تهران- ایرنا- نمایش «عبدالرضا» درباره تجزیه طلبی در ایران است و آنچه که در این نمایش اتفاق می‌افتد مربوط به سال‌های آغازین انقلاب ۱۳۵۷ است. در واقع اشاره به همان ابتدای انقلاب و سال ۱۳۵۸ دارد. مساله تجزیه‌طلبی اعراب خوزستان را در خرمشهر بررسی می‌کند.

نویسنده در روایت نمایشنامه به درستی پیشرفته و پیشاجنگ را لمس کرده و توانسته آنچه که مربوط به آن دوره است را به صورت یک موقعیت نمایشی در بیاورد. متنی که مهدی همتی می‌نویسد به گونه‌ای متاثر از نمایشنامه‌های علیرضا نادری - پیشکسوت نمایشنامه‌نویسی پس از انقلاب - است که البته او هم متاثر از آرتور میلر است و در این گونه نمایشنامه، شاهد شکل گرفتن یک موقعیت با چندین شخصیت هستیم که در چالش بین اینها و بر اساس گفتگو محوری، نمایشنامه پیش می‌رود.

نمایش «عبدالرضا» از چه می‌گوید؟

داستان از این قرار است که عبدالرضا وابسته به یک گروهک خلق عرب است. اما پس از کشته شدن پدرش و گروهی از اعراب در مسجد به دست همین گروهک از آنها دل می‌کند. همسرش همچنان در آن گروهک باقی می‌ماند و حالا او با رویاهای سینمایی‌اش در کنار دو فرزند پسرش و رفیق دیرینش (خالو) به دنبال آن است که یک سینما بنا کند. اما یکباره «مُصَیِب» خبر می آورد از مادرش که وسایل را جمع کنند و سوار بر وانت از خرمشهر دور شوند، چرا که بعثی‌ها به کمک برخی از عشیره‌ها نقشه کشیده‌اند که به خرمشهر حمله کنند و این سرآغازی می‌شود که عبدالرضا با خالو و دو پسرش بر آن شوند که در مقابل چنین حجمه‌ای مقاومت کنند.

از سوی دیگر به دلیل آنکه عبدالرضا نقشه‌های پالایشگاه نفت را که حالت محرمانه دارند به خانه آورده و در گاوصندوق مخفی کرده است، همسر و برادر همسرش - لیلا و صادق- را تحریک کرده که به دنبال گرفتن این اسناد بیایند و اصطلاحاً به زبان خوش برای نجات جان خود و فرزندانش بهتر است که زودتر این نقشه‌ها را به این گروهک عرب بدهد.

عبدالرضا مقاومت می کند و به ناچار مردی می‌آید که شکنجه‌گر است و عبدالرضا را تحت شکنجه قرار می‌دهد که با زور و ترس این نقشه‌ها را بگیرد. این کار راه به جایی نمی‌برد که یکباره یکی از پسرها داد می‌زند صندوقچه در مطبخ است. عبدالرضا همچنان رمز گاوصندوق را باید بگوید. حالا آن مرد شکنجه‌گر خودش را نفوذی در گروهک عرب جا می‌زند و به بازی دل عبدالرضا را به دست می‌آورد که طرفدار محمد جهان‌آرا است. او به دنبال آن است که این اسناد را از عبدالرضا بگیرد. سرانجام عبدالرضا باورش می‌شود اما خالو همچنان ناباور است و در عین حال بین آنها زد و خوردی می‌شود و به ناچار مرد عرب آنها را به همراهی لیلا و صادق می‌کشد و نتیجه این جنگ کشته شدن همه اینها است که مهدی همتی این‌گونه نوشته است.

اما در آغاز اشاره می‌شود که همه این‌ها میمیرند و در پایان همه اینها خواهند مُرد. نویسنده به گونه‌ای بر آن است که یک موقعیت استنطاقی ایجاد ‌کند و هدف این است که رابطه احساسی را قطع کند و به جای همزاد پنداری با شخصیت‌ها، یک رابطه منطقی و معقولی نسبت به موقعیت را ایجاد کند که چقدر این فکر تجزیه‌طلبی می‌تواند ویرانگر باشد. به این معنا که حتی یک خانواده را تحت شعاع قرار می دهد. چنانچه لیلا همچون «مده‌آ» می آید که «جیسون» را ذره ذره زیر شکنجه آب کند و در عین حال دو فرزندش را به انتقام و خونخواهی از این برگشت نسبت به یک آرمان از او خشمگین است و چنین هم خواهد کرد.

