تهران- ایرنا- سوکراتس یکی از بهترین بازیکنانی بود که در جام جهانی ۱۹۸۲ پیراهن زرد برزیل را بر تن کرد؛ بازیکنی با ریشی درهم، موهای آشفته و چشم‌های بی‌روح که چشم نوازترین بازی‌های تاریخ تورنمنت‌های بزرگ را به تصویر می‌کشید.

جام‌جهانی فوتبال که دهه‌ها است همچون رقابت‌های المپیک هر چهار سال یک بار نگاه میلیون‌ها نفر را به خود خیره می‌کند، هر چند رخدادی ورزشی است اما از تحولات زمانه خود برکنار نبوده و نیست. برگزاری بیست‌ودومین دوره جام جهانی بهانه‌ای است برای اینکه این رویداد را از زاویه‌ای که کمتر مورد توجه قرار گرفته و با توجه به مهم‌ترین وقایع سیاسی، اجتماعی و تاریخی مرتبط با آن روایت کنیم.

در «جام جهانی ۱۹۳۸؛ در منگنه نازیسم، به کام فاشیسم» گفتیم چگونه نخستین ادوار جام جهانی زیر سایه جنگ‌طلبی رهبران اروپا قرار گرفت اما سقوط آنان سبب نشد بلافاصله شرایط به زمان پیش از جولان هیتلر، موسولینی و ژنرال فرانکو برگردد.

فوتبال و جام جهانی همچنان تحت شعاع آثار جنگ و کشمکش‌های سیاسی قرار گرفت و آنچنان که در «جام جهانی ۱۹۵۰؛ فرودستان هندی و رویای بربادرفته» و «جام جهانی ۱۹۵۴؛ ظهور و سقوط قدرت‌ها» روایت شد، با مباحث مربوط به «شمال _ جنوب» در معادلات روابط بین‌الملل و تقابل اغنیا و فقرا گره خورد.

در ادامه، «ژوست فونتین» فرانسوی با ۱۳ گل در «جام جهانی۱۹۵۸؛ آقای گل پَرپَر شده» لقب گرفت و در «جام جهانی ۱۹۶۲؛ بی‌رحمانه‌ترین بازی فوتبال» در سانتیاگو پایتخت شیلی به نمایش گذاشته شد و اما در «جام جهانی۱۹۶۶؛ ‌توفانی زرد که از اردوگاه کار اجباری سر در آورد»، همان بازیکنان تیم ملی کره شمالی بودند که بعد شگفتی‌ساز شدن در یک چهارم نهایی ناکام ماندند و پس از بازگشت به کشورشان به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده شدند.

با رنگی شدن فوتبال روی صفحه میلیون‌ها تلویزیون، «جام جهانی ۱۹۷۰؛ خداحافظی شادترین اسطوره فوتبال» هنرمندی پله اسطوره فوتبال جهان را واضح‌تر به تصویر کشید. چهار سال بعد از آن یعنی «جام جهانی ۱۹۷۴؛ دو آلمان در یک مستطیل سبز» ظاهر شدند و به دنبال آن «جام جهانی ۱۹۷۸؛ قهرمانی که شکنجه‌گر و زندانی را لحظه‌ای هم‌بسته کرد» ماجرای قهرمانی آرژانتینی‌ها در فضای پرالتهاب سیاسی بود.

میزبانی اسپانیا از جام جهانی با اوضاعی آشفته

اسپانیا در حالی میزبانی جام جهانی ۱۹۸۲ را پذیرفته بود که هیچ چیز سر جای خودش نبود؛ پول در کشور وجود نداشت، کارگران دست به اعتصاب زده بودند، پروژه‌های بازسازی ورزشگاه‌ها متوقف شده بود و هزار مشکل دیگر. در چنین شرایطی «خوآن آلوارس آنخل» از حومه شهر مادرید با عصا به دفتر اعتصاب‌کنندگان رفت، با زحمت پله‌ها را بالا رفت و به مسئولان گفت: «من ۸۰ سال عمر کردم و حتی اگر ۱۰۰ ساله هم شوم، امکان ندارد که دوباره جام جهانی در کشورم برگزار شود که من بتوانم ببینم. این بخت را از من نگیرید». بعد از این سخنان، کارت اشتراکش را که سال ۱۹۴۲ از باشگاه رئال مادرید گرفته بود، روی میز انداخت و رفت، دست از اعتصاب کشیده شد و اسپانیا میزبان دوازدهمین جام جهانی تاریخ شد؛ دوره‌ای با حضور ۲۴ تیم که فرجام آن به سود لاجوردی‌پوشان ایتالیایی شد. آن‌ها توانستند با غلبه سه بر یک در فینال مقابل آلمان غربی، سومین قهرمانی خود را جشن بگیرند.

در این جام جهانی بازیکنان مطرحی از جمله کمپس، مارادونا، کرایف، زیکو و ... حضور داشتند اما در این میان یکی از بازیکنان داستان جالبی دارد؛ بازیکنی با ریشی در هم، موهای آشفته و چشم‌های بی‌روح؛ داستان او، داستانی از شخصیتی شورشی است که می گفت: «من فوتبالیست نیستم؛ بلکه یک انسانم. اما فوتبال بازی می‌کنم پس پاهایم پیغامم را منتقل می‌کنند».

