اواخر تابستان سال قبل بود که در بازگشت از روستای «سرند» شهرستان ورزقان، استاد محمدعلی جدیدالاسلام از سر لطف و محبت از من خواست که با هم به دیدار نیکمرد گوهرسرشتی در یکی از کوی های قدیمی تبریز برویم؛ هر چقدر از اسم و شهرت میزبان مان پرسیدم، استاد جواب نداد و پاسخش این بود که «صبر کن، می بینی».
اتفاقاً دیرهنگام و حدود ساعت ۲۱ شب بود که خانه میزبان در یکی از بن بست های «کوی دانش» را دق الباب کردیم؛ میزبان مان با خوشرویی تمام با استاد جدید الاسلام روبروسی کرد و مرا نیز به واسطه همراهی با او به عمارت هنری اش راه داد؛ خانه ای سه طبقه با نمای مزین به سنگ «آتشی» در کنج کوچه بن بست؛ به محض ورود به زیر زمین منزل استاد، از دیدن آن همه تابلوی نقاشی به صف ایستاده بر چهار دیوار و در حل کشیک در پای دیوار حیرت زده شدم.
وقتی استاد جدیدالاسلام، تعجبم از مشاهده این همه زیبایی را دید، گفت این تنها بخشی از گنجینه استاد است و بقیه را باید با طی پله ها در طبقه سوم به تماشا بنشینیم؛ و این گونه بود که سرنوشت در معیت استاد محمدعلی جدیدالاسلام که خود از نوادر و نوابغ روزگار و باعث افتخار حوزه فرهنگ و هنر ایران زمین و خطه آذربایجان است، مرا با استاد عزلت نشین فرهیخته و عارفی به نام «جلیل مُکَبِر» آشنا کرد؛ انسانی هنرمند، هنرشناس و وارسته به تمام معنا و به دور از هر گونه مداهنه و مبالغه رایج در سنت های رفتاری ما.
از بزرگواری و نیکو خصلتی استاد مکبر هر چه بگویم، کم گفته ام؛ اصلاً مگر می شود زیبایی های شخصیتی او همچون صداقت، مهربانی و فروتنی اش را در دایره این سطور محدود ریخت و او را توصیف کرد؛ او که وقتی از زیبایی هنر نقاشی و نقش آن در انسان سازی می گوید، به جایی می رسد که گریه مجالش نمی دهد؛ او که هم دوستانش به صداقت و یکرنگی و توان کارشناسی اش باور تام دارند.
استاد جلیل مکبر گذشته از اینکه نقاش است، کارشناس نخست این هنر در تبریز محسوب می شود؛ تبریزی که نقاشان بزرگی چون میرمصور، مرتضی رسام نخجوانی، علی اصغر پتگر، ایزدپناه، مقبلی و ... را دامان خود پرورده است؛ گالری استاد مکبر نیز پاتوق همه هنرمندان نقاش است، زیرا با توجه به شکسته نفسی، فروتنی و مهربانی و صداقت بی مثال استاد، گمان نمی برم کسی را رنجانده باشد و شخصی را بتوان یافت که از او رنجیده باشد؛ البته استاد در عین حال که خیلی صادق است، فوق العاده هم صریح اللهجه است؛ او در مواجهه با اثر هنری و کارشناسی آن با هیچ کس تعارف ندارد؛ حال می خواهد طرف مقابل او نقاش طراز اولی باشد یا هنرمند نوپایی.
و این گونه است که هنرمندان نقاش از تبریز و تهران، آثار خود را برای کارشناسی و فروش در بازارهای داخلی یا خارجی به گالری استاد مکبر ارسال می کنند؛ خانه ای حدواً چهل ساله که زیرزمین و طبقه سومش، مفتخر به نگهداری آثاری از همه هنرمندان بنام نقاش این دیار است و هر که گذرش به آنجا بیفتد، شیرین بیانی استاد و چای دبش همسر مهربانش، ترک محل را برای او دشوار می کند.
و دانستن این نکات بود که سبب شد عصر یکی از اخرین روزهای خزان امسال بار دیگر به همراه استاد جدیدالاسلام به میهمانی استاد مکبر و بانوی هنرمند و دوستدار محیط زیستش مفتخر شویم؛ ساعت ۱۸ عصر وارد گالری استاد مکبر شدیم و ساعت حدود ۲۲:۳۰ بود که از سر ناچاری و به رسم رعایت آداب میهمانی، ناگزیر از ترک آن هنرکده آراسته با گل های انسانیت شدیم.
