شاید بسیاری از کسانی که در چنین روزی، ۲۶ دی سال ۵۷، فرار شاه را از کشور جشن می گرفتند، توجهی به شاه درون خود نمی کردند که همچون اژدهایی خفته در انتظار موقعیتی است تا بتواند عرض اندام کند. شاید شما هم یکی از همان ها باشید. ممکن است برخی بگویند ما کجا و شاه کجا! شاهنشاه آریا مهر پس از مرگ پدرش با نشستن بر تخت سلطنت، خیانت های بسیاری در حق این کشور و مردم کرد ولی ما آزارمان به مورچه هم نمی رسد یا برخی دیگر اینگونه بگویند ثروت آلاف و اولوف محمدرضا در طول سلطنت از خون مردمی بود که به شیشه کرد ولی ما نه ثروتی به هم زدیم نه کاخی ساخته ایم.
عده ای هم می گویند شاه یک مزدور سرسپرده و عروسک خیمه شب بازی بود که نقشه ها و توطئه های استکبار جهانی به ویژه آمریکا را در ایران پیاده می کرد ولی ما امروز روی پای خودمان ایستاده ایم و به هیچ کسی وابسته نیستیم. از این استدلال ها که بگذریم کافی است توجهی به روحیات و خلقیات محمدرضا شاه کنیم که چگونه نام شاهنشاه و تخت و تاج از او یک شخصیت متکبر و جاه طلب ساخته بود و آمریکایی ها بارها به این مطلب اشاره کرده بودند.
پهلوی دوم در چنین روزی ایران را برای همیشه ترک کرد و در پنجم مرداد ۱۳۵۹ پس از سرگردانی بسیار در شهر قاهره بر اثر سرطان درگذشت؛ در حالی که شصت سال داشت. وی از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بر تخت سلطنت نشست و راه پدر را به شکلی دیگر ادامه داد. محمدرضا پهلوی به گونه ای دچار خودشیفتگی شده بود که در سال ۵۲ درباره مخالفان نظام شاهنشاهی می گفت: شمار اندک و حقیری هستند که اعتراض میکنند. ایرانیان اگر ایرانی باشند پس از آن همه کاری که برایشان انجام داده ایم، نباید علیه رهبرشان به پاخیزند. این است پیشوایی حقیقی که ما در کشور خود داریم. آحاد ملت با دل و جان پشت سر پادشاه خود ایستادهاند.
لئو اشتراوس در کتاب روانشناسی استبداد مینویسد «این تمایل در افراد قدرتمند وجود دارد که برای خود اعتباری را در نظر بگیرند که در عالم واقعیت وجود ندارد. دیکتاتورها تمایل دارند که قدرت و توانایی خود را بیش از واقعیتها نشان دهند.آنان در حقیقت خود را یک قهرمان میبینند.»
محمدرضا در کتاب ماموریت برای وطنم اینگونه از خود تعریف کرده است: از دوران کودکی دانستهام که دست تقدیر مرا به سرپرستی یک کشور باستانی و دارای تمدن که مورد ستایش من است، خواهد گماشت و باید در بهبود وضع مردم کشور و مخصوصاً طبقه معمولی کوشش کنم.
اینگونه تصور نکنیم که با بیرون کردن شاه از کشور تمام مشکلات حل می شود. چون تا زمانی که خلق و خوی شاهانه در میان ما باشد، رنگ و بویی از همان مشکلات راخواهیم داشت اما بیشتر خطاب این نوشتار به مدیران و مسئولان است؛ چون گفته اند الناس علی دین ملوکهم. البته گاهی ممکن است برخی افراد شناگر خوبی باشند ولی آب پیدا نمی کنند.
بنابر این شاید یک فقیر و بی پول خوی شاهانه داشته باشد در حالی که هیچ جایگاه و ثروتی ندارد. برخی افراد در منزل، پادشاهی می کنند و اخلاق شاهانه دارند؛ یعنی افرادی متکبر، خود رای، بد اخلاق و مستبد باشند که معمولا این افراد چون در بیرون از منزل نمی توانند امر و نهی کنند و صفات شاهانه خود را بروز و ظهور دهند، این ویژگی ها را به رخ زن و فرزندان خود می کشد. ممکن است همین فرد در محل کار خود، فردی فرمانبردار و کارگری دون پایه باشد ولی همان افراد مدیر که در کارخانه و اداره جولان می دهند، در جایی دیگر فرمانبردار باشند.
محمدرضا اگر در مقابل مردم، شاهی متکبر و مغرور بود ولی در مقابل اربابان خود سر تسلیم فرود می آورد و تابع آنان بود. اگر یک مسئول کشوری یا لشکری را دیدید که در خانه های اشرافی و تجملاتی یا کاخ های آنچنانی زندگی می کند، بدانید چنین مسئولی هنوز نتوانسته شاه درون خود را سرکوب کند. اگر چنین بود به یاد این حدیث می افتاد که بعد از پیروزی انقلاب، زبانزد عام و خاص بود که هیچ ثروتی در جایی گردهم نمی آید مگر این که حقی در کنار آن از بین رفته باشد.
آن مسئولی که در این سوز سرما در خانه یا ویلای چندصد متری خود در مقابل شومینه تجملاتی لم می دهد و با گوشی خود، اخبار و وقایع کشور را رصد می کند، چگونه می خواهد دردها و مشکلات مردم را در پوست و خون خود لمس کند؟ نظیر چنین سرمایی را در سال ۱۳۵۰ نقل کرده اند که بسیاری از مردم در حالی که در خانههای خود نشسته بودند و به راه چاره فکر میکردند، به حالت انجماد رسیدند و قبل از این که بتوانند از شر یخزدگی خلاص شوند، به آهستگی مردند و در چنین وضعیتی شاهنشاه به سوئیس سفر کرد تا روی برف های سوئیس اسکی بازی کند! نیازی نیست که فقط از مسئولان سخن بگوییم. نگاهی به خودمان بیاندازیم؛ غنی و فقیر یا باسواد و بی سواد و حتی زن و مرد هم ندارد.
ممکن است کسی در نهایت فقر و نداری روحیه شاهانه داشته باشد. برخی افراد ثروتمند به قدری روحیه جوانمردی و گذشت دارند که به دیگران کمک می کنند و هیچگاه حاضر نیستند خوی اشرافی گری و اخلاق تجملاتی در آنان راه بیابد اما اگر از مدیران و مسئولان یاد کردیم، به این دلیل است که آنان بیشتر در دید مردم هستند و کوچکترین خطایی را به پای نظام و حکومت می نویسند.
آن مدیری که برای انجام یک ماموریت اداری مانند سخنرانی در یک مراسم، با خودروی دولتی از خط ویژه عبور می کند درحالی که مردم در صف اتوبوس و تاکسی با حسرت نظاره گر این صحنه هستند، طبیعی است که مردم از خوبی های چنین مدیری تعریف نمی کنند؛ همان مدیری که در گرمای تابستان زیر کولر خنک و در سرمای زمستان با بخاری گرم و با عینک تکبر از پشت شیشه دودی خودرو به افرادی نگاه می کند که برای یک لقمه نان حلال به هر آب و آتشی می زنند.
برخی از این مدیران هنگامی که برای بازدید از کارخانه ای به ملاقات کارگران می روند، حتی حاضر نیستند از خودروی شاسی بلند خود خارج شوند و در انتظار فرش قرمز هم هستند. روحیه شاهانه این مسئولان را می توان از رفتار و عملکردشان تشخیص داد. آن مدیری که منتظر است تا راننده، درِ خودرو را برایش باز کند و آن مسئولی که در زمان بارش رحمت الهی انتظار دارد، دیگران چتری را بر روی سرش قرار دهند یا آن شخصی که توقع دارد وارد هر مراسمی که شد، او را در صدر مجلس بنشانند و بر روی صندلی اش از قبل بنویسند جایگاه مدیران، آیا انتظار دارید چنین مدیری با کارمندان و کارگران بر سر یک سفره بنشیند و غذا بخورد. اگر هر یک از مسئولان چنین تصوری داشته باشند، بدانند که هنوز نتوانسته اند شاه را از کشور وجود خود بیرون کنند.
یکی از همکاران که برای پوشش خبری برنامه های فرهنگی به تاجیکستان رفته بود، از یک سنت زیبا در شهر دوشنبه سخن می گفت که چگونه افراد پیشکسوت را در صدر مجلس می نشانند و سایر میهمانان در ادامه و مدیران و مسئولان در انتهای جلسه می نشییند. اگر این سنت زیبا در کشور ما هم رایج می شد، شاید برخی مدیران ما هم به تواضع و فروتنی بیشتری آراسته می شدند.
