«در آغوش درخت»، چنین است. ساخته بابک خواجه پاشا در نهمین روز جشنواره چهل و یکم فیلم فجر، به نمایش درآمد و می شود گفت یکی از اثرگذارترین فیلم ها بود. نخستین ساختن این کارگردان جوان، درباره خانواده ای است که یکی از روستاهای آذربایجان شرقی زندگی می کنند. «کیمیا» (مارال بنی آدم) دچار یک عارضه روانی به نام «فوبیای فاصله» است. به همین خاطر، زمینه جدایی او از همسرش «فرید» به وجود آمده است. فرید صاحب یک کارگاه عرق گیری و کیمیا هم صاحب یک پرورش ماهی است. پدر و مادر فرید هم در یک توتستان در آن اطراف زندگی می کنند. پدر فرید دچار شیدایی عارفانه شده است و تنها در یک صحنه حضور دارد. اما حضورش کلیدی و در حقیقت محور محتوای فیلم است. او در آفتاب ایستاده است و به گفته خودش دارد «نور می خورد». این نکته عمیق، اساس عرفان فیلم را شکل می دهد. و البته شعر احمد شاملو را به یاد می می آورد که سروده بود: «من باهارم تو زمین، من زمین ام تو درخت، من درختام تو باهار.»
دکتر علی شریعتی در کتاب «هبوط» می نویسد: «جانور حرکت دارد اما سر در زمین! و درخت از زمین سربرکشیده است اما پا در خاک. و آدمی جانوری است که همچون درخت رو به آسمان می روید. قامت بلند عصیانی است که از پستی این دنیای کوتاه به ماوراء سربرداشته و او را بر گونه خیال و آرزویش سرشته اند تا سقف بشکافد و خود را همچون رازی از سایه مهتابی، همچون نگاهی از روزنه ستاره ای.» اساس فیلم هم بر گرد چنین فضایی می گردد. آنجا که کیمیا گله گوسفندان را در کنار قبرستان روستا نشان می دهد و می گوید که اگر گوسفندان حرکت نکنند مانند سنگ های قبر هستند، این به این مقوله جان می دهد که جانوران و انسان ها که جانوران ناطق اند، در حرکت معنا می یابند و بدون حرکت، سنگ پاره ای بیش نیستند.
چالش فیلم از آنجا آغاز می شود که باید در آن «تمرین دوری» کنند. این موضوع، اساس گرفتاری های بشر است و سرمنشاء رنج ها. روزگار تخته بند تن می شود و او را قفس بی خویشتنی اش، گرفتار می سازد.
اما از آنجا که با این مضمون، فیلم های درخشان و ارزشمندی ساخته شده است و مخاطبان هم با آنها ارتباط گرفته اند، می شد انتهای این فیلم را حدس زد. یعنی مخاطب برایش مسجل بود که فیلم چگونه تمام خواهد شد. مجید مجیدی مشاور کارگردان این فیلم بود و می شود از یکی از فیلم های درخشان او یاد کرد؛ «رنگ خدا». در انتهای آن فیلم، پسر که در آب افتاده بود در آخر می بینیم که نجات یافته و زنده است. با توجه به اینکه، فیلم «در آغوش درخت» می خواهد بگوید که ظاهرا والدین قرار است بچه ها را نجات دهند اما در حقیقت، بچه ها نجات بخش والدین هستند، بهتر این بود که انتهای فیلم جور دیگری تمام شود. یعنی مخاطب فیلم را تمام شده نبیند. اگر سرنوشت بچه ها نامشخص می ماند، اندیشه مخاطب درگیر داستان می ماند و فیلم در بیرون از سالن ادامه می یافت.
بد نیست از بازی های اثرگذار دو کودک فیلم هم یادی کنیم. کارگردان در این زمینه زحمت بسیار کشیده و احتمالا از تجارب منحصربه فرد مجید مجیدی در این عرصه بهره های بسیار برده است. «در آغوش درخت» با انتخاب هوشمندانه زیبایی که در نام اش وجود دارد و قصه ای که صمیمی و دوست داشتنی و سراسر تفکر است، می تواند یکی از آثار درخاطرماندنی سال های بعد تاریخ سینما باشد.