تهران- ایرنا- گلنوش حدادی دانشجوی جوانی است که قصد دارد برای ادامه تحصیل به اتریش برود و درخواست پذیرش از دانشگاهی در اتریش را دارد. او نیاز به توصیه‌نامه‌ای از یکی از اساتید مطرح در این زمینه دارد و ارتباط بیشتر او با استاد ادریس سبب بروز ماجراهایی تلخ می‌شود.

هر از چند گاهی یک بار صفحات حوادث روزنامه‌ها از حادثه‌ای خبر می‌دادند و می‌دهند که حاکی از تعرض فرد یا افرادی به دختر یا زن بی‌دفاعی بوده است. این مساله علاوه بر دردناک بودن در نوع خود موضوعی است که در همه جا قابل وقوع است اما به نظر می‌رسد نگاه نویسندگان فیلمنامه «استاد» نه به این ماجراهای ژورنالیستی بلکه از زاویه پدیده‌ای به نام می تو به مساله تعرض جنسی بوده است.

پدیده‌ای که در دنیا شکل گرفت و البته با ده‌ها دلیل و سند و مدرک و مستندات به کار خود ادامه داد، اما در نسخه ایرانی خودش ترکیبی شد از واقعیت و تسویه حساب‌های شخصی و رو کم کنی تا ریختن آبروی تعداد زیادی از افراد و در نهایت هم سمت و سوی سیاسی به خود گرفت و تمام. و تنها حاصلی که داشت نمایان شدن اهداف سیاسی گردانندگان پشت پرده این ماجراها بود و بس و در این بین بازهم تنها مساله‌ای که مورد بی‌توجهی قرار گرفت حقوق فردی و اجتماعی و قانونی زنان و دختران آسیب‌دیده از اینگونه تعرض‌ها بود.

استاد سیدعماد حسینی هم از این قاعده مستثنی نیست. حسینی در ساختار و فیلمنامه فیلم خود کمترین توجه را نثار گلنوش می‌کند. گلنوشی که ظاهرا شخصیت نخست قصه و محور همه ماجراهاست اما هر قدر که فیلمنامه جلوتر می‌رود بازهم با فیلمی مردانه مواجه می‌شویم که غیرتی کور و بی‌حاصل آن را احاطه کرده است. مشخصا از جایی که گلنوش ماجرا را برای علیرضا نامزدش بازگو می‌کند و پای علیرضا به شکل جدی به داستان باز می‌شود. دیگر شاهد رویارویی ادریس و علیرضا و زورآزمایی مردانه هستیم. زورآزمایی‌ای که سبب می‌شود نقش محوری گلنوش نادیده گرفته شود و مورد بی‌توجهی تمام و کمال قرار گیرد.

زیرلایه‌های پنهان متن نیز موید این ادعاست که فیلمنامه‌نویسان (پیام لاریان و عماد حسینی) بیشترین تاثیرپذیری را از جنبش به اصطلاح می توی ایرانی گرفته‌اند و اشارات آشکار به استاد بودن ادریس و نقاش بودنش تاکیداتی است که این تاثیرپذیری را آشکار می‌سازد وگرنه ماجرای تجاوز و تعرض سریالی آن کتابفروش راسته خیابان انقلاب به ده‌ها دختر دانشجو که به لحاظ دراماتیک جذابیت‌های بسیار بیشتری داشت.

جذابیت‌هایی که نویسندگان فیلمنامه آشکارا چشم خود را بر آن بستند و از همین منظر به نظر می‌رسد بیشتر با یک فیلم سیاسی انتقادی مواجه هستیم تا محصولی اجتماعی یا امثال آن و معتقدم همین نگاه ابزاری به مقوله یاد شده سبب شده تا با فیلم نه چندان دلچسب و کاملا تاریخ مصرف‌دار مواجه باشیم و علاوه بر آن به جز در ۲۰ دقیقه ابتدایی که طرح موضوع را شاهد هستیم و با شخصیت‌ها آشنا می‌شویم نکته چشمگیر دیگری در ساختار و محتوا نمی‌تواند نظرها را به خود جلب کند.

به ویژه در محتوا که بازی‌های نه چندان چشمگیر با اکت‌های کلیشه‌ای و بی‌مورد از طرف همه بازیگران، فیلمبرداری بی‌سلیقه و لرزان، افکت‌های صدای هواپیما و غیره که همگی از دم دستی‌ترین تکنیک‌های رایج در سینمای ایران هستند و همین مساله را وقتی با اسامی عریض و طویل پشت دوربین تطبیق می‌دهیم از محمدرضا اصلانی تا محمدحسین مهدویان و بهروز افخمی، سئوالات بسیار زیادی برایمان به وجود می‌آید که کاربرد این همه تجربه چگونه حاصلش فیلمی شده که چندان قابل دفاع نیست؟

به هر شکل لازم است منتظر باشیم نخستین ساخته عماد حسینی رنگ پرده را نیز در اکران عمومی ببیند و آنگاه نتیجه‌گیری کرد که فیلم توانسته جای خود را نزد عامه تماشاگران باز کند یا خیر؟ انتظاری که البته تصور می‌کنم نتیجه‌اش از همین الان مشخص باشد که چیست.