بگذریم. گلاب به روی شما؛ حتی دستشویی اینگونه مدیران با سایرین تفاوت دارد. چون باید آب گرم و دستمال کاغذی یا دست خشک کن داشته باشد. برخی دیگر که پا را فراتر از این گذاشته و حتی دستور می دهند تا برایشان در محل کار، اتاق خواب هم بسازند.ما هم دست کمی از این مدیران شاه صفت نداریم؛ اگر زمانی که به محل کار خود می رویم، انتظار داشته باشیم تا پارکینگی نزدیکتر از سایر همکاران برای ما درنظر بگیرند یا بدمان نمی آید که نیروی خدماتی یا حراستی، آسانسور را برای ما نگه دارد و کارمندان یا کارگران از پله استفاده کنند.
اگر فکر کنیم که این مقام ها و مدیریت ها به ما شخصیت می دهد، سخت در اشتباهیم. شاید گفتن چنین جملاتی بر روی کاغذ، ساده و آسان باشد اما در عمل باید دید که آیا چنین تصوری از مدیریت و مسئولیت، ما را دچار کبر و غرور می کند یا نه. بروز و ظهور چنین تفکری را می توان در رفتار مدیران دید. ای کاش مدیر شاه صفت، به دیگران سلام نمی کرد که انتظار دارد دیگران به او سلام کنند و جواب سلام را هم فقط با تکان دادن سر می دهد و توقع دارد که به پیشواز او بیایند و در مقابلش دولا راست شوند.
برخی مدیران شاه صفت تصور می کنند، نیروهایی که در اختیار دارند، نوکران و خدمتکاران تا کمر به خدمت او هستند، لذا به بهانه وقت نداشتن و سایر توهمات، خریدهای خانه یا کارهای شخصی را هم با خودروی دولتی به نیروهای خود می سپارند. البته ممکن است بعضی از این کارها به دلیل مسائل حفاظتی یا امنیتی با مجوز مقامات بالاتر یا به صورت بخشنامه باشد که موضوعی دیگر است. یک پرانتزی را هم باید برای مسائل دیپلماسی و استثنایی باز کرد که در حوزه بین الملل وجود دارد یا در برخی مسائل نظامی که ملاحظاتی وجود دارد.
مهم این است که چنین روحیه ای در مدیران به یک میل و خواست قلبی تبدیل نشود. بر همین اساس برخی افراد مسئول با هزار خواهش و تمنا و عذرخواهی خواستار انجام کارهای غیراداری از زیردستان خود هستند ولی بعضی دیگر با روحیه تکبر و از نگاه مدیریتی به دنبال کارهای شخصی خود هستند.
آن مدیری که قبل از این که به فکر حقوق و اضافه کار نیروهایش باشد، به دنبال گرفتن امتیازات بیشتر برای خود باشد، دست کمی از شاه و طاغوت ندارد. مرور خاطره ای به یادماندنی از شهید محمدعلی رجایی در این زمینه جالب است:
در یکی از روزهای تابستان، گلابی نوبرانه آورده بودند و یکی از کارکنان هم خواست آن را به نخست وزیر تقدیم کند. لذا گلابی را شست و با یک زیردستی و کاردی توسط خدمتگزاری به اتاق شهید رجایی فرستاد. هنگامی که نگاه رجایی به گلابی افتاد از لطف آن برادر تشکر کرد ولی خاطرنشان ساخت شاه ایران با همین تعارفات به سوی ستمگری سوق داده شد. همین ها مقدمه تشریفات و تجملات می شود و زمینه غرور و خودخواهی و سقوط را فراهم می سازد و در نهایت رجایی گلابی را نخورد. (اسوه صبر و استقامت، ج۲، ص۱۰۰۹ و ۱۰۱۵)
در دهه ۴۰ که امام خمینی (ره) راهی نجف شدند، شاگردان و دوستان امام تلاش می کردند تا به گونه ای ایشان را از گرمای نجف برهانند ولی امام در نهایت اینگونه فرمود: رفقای من به خاطر من الان در زندان هستند، حتی بعضیها الان در بندرعباس هستند، در آن هوای گرم بندرعباس اسیر هستند، من در مقابل آنها چه جوابی بدهم؟ حالا در مقابل خدا هیچ، در مقابل آنها چه بگویم که برای من، برای اسلام و برای دین زندانی شدهاند؟ آنها کولر یا پنکه هم ندارند.
