اجتماع در اشعارش ایمان داشت و تلاش می‌کرد تا روحیه مبارزاتی که از جوانی در او وجود داشت را در کارهایش بازتاب دهد.

شعر مصدق در بین بسیاری از طرفدارانش، به‌ تلفیقی از سبک انحصارگرایانه نیما و سهراب نزدیک می‌شوداین ویژگی شعر مصدق، مخاطب را بی‌شک به یاد نیما می‌اندازد به همین دلیل شعر مصدق در بین بسیاری از طرفدارانش، به‌ تلفیقی از سبک انحصارگرایانه نیما و سهراب نزدیک می‌شود. هر چند که وجود شباهت‌هایی در استفاده کلمات نشان می‌دهد که مصدق، خود نیز علاقمند است که به سمت شعر نیما بلغزد.

او در یکی از اشعارش می‌گوید: من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد که در آن شوکت پیراستگی آری از سادگیش چون تراویدن مهتاب به شب مهر از آن می‌بارد، شاید وجود چنین شباهت‌هایی در اشعار مصدق سبب شد تا خیلی زود، وی را پیرو جدی شعر نیمایی بدانند. گرچه زیست مدنی او در دوره‌ای که نیما، پیشقراول ذهنیت‌گرایی جدید شعر کشور بود نیز این عنوان را برای مصدق جوان بیشتر می‌کرد. اینها اما تمام مشخصه‌های شعر مصدق نبودند.

او خیلی ساده شعر می‌سرود. شسته‌رفته و خالی از کلمات سنگین. اهل اطناب نبود و به همین دلیل، بسیاری از اشعار او، کوتاه هستند. این کوتاهی با توجه به ضرباهنگ کلماتی که انتخاب می‌کرد، تاثیر بیشتری بر مخاطب خود می‌گذاشت و چون وام‌گیر جامعه روزش بود، این تاثیرگذاری، نمود بیشتری در میان مخاطبانش داشت.

من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی: هرگز هرگز /پاسخی سخت و درشت /و مرا غصه این هرگز کشت ؛ یا در جایی دیگر می‌گوید: کاهش جان من این شعر من است/ آرزو می‌کردم که تو خواننده شعرم باشی/نه، دریغا، هرگز باورم نیست که خواننده شعرم باشی /کاشکی شعر مرا می‌خواندی، در کنار این بی‌تکلفی که اصلی‌ترین شاخصه شعری مصدق است، وی نشان داد که اهل بازی‌های زبانی نیست. همین ویژگی در کنار ساده‌گویی اشعارش سبب شد تا مخاطب، با فهم درست از این اشعار، ارتباط خوبی با آنها برقرار کرده و در همان یک‌بار خواندن، جذب این سبک و کلمات ساری در آن شود.

سبک شعری مصدق، دارای همان شاخصه‌هایی است که مخاطب امروز می‌پسندد زبان توصیفی و استعارین اشعار مصدق سبب شد تا وی بتواند تصویرسازی درست و تاثیرگذاری از جامعه ایرانی داشته باشد. شکل انتقادی کارهای مصدق، بیش از هر چیز، مخاطب را به یاد اشعار شاملو می‌اندازد اما با وجود شباهت‌هایی که شعر مصدق به سبک نیما، سهراب و شاملو داشت، وی امضای مستقل خود را در شعر دارد که حتی تا به امروز، نتوانسته مقلدی قدرتمند از خود حمید مصدق داشته باشد. سبک شعری مصدق، دارای همان شاخصه‌هایی است که مخاطب امروز می‌پسندد.

در روزگاری که نسل پیشقراول شعر نو، عمده تمرکز خود را بر روی انتقال پیام و مضمون گذاشته بودند، مصدق، به کوتاه کردن جاده مطولی پرداخت که تا پیش از او، شاعران بسیاری از این رهگذار، اشعار طولانی سرودند. مصدق اما برای این کار، صراحت را در آسانی زبان جست و با جستاری کوتاه، مخاطب را منظوری که می‌خواست، می‌رساند.

شاعری که اگر اهل بازی‌های رسانه‌ای بود

حمید مصدق؛ شاعری که اگر اهل بازی‌های رسانه‌ای بود، نامش امروز به‌مراتب پررنگ‌تراز چیزی بود که وجود دارد اما روحیه معلمی او ایجاب نمی‌کرد که وی با وجودی که درس حقوق خوانده و شعل اصلی‌اش نیز همین بود، شخصیتی ناآرام داشته باشد.

او تلاطم را به شعرش آورد و به آن هیجان بخشید و سبب شد تا امروز که ‌۲۴ سال از درگذشتش می‌گذرد، اشعار او همچنان در بین مخاطبان جدی ادبیات و شعر، طرفداران بسیاری داشته باشد. تو به من خندیدی و نمی‌دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم/ باغبان از پی من تند دوید، سیب را دست تو دید، غضب‌آلود به من کرد نگاه، سیب دندان‌زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سال‌هاست که در گوش من آرام‌آرام خش‌خش گام تو تکرارکنان می‌دهد آزارم و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت.