کودکی که با دیدن کفشهای پارهی خود و مقایسه آن با خودروی مردی که جلوی پایش ترمز زده، آرزو میکند به اندازهی او خوشبخت باشد اما در عرض چند ثانیه زاویهی دیدش به خوشبختی عوض میشود؛ وقتی که پیاده شدن مرد از خودرو را تماشا میکند.
اینجا همان لحظهایست که دنیای کودک شروع میکند به بزرگتر شدن، دیدش افق پیدا میکند و یکباره نگاهش به خوشبختی و مؤلفههای آن زیر و رو میشود؛ وقتی کودک، حیرت زده به عصای زیر بغلی که جای پای نداشتهی مرد راننده را گرفته، خیره میشود و یادش میافتد دو پای سالم داشتن نعمت بزرگتری است در برابر خودروی گرانقیمت داشتن. بروز این انقلاب درونی و بلوغِ حاصل از آن آنجاییست که کودک سر به آسمان بلند میکند و با همان ادبیات کودکان کار خدا را شکر میکند: «خدایا عشق منی!»
آدمها خیلی وقتها خوشبخت بودن را با احساس خوشبختی خلط میکنند. کلیشهسازیهای رسانهای هم در این خطای ذهنی بیتأثیر نیست، بلکه متهم ردیف اول این قضیه رسانهها هستند و متولیان فرهنگی. رسانهها، خصوصاً در چند سال گذشته، اصرار عجیبی دارند به کلیشهسازی. دهها برنامه و همایش و جشنواره سربرمیآورند برای انتخاب افراد موفق؛ از رتبههای برتر کنکور گرفته تا کسانی که در همایشهای فلان و بیسار لوح و تندیس درو کردهاند، از تعداد گلهای زدهی یک بازیکن گرفته تا تعداد مدارک دانشگاهی. این اواخر هم یک کلیشه موفقیت دیگر به لیست بالا اضافه شده: تعداد فرزندان بیشتر خانواده.
کلیشهسازی یک رقیب بلامنازع دارد؛ تفاوتهای فردی. آنهایی که هر روز برنامههای مختلف ترتیب میدهند تا به قول خودشان آدمهای موفق را به جامعه معرفی کنند، گویا اصلاً با این مقوله آشنایی ندارند. نمیدانند موفقیت مفهومی سنجیدنی نیست. حداقل با این معیارهای کمی، مادی و ظاهری نمیشود برای موفقیت سنجه ساخت. در واقع کلیشهسازی زاییده نگاه مادیست به دنیا و انسان. در حالی که در ادبیات اسلام موفقیت مفهومی باطنی است تا صرفاً ظاهری. در ادبیات دینی سنجهی موفقیت، تکلیفمداریست. وقتی این نگاه حاکم باشد، تفاوتهای فردی هم دیده میشود.
تکلیف دینی مالایطاق نیست. تکلیف هر کس مطابق است با تواناییها، محدودیتها، امکانات و شرایط محیطی مکلف. با در نظرگرفتن این نگاه شاید آن کسی که رتبهی پایین کنکور را کسب کرده اما بر اساس استعدادش تلاشی که در این راه به کار برده ۱۰۰ برابر تلاش رتبه یک کنکور است، آدم موفقتری باشد. همین فرمول را میشود به سایر موارد هم تسری داد.
فیلم تلاش دارد این نگاه را به مخاطب القا کند که خوشبخت بودن و احساس خوشبختی کردن دو چیزند و برای درک این تمایز، باید ذهن از کلیشهها خالی بشود. اما فیلم کمی شتابزده و ناپخته عمل کرده است. دال مرکزی روایت همان انقلاب درونی پسرک کودک کار است. ولی ما بیشتر از آنکه شاهد فرایند این انقلاب باشیم، داریم دعوای دو راننده را تماشا میکنیم؛ خرده روایتی که چندان در خدمت روایت اصلی درنیامده. میشد با حذف برخی صحنههای گلدرشت و شعاری و حذف خردهروایتهای غیرضروری، روی این مفهوم بیشتر و عمیقتر مانور داد. این موضوع، استحقاق پرداخت بهتر و عمیقتر را داشت و دارد.
تلاش هدفمند، به نوعی وجه ممیزه آدمی است از سایر موجودات. این تلاش هدفمند از تلاقی دو مفهوم حاصل میشود: نداشتن و میل به کسب. انسان وقتی چیزی را نداشته باشد و میل درونی داشته باشد برای به دست آوردنش، اینجا نقطهی آغاز روند تلاش اوست تا وضعیت موجود را برساند به وضعیت مطلوب و این سیر هیچ وقت تمامی ندارد. تلاش هدفمند همیشه با انسان همراه و همسفر است. چیزی که این وسط عوض میشود موضوعات تلاش است و حجم آن موضوعات. در یک سنی موضوع کفش سالم است، در سنی قبولی در کنکور، در سنی به دست آوردن شغل و درآمد بیشتر.
از طرفی شاید بشود تلاش را ذیل مفهومی به اسم خوشبختی جا داد. خوشبختی همان نقطهی مطلوبی است که آدمی برای رسیدن به آن آرزو میپروراند و خودش را به آب و آتش میزند.