«سرهنگ ثریا» نخستین تجربه کارگردانی لیلی عاج در سینما محسوب می شود که پیش تر در تئاتر استعداد خود را عیان کرده بود. او برای آغاز فعالیت فیلمسازی، دست روی سوژه ای واقعی گذاشته است و ماجرای کمپ آزادی را روایت کرده. این کمپ توسط ایرانی ها در کنار پادگان اشرف در کشور عراق تاسیس شد و هدف آن ها تلاش برای نجات اعضای خانواده خود از دست گروهک منافقین (مجاهدین خلق) بود.
ژاله صامتی در فیلم لیلی عاج ایفاگر نقش زنی به نام سرهنگ ثریا است که مسولیت سامان دهی اوضاع کمپ آزادی را برعهده دارد. این شخصیت ما به ازای واقعی دارد (ثریا عبداللهی) که در اکران فیلم در سالن رسانه ها نیز حضور داشت و احساسات و واکنش های او مورد توجه خاص و عام قرار گرفت. او ضمن آن که دلواپس فرزند خویش است، همه تلاش خود را انجام می دهد تا خانواده ها برای تحقق هدف خود ناامید نشوند.
صامتی که متخصص خلق شخصیت های همراهی برانگیز است، این بار نیز خیلی زود مخاطبان را با دغدغه های کاراکتر ثریا آشنا می کند و آن ها را تا پایان همراه خود می کشاند. از این رو است که می توان بخش زیادی از موفقیت فیلم «سرهنگ ثریا» برای انتقال مفهومی مهم را به حساب صامتی گذاشت.
این بازیگر چالش های زیادی برای باورپذیر کردن نقش پیش رو داشته است. از یک سو باید اقتدار مدیریتی شخصیت را نشان دهد و از سویی دیگر باید احساس مادرانه را بدرستی منتقل کند. صامتی از جزئیات نقش آگاه بوده و درک درستی از آن ها داشته است. به همین خاطر پیوندی منطقی میان اتفاقات مختلف می زند و همه وجوه شخصیت را مقابل دوربین به نمایش می گذارد.
در فیلم لحظات احساسی زیادی وجود دارد که بخشی از آن در خلوت ثریا رخ می دهد و برخی در میان جمع. اوج توان و تجربه بازیگری صامتی جایی است که با بی مهری فرزندِ منافق خود مواجه می شود اما مِهر مادری اجازه کینه توزی نمی دهد. او حتی نمی خواهد بپذیرد فرزند دلبندش به سمت او سنگ پرت می کند! در این سکانس، صامتی احساس مادرانه نسبت به فرزند را به گونه ای در چهره و بیان خود می آورد که مخاطب چاره ای جز تسلیم ندارد!
ایرج میرزا شعری دارد به نام «قلب مادر» که در آن به شکل تمثیلی خواسته یک معشوق از عاشق را روایت می کند. شرط این است که عاشق، قلب مادر را از سینه اش بیرون بیاورد! او چنین می کند و در مسیر رفتن به سمت منزل معشوق زمین می خورد.
شاعر در بیت پایانی زبان حال مادر می شود که نگران زمین خوردن فرزند است: «آه دست پسرم یافت خراش/آه پای پسرم خورد به سنگ». در فیلم «سرهنگ ثریا» واکنش مادر به بی معرفتی فرزند، این شعر با مفهوم متعالی آن در وصف وسعت ناپیدای محبت مادرانه به ذهن متبادر می شود. حتما وجود یک زن پشت دوربین فیلم به کمک بازیگر آمده اما صامتی پیش تر نیز تبحر خود در خلق لحظات احساسی را اثبات کرده است.
سکانس های دیگری در فیلم هست که همگی حکم به تبحر صامتی می دهند. یکی از آن ها جایی است که از کارشکنی ها خسته شده و احساس می کند تیرش به سنگ می خورد. او در بیابان تاریک عراق با خدا دردل می کند که این سکانس یادآور نجوای معروف پرویز پرستویی در فیلم «به نام پدر» ابراهیم حاتمی کیا با خدا است. هر دو سکانس عرصه نمایش قدرت بازیگران هستند.
داستان کمپ آزادی در حالی به پایان می رسد که سرهنگ ثریا خسته است اما ناامید نه. او همچنان به خانواده ها امید می دهد و می گوید: «این راه با گریه باز نمی شه!» ژاله صامتی طوری دیالوگ را به زبان می آورد که زنگ آن در گوش مخاطب می ماند و او را متاثر می کند و به فکر فرو می برد.
«سرهنگ ثریا» محصول سازمان هنری رسانه ای اوج است که در نخستین روز چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر از آن رونمایی شد و مورد توجه اهالی رسانه، منتقدان و مخاطبان قرار گرفت. فصل مشترک تمجیدها به بازی خوب ژاله صامتی بازمی گردد.