استاد جلیل مُکَبِر کیست؟
جلیل مکبر، زاده ۲۸ شهریور ۱۳۲۳ در کوی محله تاریخی «علی سیاهپوش» خیابان منجم تبریز است؛ هنوز هم در کوی علی سیاهپوش که اکنون بازگشایی و خیابان شده است، دو کوچه به نام «مکبر» به چشم می خورد؛ استاد مکبر از این محله برخاسته که انتهایش از سمت شرق به میدان «حاجی اللهیار» می رسد که زمانی قبرستانی به همین نام نیز در آنجا وجود داشت که بعدها به مدرسه تبدیل شد.
مکبر، مقطع ابتدایی و سیکل اول متوسطه را در مدرسه «سعدی» گذرانده که از جمله مدارس ملی باقیمانده تبریز تا پیروزی انقلاب اسلامی بود و رسول عطایی، مدیرش، از یادگاران نهضت مشروطه و از فرهنگیان متشخص و صاحب جایگاه تبریز بود؛ نقل است که او با خودروی بنزش با عزت و احترام خاصی وارد عمارت استانداری می شد؛ از قضای روزگار، عموی جلیل آقا نیز ناظم مدرسه بود.
مکبر در سال ۱۳۳۹ شمسی در اواخر دوره مدیریت اسماعیل شایا و بعد مدیریت لک دیزجی وارد دبیرستان بلندآوازه «فردوسی» تبریز می شود که در آن سال ها در اوج شکوه و عظمت قرار داشت و شاگردان اول مدرسه، حرف شان از سوی مدیر و معلمان خریدار داشت.
مکبر در سال ۱۳۳۹ شمسی در اواخر دوره مدیریت اسماعیل شایا و مدیریت لک دیزجی وارد دبیرستان بلندآوازه «فردوسی» تبریز می شود که در آن سال ها در اوج شکوه و عظمت اش قرار داشت و مدیرانش سفارش استانداران را برای ثبت نام فرزندان مدیران و مسوولان نمی پذیرفتند و شاگردان اول مدرسه، حرف شان از سوی مدیر و معلمان خریدار داشت؛ در آن مدرسه، او شاهد سیانور خوردن و مرگ لک دیزجی، مدیر مدرسه بود... اتفاق ناگواری که برای مدت ها نقل محافل تبریز بود.
مکبر از ۱۳ سالگی شروع به نقاشی می کند؛ نخستین استادش نیز مرحوم «آفاق» بود که بر خلاف نام خانوادگی اش در عزلت زیست و در گمنامی درگذشت؛ هنرمند وارسته ای که جلیل مکبر، بعدها با حضور در یکی از کلاس هایش در وصف بزرگی او می گوید: «این مرد را که می بینید، به ۳۰ خانواده از جمله خانواده من نان داده است، قدرش را بدانید». استاد مکبر پس از آن در کلاس های استاد اسماعیل زاده حاضر می شود و بعدها به عنوان سپاهی دانش در سال ۱۳۴۳ راهی خدمت سربازی و عازم خدمت به کودکان روستای «وردین» محال «اوزوم دیل» در شهرستان ورزقان امروزی می شود.
استاد مکبر که از چند دهه قبل به همراه گروه کوهنوردی «کیهان» کوهنوردی می کند، در همان زمان نیز عاشق زیبایی های کوه ها و دشت های خطه آذربایجان بوده، به گونه ای که به گفته خودش، در روزهای گرم تابستان از روستای «وردین» تا شهر اهر را پیاده طی کرده و از آنجا نیز پیاده به تبریز در فاصله ۹۰ کیلومتری، می آمد؛ او چه خاطره های تلخ و شیرینی که از آن پیاده روی های طولانی و باورنکردنی در سینه ندارد.
او قبل از اینکه در اواخر دهه ۱۳۴۰ به استخدام گروه صنعتی «ماشین سازی» تبریز در آید، شغل های متنوعی را می آزماید؛ غرض از ذکر این جزییات، تداعی کیفیت زندگی استاد مکبر و چگونگی تبدیل شدن او به «فولاد آبدیده» در کوران زندگی است؛ و زیبایی او در همین است که به دور از هر گونه لاپوشانی و بزک کردن فراز و نشیب زندگی اش، به مخاطبان خود اعلام می کند که هزار توی حیات را از فقر و نداری آغاز کرده و با ورود به دنیای هنر نقاشی، آن را به واج رسانده است؛ آنچه که وی نه در سخن، بلکه در عمل، از آن با عنوان «عرفان هنری» یاد می کند.
