برکسی پوشیده نیست که جنسی از بی حوصلگی و محافظه کاری در انتخاب سوژه ها و ایده های داستانی در نگارش متن و تولید فیلم ها و سریال های ایرانی وجود داشته و دارد. بخشی از این مسئله به محدودیت ها و ممیزی ها و سخت گیری های اطراف پرداختن به موضوعات مرتبط است، که خب در این بخش ماجرا نمی توان نویسندگان و کارگردان ها را مقصر دانست و ایراد از جایی دیگر است اما در دل همین فضا، کم نیستند سوژه ها و ایده هایی که پرداختن به آنها هم از نظر تاریخی و سیاسی و ملی ضرورت دارد، و هم از منظر سینمایی پرکشش است و مواد داستانی و تصویری خوبی در اختیار فیلمسازان قرار می دهد.
تنبلی و کاهلی و کم حوصلگی اما باعث می شود، کمتر نویسنده و کارگردانی سختی های پرداختن به آنها را به جان بخرد تا بلکه اثری با رنگ و لحن تازه خلق کند. اثری که هم کارکرد اقتصادی داشته باشد و مخاطب را اغنا کند و هم برای خود سازنده اثر دستاوردهای هنری مطلوبی به همراه بیاورد. چرا نباید ماجرای اطراف شکل گیری داعش و مصائب و فجایعی که اطراف ظهور و قدرت گرفتن این گروه در همین بیخ گوش خودمان رقم خورد، دستمایه ساخت مجموعه ای ازآثارتصویری قرار می گرفت؟ چرا در جهت منافع ملی و همزمان در جهت رونق اقتصادی و تولید محتوای تصویری به این سوژه جذاب پرداخته می شد؟
این مقدمه را از این باب مطرح کردم تا تاکید کنم، صرف سراغ گرفتن از این سوژه پرکشش و حتما پرمخاطره توسط یک کارگردان به خودی خود کنجکاوی برانگیز است و نگاه های بسیاری را به سمت خودش جلب خواهد کرد. اصل حرف این است که سجاد پهلوان زاده در اولین تجربه کارگردانی اش خطرپذیری بالایی به خرج داده است و به حق جراتمند ظاهر شده است اما آیا این جراتمندی به خودی خود منجر به نتیجه مطلوب می شود؟
طبیعتا برای قضاوت در اینباره به زمان بیشتری نیاز داریم و بعد از چند قسمت ابتدایی می توان قضاوت های مستدل تری کرد. یادمان نرود که جرات به خرج دادن و محافظه کار نبودن امری ارزشمند است و حتما شایان توجه. مسئله سریال، مربوط به ماجرای فقر و محرومیت در مناطق کردنشین غرب کشور، مسئله کولبری و مصائب و آسیب های اطراف آن و مهمتر از آن ماجرای حضور برخی از ایرانیان در جمع تروریست های گروه داعش است. سوژه ها و نکاتی که این روزها بیش از پیش گریبان گیر شده است. به طور مشخص پرداختن به مشکلات اقتصادی مرزنشینان غرب کشور و آلام انکار ناپذیری که برای گذران زندگی تحمل می کنند و یکی از نمودهای برجسته آن گذران امور کردن از طریق کولبری است آن هم به واسطه به خطر انداختن جانشان.
هم کناری همین سه سرفصل پر تب و تاب که در بالا مطرح شد، به تنهایی قابل تامل و توجه است اما چه جنسی از جلب توجه؟ مهمترین نکته ای که در مورد خط داستانی سریال سقوط اهمیت دارد و شیوه پرداخت و بسط دادن آن در قسمت های بعدی، می تواند سرنوشت سریال رو مشخص کند، انتخاب زاویه نگاه فیلمنامه به شیوه تبیین دلایل پیوستن «ژاکان» به گروه داعش است. آیا این گرایش صرفا ریشه در مشکلات اقتصادی داشته است؟ آیا دلایل فکری و فرهنگی و سیاسی و مذهبی در کار بوده است؟ آیا ماجرای شستشوی مغزی در کار است؟
در قسمت نخست بیشترین تاکید برمشکلات اقتصادی و فقر و تنگدستی است و دلیل اصلی این گرایش تا اینجا این مقوله معرفی شده است اما چرا باید روی این موضوع تمرکز کرد؟ به یک دلیل ساده. آیسان و ژاکان عاشق هم هستند، بعد از یک معرفی طولانی و حتی به نظر خسته کننده و ترسیم فضای حسی و عاطفی میان آنها، به ناگاه فیلمنامه تلاش می کند با وارد کردن مخاطب به جغرافیای سوریه و رقه و حرکت به دل مناطق تحت کنترل نیروهای داعش، مخاطبش را درگیر نگرانی برای سرنوشت شخصیت زن داستانش کند.
