تاریخ انتشار: ۱۷ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۰:۴۷

تهران- ایرنا- «هفت بهارنارنج» خیلی وقت تلف می‌کند، فیلم می‌توانست پنجاه دقیقه اول را در پنج دقیقه خلاصه کند و سراغ شخصیت‌هایش برود. فیلم، ماجرای پیرمردی (با بازی علی نصیریان) است که حواس‌پرتی دارد و با خاطرات همسرش زندگی می‌کند.

فیلمساز بیش از نیمی از فیلم را صرف پنهان کردن این مسئله می‌کند که آن‌چه پیرمرد از همسرش می‌بیند، خیالی است. ماجرایی که خیلی زود برای تماشاگر لو می‌رود و کش‌دار شدنش، دخل فیلم را آورده است. حتی در جاهایی فیلمساز با هدف پنهانکاری، دست به فریب تماشاگر می‌زند.

مثلاً جایی که زن که خودش حاصل خیالات و اوهام پیرمرد است، این که چند ساعت قبل با او به گردش رفته بوده را تکذیب می‌کند. بامزه این‌جاست که به محض این که تماشاگر مطلع می‌شود که هر آن‌چه از زن دیده مربوط به خیالات مرد بوده، ناگهان دیگر اثری از زن باقی نمی‌ماند. هیچ توضیحی هم در این باره داده نمی‌شود که چرا به یکباره خیالبافی‌های مرد به پایان می‌رسد.

«هفت بهارنارنج» که می‌خواهد یک عشق اساطیری روایت کند، باید به جای موش و گربه‌ بازی تخیلی یا واقعی بودن زن، سراغ شخصیت پیرمرد می‌رفت، عشقش به همسرش را می‌ساخت، دردها و رنج‌هایش را روایت می‌کرد و تنهایی‌اش را شرح می‌داد؛ اما متأسفانه سراغ هیچ‌کدام از این‌ها نرفته است. چیزی که از عشق می‌بینیم هم بسیار سبک و لوس است.

قطعاً عشق نزد یک پیرمرد، تفاوت‌های بسیاری با عشق نزد یک جوان سی-چهل ساله دارد؛ اما آن‌چه از شخصیت اصلی می‌بینیم، اعم از زیر آواز زدن‌های گاه و بی‌گاه و رقصیدن‌ها و شوخی‌های بی‌موردش، چیزی از عمق عشق او به دست نمی‌دهد.

فیلم که باید درونیات شخصیتش را توضیح دهد و به همین دلیل اساساً فیلم کلوزآپ است، حتی یک کلوزآپ معنادار ندارد که بتواند تماشاگر را به شخصیت و رنج‌های شخصیت اصلی نزدیک‌تر کند. به جایش «هفت بهارنارنج» پر شده از نماهای کارت‌پستالی و اغلب لانگ از طبیعت شمال کشور که هیچ تأثیر و نقش دراماتیکی هم ندارند.

چند نمای لانگ و اکسترم‌لانگ هم از خانه پیرمرد داریم که کاری از پیش نمی‌برند؛ چرا که خانه‌ای ساخته نشده که حالا دور و نزدیک بودنش تأثیری بر حس مخاطب داشته باشد. اگر زن و مرد فیلم، عشقشان و خاطره‌شان ساخته می‌شد، آن‌وقت بود که خانه و همین‌طور فاصله‌اش از دوربین معنی داشت.

کارگردانی فیلم هم چنگی به دل نمی‌زند و دوربین نقشی در روایت ندارد. حتی در جاهایی از فیلم، شاهد غلط‌های فاحش تکنیکی، به ویژه در قاب‌بندی هستیم. در چند صحنه می‌بینیم که نیمه سمت چپ قاب، کاملاً خالی گذاشته شده است. سمتی که جای سوژه است و خالی ماندنش خیلی تو ذوق می‌زند. جالب این‌جاست که در یکی از این پلان‌ها، انگار فیلمبردار متوجه ماجرا می‌شود و برای پر کردن سمت چپ، به راست پن می‌کند.

بهترین سکانس فیلم، جایی است که پرستار در حال ترک کردن پیرمرد است. در این سکانس، پرستار و نصیریان، هر دو بازی خوبی دارند و برای لحظاتی جدا شدن آن‌ها تماشاگر را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. اما متأسفانه این سکانس به دلیل عدم پرداخت درست شخصیت پرستار و رابطه‌اش با پیرمرد، جدا از بقیه فیلم می‌ایستد.