یکی دیگر از ویژگی های محمدرضا شاه، توجه به مدح و ثنای دیگران بود. بسیاری از درباریان و مقامات کشوری و لشکری با القابی همچون شاه شاهان، قدرقدرت، قوی شوکت و اعلیحضرت همایونی زبان به تملق گویی شاه می گشودند و او نیز به اعتبار همین مجیزه گویی های افراد دور قاب چین، این القاب را باور کرده بود و انتظار داشت تا با دست بوسی دیگران بر مقام خود بیافزاید.
پرویز راجی در کتاب خدمت گزار تخت طاووس از قول مصطفی فاتح معاون شرکت نفت ایران وانگلیس می نویسد: در میان مشاوران شاه، از همه مطلعتر، تواناتر و موذیتر، هویداست و باید گفت که هویدا بیش از هر کسی دیگر در ایجاد علاقه روزافزون شاه به تملق و چاپلوسی و نیز، دور ساختن او از توجه به واقعیات مقصر است.
خدا رحمت کند فخرالدین حجازی را که سال ۵۹ در یکی از دیدارهای مردم با امام خمینی (ره) از او تعریف و تمجید کرد و امام(ره) با انتقاد از او فرمود: من خوف آن را دارم مطالبی که آقای حجازی فرمودند درباره من باورم بیاید. من خوف این را دارم که با این فرمایشات ایشان برای من یک غرور و انحطاطی پیش بیاید. من به خدا پناه می برم از غرور. اگر من خودم را برای خودم نسبت به سایر انسان ها مرتبتی قائل باشم این انحطاط فکری و روحی است. من در عین حال که از آقای حجازی تقدیر می کنم که ناطق برومند و متعهدی است لیکن گله می کنم که درحضور من مسائلی که ممکن است باورم بیاید، فرمودند.
مرحوم آیت الله علی مشکینی هم در یکی از دیدارهای مردمی در چند جمله از بنیانگذار جمهوری اسلامی تجلیل کرد ولی امام (ره) با انتقاد از مشکینی فرمود: ما آن قدری که گرفتار به نفس خودمان هستیم، کافی است. دیگر مسائلی نفرمایید که انباشته بشود در نفوس ما و ما را به عقب برگرداند. شما دعا کنید که آدم بشویم، دعا کنید که حتی به همین ظواهر اسلام عمل بکنیم. ما که دستمان به آن بواطن نمی رسد، لااقل به این ظواهر عمل بکنیم. (صحیفه امام، ج ۲۰، ص ۳۹۴)
رهبر انقلاب نیز در یک پرواز تهران مشهد هنگامی که میهماندار دعای آغاز سفر را می خواند و در نهایت برای سلامتی رهبر انقلاب دعا می کند، ایشان تذکری می دهند تا این عبارت حذف شود. در مراسم سردوشی نیروهای نظامی نیز وقتی درجه داران با شعار جانم فدای رهبر، درجه خود را می گرفتند، با واکنش رهبر انقلاب مواجه شدند که فرمود: باید تاکید کنم نه خدا راضی است نه احکام اسلام اجازه می دهد که ما بگوییم ارتش و نیروهای مسلح ما برای فلان آدم می میرند. برای اسلام همه می میرند و فلان آدم هم برای اسلام می میرد.
آیت الله خامنه ای در دیدار جوانان اصفهان، وقتی ایشان را به علی زمان لقب می دهند فرمود: کسانی اسم مبارک امیرمومنان یا ولی عصر روحی فداه را می آورند و بعد اسم ما را هم دنبالش می آورند. من تنم می لرزد. آن حقایق نور مطلق با ماها که غرق در ظلمتیم؛ ما کجا و کمترین و کوچکترین شاگردان آنها کجا!
این رفتار و تواضع رهبر انقلاب کجا و توقع برخی مسئولان کجا؟ یکی بر روی تمبری که به صورت اختصاصی برایش رونمایی می کنند، یادگاری می نویسد ولی امام جمعه ای را هم می بینیم که در مراسم کلنگ زنی و افتتاح یک طرح نه تنها در مقابل تعریف و تمجید، ایستادگی می کند که مسئول مربوط را سرزنش می کند که چرا پس از یک سال معطل کردن، تبریک می گویید! فرهاد رهبر نیز زمانی که رئیس دانشگاه آزاد اسلامی بود و برای شرکت در یک نشست خبری مشاهده کرد که عکس او و علی اکبر ولایتی را در ابعاد بزرگ به دیوار آویخته اند، دستور برکناری رئیس دانشگاه آزاد واحد ساوه را صادر کرد تا اینگونه به تملق گویی نپردازند.