تمهید در نظر گرفته شده هم شفاف است. عشق یک زن جوان به همسرش در معرض خطر نابودی و سوءاستفاده قرار می گیرد. اینجاست که پیوستن به داعش و رخدادهای بعدی جدای از حساسیت های فکری و سیاسی و تاریخی ای که برای ما ایرانیان در پی دارد، از حیث داستان پردازی و فیلمنامه نویسی اهمیت بالایی پیدا می کند، چرا که شیوه توضیح این حضور و شمایلی که از جهان داعشی ها ترسیم می شود، می تواند مخاطب را درگیر نگرانی برای آینده آیسان و ژاکان کند و یا برعکس مخاطب در ادامه دچار حس سرخوردگی و رودست خوردن شود.
پس شیوه داستان پردازی و البته تصویرپردازی به واسطه شیوه کارگردانی، فیلمبرداری، طراحی صحنه و لباس و البته شیوه هدایت بازیگران و اجرای آنها است که می تواند خونی در رگ سریال تزریق کند و جهان داعشی ها را به عنوان یک جهان ناشناخته برای مخاطب، به برگ برنده دسترسی به جذابیت در سریال برای پهلوان زاده بدل کند و یا ناموفق باشد و فرصت بسیار مهم و جذاب پرداختن به سوژه ای چنین چگال و پرکشش را بسوزاند.
بسیار کنجکاوم که ببینم پهلوان زاده که تدوینگر قابلی است و حالا در مقام کارگردان ظاهر شده است، چقدر در حذف زیاد تصویری و کم گویی و پرهیز از مطول گویی در سریال موفق خواهد بود. مقدمه چینی داستان در قسمت نخست به قدر کفایت انتظارات از یک کارگردان با تجربه تدوینگری را برآورده نکرد و این مقدمه چینی می توانست بسیار موجزتر و کوتاه تر باشد. البته که بخشی از این ویژگی مربوط به متن فیلمنامه است که می بایست پیش از آغاز ضبط فکری به حال آن می شد. این مسئله یکی از نکاتی است که مایلم در قسمت های بعدی جستجو و نتیجه تلفیق تجربه تدوینگری پهلوان زاده در مقام کارگردان سریال را رصد کنم.
جدای از این بحث، می توان گفت شاید در کنار پرداختن به جهان داعشی ها، یکی از مهمترین برگ برنده های سریال سقوط که توسط یک خانم فیلمنامه نویس به نگارش درآمده و یکی از شخصیت های اصلی اش دختری است که در آستانه مادر شدن و آغاز فصل تازه ای در زندگی اش، به یکباره به جهانی مخوف پرتاب می شود، این باشد که بتواند از تضاد میان جهان به شدت زن ستیز و مردانه داعشی ها و دنیای زنانه شخصیت اصلی داستان به خوبی بهره ببرد و به واسطه نگاه مسلط به جهان زنانه به واسطه قلم زدن خانم نویسنده سریال، این تضاد و تقابل به خلق موقعیت های پرکشش و پرتعلیقی منجر شود.
این همه اما گمانه زنی است و تنها راه حل برای قضاوت درستی یا نادرستی این قضاوت ها اجازه دادن به زمان است تا در ادامه و بعد از نمایش چند قسمت ابتدایی سریال بتوانیم برمبنای مصادیق تحلیل های عمیق تری در مورد این اثر داشته باشیم. در گام اول اما سریال در نگارنده این متن حس کنجکاوی برای پیگیری نتیجه کار سجاد پهلوان زاده را ایجاد کرده است.