خاص بودن جنگ تحمیلی و شخصیتهایش، فیلمسازی در این زمینه را بسیار حساس میکند. شهدای ما به دلیل بعد معنوی و عرفانیشان، سخت به چنگ سینما میآیند و این مدیوم عینی، راه درازی برای رسیدن به آنها و ادای دین به ایشان دارد. اگر یک رمان بد درباره شهدا نوشته شود، به دلیل تصویری نبودن این مدیوم، کمتر چهره شهید مخدوش میشود؛ اما دوربین سینمایی ما را با تصویر مواجه میکند. تصویر، بیرحم است و آسیبی که به شخصیت میزند، به ویژه اگر شخصیت واقعی باشد، آسیبی جدی است.
ما قهرمانانی در جنگ داشتهایم که اگر آمریکاییها یکیاش را داشتند، هالیوود را پر میکردند از تصویر آن قهرمان
هایپاور حتی اگر با نیتی خیر ساخته شده باشد (که احتمالا همینطور است)، چهره شهید منصور ستاری را مخدوش کرده است. ما قهرمانانی در جنگ داشتهایم که اگر آمریکاییها یکیاش را داشتند، هالیوود را پر میکردند از تصویر آن قهرمان. هایپاور نه تنها از عهده شناساندن شهید ستاری بر نمیآید، بلکه قصه این شهید بزرگوار را هدر میدهد.
شاهد نقالی فیلمساز هستیم
هایپاور پر است از نابلدی. فیلمی آماتور و کارنشده که متاسفانه مایه خنده مخاطب جدی سینما میشود. در این پروژه هیچ خبری از فیلمنامه نیست. همه چیز در دیالوگ توضیح داده میشود. در واقع ما شاهد نقالی فیلمساز هستیم. میشد هزینه کمتری کرد و با یک نریتور، نقش نیروی هوایی در عملیات والفجر۸ را در یک کلیپ، با تصاویر آرشیوی توضیح داد. ستاری فیلم، شخصیت قدرتمندی نیست، یک نمای از پشت فنس در ابتدای فیلم از او داریم که با صدای لرزان از نیروی جزئش میخواهد که استعفا ندهد. ستاری اینطور معرفی میشود. رابطهاش با همسرش بسیار کلیشهای و دمدستی درآمده.
آنقدر کم جزییات و ناقص به نقشه و نقشش در عملیات پرداخته میشود که انگار کار سادهای را انجام داده است؛ چیزی که عملاً ضد نیت فیلم است. فیلمی که قرار بوده در ستایش کار بزرگ شهید ستاری باشد، کار او را تقلیل داده است به حل یک مشکل ساده در اداره نه چندان مهم. ستاریِ فیلم نهایتاً کارمندی است که پس از بازنشستگی به کارش در اداره ادامه میدهد.
جاسوسان مجاهدین خلق که قرار است اطلاعات عملیات را به دست بیاورند شبیه خردهخلافکارهای فیلمهای کمدیاند
ماجرای لو رفتن عملیات، اوج نابلدی فیلمساز است. جاسوسان مجاهدین خلق که قرار است اطلاعات عملیات را به دست بیاورند شبیه خردهخلافکارهای فیلمهای کمدیاند. صرفاً در دیالوگهای آنها میفهمیم که به منافقین مربوطند. اما در سینما این کافی نیست. باید بیرحمی و خونخواری منافقین با دوربین سینمایی ساخته شود؛ به ویژه در این فیلم که فیلمساز، عملیات انهدام آنها را بسیار خشن کارگردانی کرده است. چرا باید این موجودات بامزه را به این شکل کشت؟ این خشونت وقتی دلیلی برای آن وجود ندارد، خودزنی نیست؟ فرقهای که نامش به خیانت به وطن و دستش به خون 17 هزار انسان آلوده است، برای چنین عملیات مهمی، این آدمهای عقبمانده را اجیر میکند یا زبدهترین نیروهایش را؟ دو مأمور اصلی منافقین، زن و مردیاند که مدام سر هم غرهای زن و شوهری میزنند. زن معتقد است مرد توجهی به او ندارد و در آخر هم اوست که عملیات را لو میدهد. چه بسا اگر مرد توجه بیشتری به زن داشت، عملیاتشان لو نمیرفت. بامزه نیست؟ تماشاگری که منافقین را نمیشناسد، این سؤال برایش پیش نمیآید که چرا باید به سر این ابلهها شلیک کرد؟ فیلمساز تنفر مخاطب از منافقین را مفروض گرفته، همانطور که درباره شخصیت شهید ستاری، روی محبوبیتش نزد تماشاگر حساب کرده است. همین یک مسئله کافی است تا اثر جهان درونی نداشته باشد و فاتحهاش خوانده شود.
دو تا شدن شخصیت در قاب سینمایی، ابهامآمیز است، چرا که تصویر اصلی کاراکتر، به همان اندازه برای تماشاگر آینهای است
کلیدیترین صحنه فیلم جایی است که ستاری میخواهد مافوقش را برای اجرایی کردن طرحش راضی کند. ستاری و مافوقش در صحنه مدنظرم در حال بحثاند، در بکگراند یک آینه کار شده که تصویر هر دوی این شخصیتها را در خود جا داده است. دو تا شدن شخصیت در قاب سینمایی، ابهامآمیز است؛ چرا که تصویر اصلی کاراکتر، به همان اندازه برای تماشاگر آینهای است. در قصه که هیچ ابهامی درباره وضعیت و شخصیت ستاری وجود ندارد، پس این ابهام از کجا میآید؟
به نظرم این پرداخت، از ابهام خود فیلمساز درباره شخصیت ستاری میآید. او شهید ستاری را نمیشناسد و خودش هم میداند که از عهده شناساندن چنین شخصیتی برنمیآید و ناخودآگاه میخواهد توجه تماشاگر را از ستاریای که نساخته، به تصویری از او در آینه منحرف کند.