مهندس شماره یک گروه صنعتی ماشین سازی
در نیمه دوم دهه ۱۳۴۰ استاد نیمی از درآمد ماهانه ۹۰ تومانی اش از معلمی در مدرسه را صرف شرکت در کلاس های کنکور کاخ دانش می کند؛ او در آن کلاس ها یاد می گیرد که «ماکزیمم یک پدیده چه زمانی حاصل می شود؟» و پاسخگویی به همین سوال در آزمون ورودی گروه صنعتی ماشین سازی که به گفته وی، از اتفاق ضریب هشت هم داشته، او را نفر اول پذیرفته شدگان می کند.
استاد مکبر که کوشش خستگی ناپذیر با خونش عجین بوده، پس از شروع به کار در گروه صنعتی ماشین سازی، نخ مومی وارداتی مورد استفاده در بخش ریخته گری را بومی سازی می کند؛ همین اتفاق سبب می شود که مهندسان ماشین سازی به استعداد وی پی ببرند و او در زمره گروهی در بیاید که به مدت سه سال زیر نظر مهندسان چکسلواکی در کارخانه مشغول تحصیل می شوند.
استاد مکبر که کوشش خستگی ناپذیر با خونش عجین بوده، پس از شروع به کار در گروه صنعتی ماشین سازی، نخ مومی وارداتی مورد استفاده در بخش ریخته گری را بومی سازی می کند؛ همین اتفاق سبب می شود که مهندسان ماشین سازی به استعداد وی پی ببرند و او در زمره گروهی در بیاید که به مدت سه سال زیر نظر مهندسان چکسلواکی در کارخانه مشغول تحصیل می شوند.
از آنجا که او در دبیرستان فردوسی تبریز ریاضی خوانده بود، مهندسان چک و ایرانی شاغل در ماشین سازی او را به دلیل توانمندی هایش به عنوان «دستیار» خود بر می گزینند و او به مقام طراحی مکانیک کارخانه انتخاب می شود؛ در این ایام او به همراه هفت هشت نفر دیگر از کارکنان ماشین سازی با شرکت در کنکور، در رشته مکانیک دانشکده فنی دانشگاه تبریز پذیرفته شده و سال ۱۳۵۲ در مقطع کارشناسی دانش آموخته می شود.
او در دانشگاه تبریز نیز خوش می درخشد و چون دانشجوی سر به زیر و نان آور خانواده بوده، مورد محبت و حمایت مرحومان دکتر معدل و دکتر خوش روان قرار می گیرد؛ پروژه پایان فارغ التحصیلی او نیز نمره ۲۰ می گیرد و پس از آن او به عنوان رییس بخش طراحی ماشین سازی انتخاب می شود.
و باز هم در این دوره استعداش شکوفا می شود و وقتی همه مهندسان در پاسخ به درخواست مرحوم مهندس توکلی، مدیرعامل کارخانه ماشین سازی، اعلام می کنند که طراحی ماشین تراش سه متری در کمتر از ۹ ماه ممکن نیست، مکبر می گوید که در کمتر از دو هفته این کار را می کند و با عمل به قولش، جایگاهش در کارخانه محکم تر می شود. او بعدها به دلیل سواد فنی بالا برای تدریس در پالایشگاه تبریز و کارخانه تراکتورسازی دعوت می شود.
احضار به ساواک به دلیل افشاگری علیه انگلیسی ها
در همان زمان کارخانه انگلیسی «آلفرد هربر » انگلستان در شهر کاونتری ورشکسته می شود و انگلیسی ها از شاه که آلت دست شان بوده، می خواهند که با خرید ماشین آلات از کارخانه، آن را نجات دهد؛ مقرر می شود مجوز تحت لیسانس ماشین های «تودی کاپستان» توسط گروه صنعتی ماشین سازی تبریز از کارخانه انگلیسی خریداری شود و قرعه فال انجام این کار به نام مکبر می خورد؛ اما او که دقیق و صریح است، متوجه می شود که انگلیسی ها نقشه ها را ناقص تحویل می دهند . اصرار مکبر بر لزوم دریافت اطلاعات فنی کامل نقشه ماشین ها، پای سواوک را به میان می کشد و آنها توسط معاون کرخانه ماشین سازی پیام می دهند که او انگلیسی ها را سوال پیچ نکند.