حاصل تجزیه‌طلبی؛ خون‌ریزی است

تجزیه‌طلبی با خونخواهی بسیار مواجه خواهد شد؛ چرا که برادر مقابل برادر و خواهر مقابل خواهر قرار می‌گیرد و به اشتباه خون همدیگر را خواهند ریختبنابراین در این نمایشنامه ما می بینیم که یک موقعیت تراژیک شکل می‌گیرد و هدف این است که مخاطب را نسبت به چنین جریانی که حالا همچنان می‌تواند در میان برخی از اقوام ایرانی وجود داشته باشد آگاه کند. آگاه کند که تجزیه‌طلبی با خونخواهی بسیار مواجه خواهد شد و این یک تناقض آشکار و عجیب است که در هر صورت به ضرر هر دو طرف خواهد بود؛ چه آنهایی که موافق با تجزیه‌طلبی هستند و چه مخالف با آن. برای اینکه برادر مقابل برادر و خواهر مقابل خواهر قرار می‌گیرد و به اشتباه خون همدیگر را خواهند ریخت و این تجزیه؛ خونریزی دربر خواهد داشت.

هومن رهنمون -کارگردان نمایش- به دنبال این است که در یک فراز و نشیب منطقی و در عین حال رئالیستی، تک تک این شخصیت‌ها را نمایان کند؛ اینکه عبدالرضا کیست؟ درواقع شخصیت محوری و مرکز ثقل اتفاقات است و به درستی بازیگری چون افشین زارعی را انتخاب کرده برای چنین نقشی که او هم می‌داند در این فراز و نشیب‌ها با چه احساس و چه فرایندی بازی خودش را پیش ببرد.

درعین حال در کنارش شخصیت مکملی وجود دارد به نام خالو که اصطلاحاً شیرین‌تر می‌نماید و حالت طناز تری دارد و می‌خواهد به عبدالرضا در تمام این زمینه‌ها کمک کند. در کنار او هم‌فکری کند و در این مقاومت و پیروزی همراه او باشد. سیروس کهوری‌نژاد بهترین گزینه برای این نقش است؛ برای چنین نقشی که همه‌ لحظات کمیک را به درستی بازی می‌کند و هم اینکه او، آن حالت احساسی را دارد و در عین حال با رویاهای سینمایی‌اش کمک می‌کند که فضا کاملا غوطه‌ور از حس و حال ملی شود؛ از آن حال و هوای ایرانی که فصل مشترک همه اقوام خواهد بود به این دلیل که اقوام متعددی در سراسر ایران داریم که اینها همگی بنابر یک فصل مشترک می‌توانند رویاهای خودشان را در برنامه‌های فرهنگی و به ویژه فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی به اشتراک بگذارند و رویاها همچنان ادامه دارد و باعث همبستگی و وحدت ملت ایران خواهد شد.

همبستگی ملی؛ یعنی تپیدن قلب تمام ایرانیان برای سرزمین مادری‌شان

ما ایرانی‌ها همچنان تاکید بر این داریم که چهار گوشه ایران باید سر جای خود باقی بماند و تحت هیچ شرایطی به بیگانگان اجازه ندهیم که ذی‌نفوذ باشند و بین اقوام ایرانی فاصله بیندازندهومن رهنمون به عنوان کارگردان بر این رئالیسم تاکید دارد، به این رویاها نیز می‌پردازد و به آن خشونت ناشی از رفتارهای تندِ رادیکالی که به عنوان سیاست تجزیه‌طلبی در نظر گرفته شده؛ همچون بعثی‌ها با خشونت به دنبال این هستند که خوزستان را بگیرند و خوزستان را عربستان اعلام کنند. گروهک‌های عرب هم به دنبال چنین فرآیندی هستند. با چنین فرایند و برخوردهای خشنی دنبال این هستند که شرایط را به نفع بیگانگان تمام کنند؛ یا آنکه باخبر باشند که این تجزیه‌طلبی هیچ سودی جز ضرر به ملت ایران در استان خوزستان نخواهد داشت.