کاپیتان تاکتیکی و فیلسوف برزیل

«ورزشکاران حتی درست نمی‌دانند که در قراردادهایشان چه چیزی نوشته شده است. اجتماع باید از آن‌ها تحصیل را بخواهد چون به الگوی مردم تبدیل می‌شوند»؛ اینها بخشی از گفته‌های «سوکراتس برزیلیرو سامپایو دی سوزا ویرا دی اولیویرا» کاپیتان برزیل در جام جهانی ۱۹۸۲ است؛ بازیکنی که با راه رفتن اشرافی‌اش، ریش های سیاه وحشی، موهای ژولیده و چشمان سیاه نافذش بیشتر شبیه یک فیلسوف بود تا ورزشکار و زیکو دیگر بازیکن برزیل در مورد او گفته است که «حتی قدم زدنش در زمین به مانند سامبا بود. عجله نداشت؛ همیشه خلاق بود و گهگاه به مانند یورتمه رفتن اسب در زمین دیده می‌شد».

سوکراتس در بلیم به دنیا آمد، شهری در دل آمازون یا به بیان دیگر پایتخت ایالت شمالی پارا. فرزند اول پدری بود که خودش سواد را یاد گرفت و نام سه پسرش را به نام سه فیلسوف بزرگ یونانی نام گذاری کرد. فوتبال را به عنوان یک مهاجم شروع کرد و بعدها به پست هافبک منتقل شد. قد بلند بود و جهش خوبی داشت. آمار خوبی در زمینه گلزنی داشت و این شامل موفقیتی دائم در زدن ضربات پنالتی هم می‌شد اما کمی دیر به تیم ملی دعوت شد.

او در سال ۱۹۷۸ به کورینتیانس در سائوپائولو رفت. پس از چند سال سعی کرد در نحوه رفتار مسوولان باشگاه با بازیکنان تغییراتی ایجاد کند. در باشگاه هم مانند کشور، جوی دیکتاتوری حاکم بود. سوکراتس همراه با یکی از هم تیمی‌هایش به نام ولادیمیر علیه سران باشگاه به نوعی قیام کردند. آنها به همراه دیگر هم تیمی‌هایشان با به راه انداختن مجمعی با عنوان «دموکراسی کورینتیانس» در مورد مسائلی که بر زندگی حرفه‌ای‌شان موثر بود تصمیم‌گیری می‌کردند.

سوکراتس درباره این مجمع چنین می گفت: «ما به اتفاق آرا تصمیم گیری می‌کردیم. خیلی مساله ساده‌ای بود. مثلاً با هم تصمیم می‌گرفتیم که در چه ساعتی ناهار بخوریم و رای‌گیری می‌کردیم. در اکثر موارد هم با مشکلی مواجه نمی‌شدیم. راجع به همه چیز رای‌گیری می‌کردیم». دموکراسی کورینتیانس تصمیم گرفت که روی پیراهن‌های تیم شعار «در روز پانزدهم رای دهید» نقش ببندد. این شعار به انتخابات ۱۵ نوامبر ۱۹۸۲ سناتورها، فرمانداران و شهرداران اشاره داشت و نخستین قدم برای براندازی حکومت دیکتاتوری در برزیل محسوب می‌شد.

دکتر سوکراتس و ناکامی در جام جهانی ۱۹۸۲

سوکراتس به همراه تیم ملی برزیل با بازیکنانی مانند زیکو و فالکائو و ... در جام جهانی ۱۹۸۲ شرکت کرد. آن‌ها به گل‌های زیبا و به یاد ماندنی معروف بودند که می‌توان به گل تساوی سوکراتس مقابل شوروی اشاره کرد. دقیقه ۷۵ بود که روی پاس جونیور، توانست با شوتی دیدنی دروازه را باز کند و موجبات پیروزی کشورش را فراهم کند. در نیوکمپ مقابل ایتالیا و در دیداری که پائولو روسی آن را فراموش نخواهد کرد، با شوت دیدنی دروازه دینو زوف را باز کرد اما در نهایت با شکست ۳-۲ ناباورانه کنار رفتند.

سوکراتس یک فعال اجتماعی و سیاسی بود و فوتبال را در برزیل به شیوه‌ای که هیچ کس قبل از او موفق نشده بود سیاسی کرد. در سال ۱۹۸۴ در تظاهراتی با حضور یک میلیون و نیم نفر سخنرانی کرد و گفت: «اگر کنگره، قانون اساسی برای برگزاری انتخابات آزاد ریاست جمهوری را تصویب کند من پیشنهاد بازی در ایتالیا را رد خواهم کرد». سوکراتس از مردم خواست برای تصویب این قانون پای صندوق‌های رای بروند اما در نهایت این قانون تصویب نشد و این ستاره هم برای ادامه بازی‌اش به فیورنتینا رفت و دوران دموکراسی کورینتیانس به پایان خود رسید. در آنجا هنگامی که یک روزنامه‌نگار ایتالیایی از او سؤال کرد که از میان ماززولا یا ریورا ستاره‌های اینتر و آث‌میلان کدام را ترجیح می‌دهد پاسخ داد: «من قبلاً درباره آن‌ها چیزی نشنیده بودم، به اینجا آمده‌ام تا کتاب‌های آنتونیو گرامشی (متفکر مارکسیستی ایتالیایی) را به زبان اصلی بخوانم و از مبارزات کارگران ایتالیایی مطلع شوم»

در برزیل همه او را با نام دکتر می‌شناختند. پس از آویزان کردن کفش‌هایش، پزشکی را دوباره دنبال کرد و یک کلینیک ورزشی پزشکی در شهر خودش «ریبرائو پریتو» بنا نهاد. اگر بین فوتبال و پزشکی ابتدا فوتبال را انتخاب کرد به این دلیل بود که می‌گفت: «همیشه می‌دانستم که می‌شد برگردم به کار طبابت مشغول شوم اما شانس بازگشت دوباره به فوتبال در آن هنگام وجود نداشت».