حالا باید به مسئولان و کارگزاران نظام توصیه کرد تا همواره سخنان امام(ره) و رهبر انقلاب را به یاد داشته باشند و اجازه ندهند برای بازدید از یک طرح اجرایی یا ایراد سخنرانی بنرهای تبلیغاتی با اوصاف شاهانه برای آنان بنویسند. نمی خواهم بگویم مدیر طاغوتی یعنی مدیری که حاضر نیست فرزندان یا نوه های خود را در مدارس دولتی ثبت نام کند ولی شاید برای نفاق همین کافی باشد که برخی افراد و مسئولان درحالی به مردم سفارش می کنند تا با مشکلات اقتصادی کنار بیایند و صبر و تحمل را پیشه خود کنند که فرزندان خود را برای ادامه تحصیل به فلان کشور و بهمان دانشگاه می فرستند.
چگونه ممکن است یک ایرانی خود را خادم ملت و کشور بداند ولی تابعیت مضاعف داشته باشد یا آنقدر ثروت و درآمدش از پارو بالا برود که در خارج از کشور سرمایه گذاری کند و ملک بخرد؟ هر وقت هم که نیاز به مداوا داشته باشد و امکان علاج در داخل باشد، راهی خارج شود؟ ای کاش فقط برای درمان به خارج برود که برای تفریح و گردش هم بلاد کفر را انتخاب می کند در حالی که بسیاری از مردم قدرت مالی برای یک مسافرت داخلی و تفریح مورد نیاز را هم ندارند.
شاید همین مطالبی که مشتی از خروار است، برای برخی قابل تحمل نباشد که این هم یکی از ویژگی های شاه صفتان است. محمدرضا شاه در طول سلطنتش انتقادات را برنمی تافت و مخالفان خود را از طریق واحدهای اطلاعاتی امنیتی مانند ساواک از سر راه برمی داشت. گاهی ما نیز اینگونه هستیم که از تعریف دیگران خوشحال و از هر گونه انتقادی ناراحت. نقد سازنده، کلیدواژه ای است که بسیاری از دولتمردان از آن سخن می گویند ولی در میدان عمل مشخص می شود که چه کسی تاب انتقاد دارد و چه کسی آن را برنمی تابد. از کوره در رفتن های نامزدهای انتخاباتی را به یاد دارید که برخی با کوچکترین نقد، به حق یا به ناحق برآشفته شده و به دنبال پاسخگویی بودند. این مسئولان نقدپذیری را از رهبر انقلاب یاد بگیرند که بارها از نقد استقبال کردند.
ایشان در سال ۹۸ و بعد از آن همه اتهام رسانه های غربی فرمود: بنده در جلسات دانشگاهی و دانشجویی که اینجا هستند میبینم بعضیها از روی احترام خیلی حرفها را که خیال میکنند من ناراحت میشوم، نمیزنند و من از نگفتن ناراحت میشوم. من از گفتن ناراحت نمیشوم. من از انتقاد استقبال میکنم. انتقاد هست و کم نیست و بنده اینها را دریافت میکنم.
قرار نیست برای مدیران و کارگزارن کلاس اخلاق گذاشته شود که امام خمینی (ره) به مسئولان سفارش کرده بود که قبل از هر کار و مسئولیتی به تهذیب نفس بپردازند. حضرت امام می فرمود اگر تهذیب در کار نباشد علم توحید هم به درد نمی خورد؛ چه رسد به مدیریت و مسئولیت. البته اگر کسی به دنبال دوری از ویژگی های شاهانه باشد، به کتاب های اخلاق همچون معراج السعاده ملااحمد نراقی مراجعه می کند و به دنبال مطالبی درباره ایمنی از مکر خدا، سوءظن به خدا، غلظت در گفتار و کردار، عُجب به مال و قدرت، تکبر، تفاخر، خودستایی، ریا، شهرت، کج خلقی، زهد واقعی، خیانت، تحقیر بندگان خدا، مذمت ستم و تلاش در برآوردن نیازهای مردم می گردد و بر نفس خود سخت می گیرد تا مباد از محاسبه و مراقبه غفلت کند.