مکبر در اواخر دهه ۱۳۷۰ از کارخانه موتوژن تبریز به عنوان مهندس ارشد بازنشسته می شود و پس از آن با فراغت خاطر بیشتر غرق در دنیای نقاشی می شود.
چگونگی تاسیس نخستین گالری در پاساژ ضرغامی
استاد مکبر ابتدا از روی مدل طراحی و نقاشی می کند و با شور شوق کارش را ادامه می دهد: « من در تمام مدت اشتغال در گروه صنعتی ماشین سازی نیز نقاشی را متوقف نکردم. حتی وقتی در قالب سرپرست گروه کاری به انگلستان اعزام می شدیم، وسایل نقاشی ام را با خودم می بردم و آنجا نیز نقاشی می کردم. حتی وقتی در انستیتو نیز تدریس می کردم، از نقاشی دست بر نداشتم. در سال ۱۳۵۱ موفق شده بودم هشت هزار تومان پس انداز کنم و همین قدر نیز قرض کردم تا توانستم یک مغازه ۳۳ متری را در پاساژ ضرغامی بخرم که در واقع محل نخستین گالریم بود».
در واقع داستان از این قرار بود که مکبر جوان شمار قابل توجهی تابلو کار کرده بود و با خود می اندیشید که آنها را به مغازه خودش ببرد و این گونه بود که گالریش راه می افتد: «پس از آن آقای اصولی، داماد مرحوم باجالانلو که در زیرزمینی در سه راه امین گالری داشت، تعدادی تابلو برای فروش در مغازه پاساژ ضرغامی به من داد تا راه بیفتم. به عبارت دیگر از سال ۱۳۵۲ گالری به تدریج جان گرفت. وقتی صاحب مغازه و به بیانی پاتوق شدم، سر و کله هنرمندان نقاش پیدا شد و مرحوم نیکان فر که آن زمان ۱۸ ساله بود و در سایه تاسیس گالری، باهم دوست شده بودیم، یک روز به من گفت: «اوه، اوه، اوه. یک نقاش به نام آقای ایرانی می شناسم که فوق العاده است. او را به مغازه تو خواهم آورد».
مکبر پس از آن با مرحوم محمدرضا ایرانی، نقاش زبردست و جوانمرگ تبریزی، آشنا می شود و تابلوهایش را می خرد: « پس از آن با کسان دیگری چون ابراهیم چایچی و ... آشنا شدم. یکی از اتفاقات آن سال ها، این بود که آقای کولیان ارمنی که در نزدیکی پاساژ ضرغامی گالری داشت، از من به اتهام عدم رعایت فاصله قانونی در تاسیس گالری شکایت کرد که دادگاه با این استدلال که گالری من داخل مجتمع تجاری است، شکایتش را وارد ندانست. البته بعدها دوستان صمیمی شدیم؛ بعدها دیدم جمع آوری تابلو از تبریز برای فروش شوار است، به تهران رفتم و از خیابان منوچهری نقاشی های آماده ای را که تصاویری از قبیل دختران کولی را داشتند، ۳۰ تا ۳۰ می خریدم و برای فروش به تبریز می آوردم. آنها هم خوشحال بودند که کسی از تبریز آمده که این تعداد نقاشی می خرد. در تبریز آنها را قاب می کردم و با سود جزیی می فروختم».
اکنون گالری استاد در پاساژ ضرغامی جا افتاده بود و تعدادی هنرجو برای آموزش به سراغ او می آیند. در همین حین یکی از شاگردان مرحوم عبدالله واعظ به نام «علی» برای همکاری پیش استاد مکبر می آید که به گفته استاد، شخصیت جالب و قابل احترامی داشت، اما بعد از پنج شش ماه کار را راه می کند و می رود. به تدریج پای چهره های نقاشی آن زمان تبریز از قبیل آقایان ایرانی، مقبلی و .. به گالری استاد مکبر باز می شود و او مغازه را میز و صندلی می چیند: «من با کسانی مثل مرحوم دکتر علی اکبر ترابی و آقای تقوی، دامادشان، از دوره خدمت در سپاهی دانش در منطقه قره داغ آشنا بودم. چهره های فرهنگی و هنری تبریز عصرها برای صرف چای و گپ و گفت و گو در گالری جمع می شدند».
حالا دیگر گالری جایش را در بازار هنر تبریز و منطقه آذربایجان پیاد کرده است و خواهرزاده استاد مکبر که با او همکاری می کند، موفق می شود هشت مشتری از زنجان و ۱۲ مشتری از اردبیل و قزوین و ... بیابد. تابلوهای موجود در گالری به مشتریانی در تهران و جاهای دیگر ارسال می شود.