دریافت چنین شرایط سیاسی نیازمند هوش و بیداری ذهن و روان است و ما ایرانی‌ها همچنان تاکید بر این داریم که چهار گوشه ایران باید سر جای خود باقی بماند و تحت هیچ شرایطی به بیگانگان اجازه ندهیم که ذی‌نفوذ باشند و بین اقوام ایرانی فاصله بیندازند.

اگر دولت مرکزی با تکریم انسانی و برابری، و با احترام به آزادی‌ مرسوم در آیین‌ها، فرهنگ‌ها، زبان و اعتقادات اقوام همراه باشد، آنها همچنان در همبستگی ملی، خود را ایرانی می‌دانند و همواره برای ایران دلشان بتپد

داشته‌های ارزشمند کارگردان برای ارائه اثر به مخاطب

اینها مسائلی است که در نمایش عبدالرضا به درستی نمایان می‌شود و بخشی از این قضایا با موسیقی پیش می‌رود؛ موسیقی‌ای که برآمده از فرهنگ منطقه خوزستان و به ویژه اعراب خوزستان است و البته بخش دیگری از این موسیقی هم به نسبت رویاهای شخصیت‌ها اصطلاحا غربی یا امروزی می‌شود و در عین حال موسیقی فضاساز است و اتمسفر صحنه را به ما نشان می‌دهد.

بخشی دیگر به طراحی کاربردی صحنه برمی‌گردد که کمک می‌کند تا نشان دهد خانه در خرمشهر است. همچنین در این خانه یک انباری وجود دارد و سرانجام در این دو مکان موقعیت‌ها شکل می‌گیرد و با جابجایی درست هر دو مکان نشان داده می‌شود.

بازی‌ها بسترساز این مکان هستند که ما بیشتر ماهیت دو مکان را متوجه شویم که در این خانه چه می‌گذرد و بحث دیگری که به لحاظ تکنیکی کمک می‌کند نورپردازی دقیق است که بازیگران را در فراز و نشیب‌هایی قرار می‌دهد که بتوانند بهتر خودشان و این موقعیت یا اتفاقات نمایشی را نمایان کنند. به قول معروف نور هم می‌تواند به اندازه کافی حضور پررنگی در فرایند سازگاری با صحنه داشته باشد؛ به ویژه در لحظات پایانی نمایش که شخصیت‌ها به گونه‌ای در حال طی کردن فراز و نشیب‌هایی از داستان و یادآوری آنها هستند. به شکل کلی این گروه از شخصیت‌ها پرداخت خوبی دارند و نور تداعی‌گر چنین شرایط و فضایی است.

لباس‌ها هم بنا بر شخصیت و کاملاً واقع گرایانه انتخاب شده و در این حالت، فاصله‌گذاری هم نسبت به نمایش وجود دارد. گروه نوازندگان دشداشه (لباس عرب‌های خوزستان) پوشیده‌اند و بر روی دوش‌هایشان چفیه (شال عربی) گذاشته‌اند و موسیقی می‌نوازند که باز هم آلات موسیقی‌شان از آن منطقه بر آمده؛ همه اینها بر آن هستند تا شرایط نمایش را به همراه بازیگران زودتر از لحن و روایت داستان نمایش به مخاطب یادآوری کنند.

بنابراین برای آنکه نمایش به درستی پیش رود باید بازیگران فرعی، هم‌اندازه بازیگران اصلی حضور پررنگی در ارائه نقش داشته باشند چون حضور آنها هم هر یک به نوعی موثر است و اگر آنها کم‌مایه و کم‌جان باشند و هماهنگی‌ها را این‌گونه از بین ببرند یا به استقرار ریتم ضربه بزنند، باعث ایجاد اختلال در کلیت اجرا می‌شود و مخاطب به‌جای اینکه شاهد اجرای بسیار موثر باشد با اجرایی کم‌مایه مواجه خواهد شد. در حالی که بضاعت این نمایش بنا به انتخاب درست متن و دو نقش اصلی کارگردان مسیر درستی را برای اجرا در نظر گرفته است. حالا این دیگر به هماهنگی کارگردان بازمی‌گردد که بهتر بتواند از پس مهار بازیگران فرعی برآید و با هماهنگی‌های لازم انرژی مورد نظر را در طول اجرا به ثمر برساند.