در ذکر بزرگواری و وسعت نگاه استاد همین بس که او در همه این سال ها بیشتر برای رونق بازار هنر نقاشی و میدان دادن به هنرمندان نوپا و راه دادن هر چه بیشتر آثار بزرگان نقاشی به داخل خانه های مردم می کوشد و کمترین سهم و زمان را برای خود قایل می شود؛ با این وجود استاد در این سال ها حداقل پنج نمایشگاه انفرادی از آثارش برگزار و در دهها نمایشگاه گروهی شرکت می کند؛ ضمن اینکه حضور او گرمابخش همه محافل هنری تبریز است و هر جا که برود در صدر مجلس نشیند و قدر بیند.
موفقیت های هنری بدون حمایت همسرم ناممکن بود
پس از آن کار گالری در فروش تابلوهای نقاشی به مناطق مختلف ایران رونق می گیرد تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی می رسد و جنگ تحمیلی آغاز می شود و طبیعی است که بازار هنر نیز ناخواسته کساد می شود:« در این اواخر با آمدن چارچوب های پلاستیکی به بازار هنر، قاب چوبی از میدان رقابت بیرون رفت و رایج شدن بازار تابلو فروش نیز ضربه دیگری بر اصالت هنر نقاشی وارد کرد که متاسفانه فرهنگ غلط آن به سرعت در حال گسترش است. ذائقه هنری مردم در حال تغییر به نفع استفاده نادرست از هنر و جابجایی ارزش های هنری است مانند جایگزین شدن تابلوی نقاشی با تابلو فرش».
اما استاد مکبر که دل در گروی هنر و اصالت آن دارد، زندگی اش را به فروش تابلوهای نقاشی گره نمی زند و سواد فنی و مهندسی او چرخ زندگانی اش را در تمام این سال ها می چرخاند.
او در پاسخ به این سوال که چگونه گالری شما به محل رفت و آمد هنرمندان نقاش از تبریز و دیگر مناطق کشورمان تبدیل شد، می گوید:« تلاش و فعالیت خستگی ناپذیر و صداقت توام با عشق بدون نگاه به پشت سر و ترس از آینده، رمز این کار بوده است».
او می گوید که برای جهان هنر انتهایی متصور نیست و به همین دلیل نیز وقتی دقایقی درباره نقاشی و اصالت و تاثیرش می گوید، احوالش دگرگون و ناخواسته اشک از چشمانش سرازیر می شود؛ او حتی از راهنمایی دوستانش در حین کار نیز کوتاهی نمی کند و نکات ریز را به آنان یادآوری می کند.
استاد مکبر وضعیت اقتصاد هنر را ناخوش می داند و توضیح می دهد: «من با هزینه خودم و با افتخار تمام آثار دوستان هنرمندم را می خرم و بسیاری از اوقات آنها را نسیه می فروشم تا چرخ بازار هنر نقاشی در شهر و دیارم بچرخد.
او نقش همسرش در موفقیت هایش را نیز بارها تاکید می کند:« هر تابلوی جدیدی را که خریده باشم، به محض دیدن می داند که اثر کیست و چه ایرادی دارد. او حتی به محض دیدن یک تابلوی نقاشی، قیمت آن را حدس می زند. بدون او گالری رونقی ندارد. همه زحمت هایم با اوست. و من هر چه دارم از اوست».
و اکنون گالری استاد جلیل مکبر در کوی دانش تبریز، پاتوق و خانه امید نقاشان تبریز و محل رجوع همتایان شان از دیگر مناطق ایران است؛ به گفته استاد حتی نقاشان ایرانی مقیم آمریکا و اروپا نیز آثارشان را برای اظهار نظر کارشناسی برای وی می فرستند و او که به صداقت و صراحت لهجه در بین فعالان هنر نقاشی مشهور است، هر آنچه را می داند در طبق اخلاص می گذارد، به امید اینکه نقشی باشد بر صفحه روزگار.
استاد جلیل مکبر اکنون ۷۸ سال از حیات پرثمرش برای جامعه و خانواده اش را سپری کرده و همچنان با صفای دل و عشق به هنر و مردم برای اعتلای هر چه بیشتر هنر نقاشی و نقاشان این دیار می کوشد. عمرش مستدام و چراغ خانه ای که بر رنج و تلاش برافروخته، روشن باد.