جنگ تحمیلی و متعاقب آن دفاع مقدس، دوران خلق حماسههایی است که میتواند سوژه هزاران فیلم جذاب و مخاطب پسند باشد. هشت سال دفاع جانانه ملت ایران تمام معادلات جنگ افروزان را بر هر ریخت و صدالبته کارکنان غیور صنعت نفت ایران با دلاوری خود در دوران جنگ که نگذاشتند صادرات نفت متوقف شود در این میان نقش عمده ای دارند.
نخستین بمباران تأسیسات نفتی در جریان حمله رسمی عراق روز دوم مهر ۱۳۵۹ بود که تعدادی از مخازن ذخیرهسازی پالایشگاه آبادان بمباران شد و آخرین بمباران دشمن نیز چهاردهم خردادماه ۱۳۶۷ اتفاق افتاد که در آن روز جنگ مستقیم دشمن با صنعت پالایش پایان یافت. البته فراموش نشود که در این میان پالایشگاه های نفت بی وقفه بمباران می شدند که مهمترین آن مجاورت با رود اروند و نزدیکی به مرز عراق بود. فراموش نشود که در آغاز جنگ پدافندی که تاسیسات را حفظ کند وجود نداشت و فیلم «گلهای باوارده» مستقیما به این موضوع پرداخته است.
قرار است که پالایشگاه آبادان غیرعملیاتی شود و در این میان مهندس کیان شیرانی رییس پالایشگاه نمی تواند بپذیرد که تولید نفت و بنزین را متوقف کند و به همین دلیل با یاری اطرافیان خود چون سید داوود و کامبیز و فرید و دیگران به دفاع از بسته شدن پالایشگاه بر می خیزند و در این میان جانفشانی های فراوانی می کنند.
خود قصه به خودی خود جذاب است و ظرفیت فراوان برای پرداخت دارد اما متاسفانه مثل خیلی از آثار دفاع مقدس خیلی در زمینه فیلمنامه و بخصوص شخصیت پردازی موفق نیست. ما هیچ درباره کیان نمی دانیم. توجه کنید که این فیلم برشی از تاریخ معاصر است و باید در کوتاه ترین زمان اطلاعات کلی درباره قهرمان های قصه به بیننده داده شود طوری که بیننده با این قهرمان همذات پنداری کند.
کیان اما این طور نیست: ما می دانیم که همسرش پرستار است و یک فرزند پسر دارد و با زهره و میثم زندگی آسوده ای داشته اند و حالا با وقوع جنگ به یکباره همه آن آرامش از بین رفته تا جایی که شیر همسرش هم خشک شده. توجه کنید که قرار است این فیلم بخشی از بازسازی تاریخ معاصر ایران باشد و کیان شخصیتی است که خلق شده تا بیننده را به بطن ماجرا ها ببرد اما کیان اینطور است؟ اصلا چرا همه زندگی اش را کف دستش می گذارد تا پالایشگاه نمیرد؟
صرف اتکا به چند دیالوگ که زهره می گوید پالایشگاه هووی من است آیا می توان به بیننده فهماند که پالایشگاه همه زندگی اوست؟ اینجاست که قهرمان های داستان به جای شخصیت تیپ می شوند. دقت کنید که سید هم همین طور است، کامبیز هم با آن عشق نه چندان دلچسبش به فرشته همین طور است و سایر اشخاص. در ضمن اینکه سرنوشت این قهرمانان هم برای بیننده نامعلوم می ماند مثلا نمی دانیم بابک زنده می ماند یا شهید می شود؟ سید جانباز شده یا کماکان سالم است؟
اما سوای اشکالات داستان نمی توان جلوه های ویژه بصری و میدانی این فیلم را نادیده گرفت به ویژه اینکه بسیاری از این افکت ها کاملا با کامپیوتر ساخته شده و همین به جذابیت های فیلم می افزاید و شاید اگر بیننده بداند کدام یک از این افکت ها ساختگی است شور و اشتیاق بیشتری برای تماشای فیلم داشته باشد.
خوشبخت در کارگردانی به نظرم بسیار موفق ظاهر شده. بانیپال شوپون بازیگر کمتر شناخته شده در میان تماشاگران ایرانی که تجربه تئاتر و سینما و تلویزیون دارد بسیار در نقش خود درخشیده. بازی حسی و انتقال احساسات و کنترل کامل صدا و بدن او باعث شده تا بیننده کاراکتر مردی خشن در کار و ملایم در زندگی را از او بپذیرد. سایر بازیگران هم در ایفای نقش خود موفق عمل کرده اند و بیننده درگیر بازی غیرتصنعی و طبیعی آنها می شود.
انتخاب موسیقی هم جذاب است و البته اشاره هایی که خوشبخت به فیلم «آبادان ۱۱۶۰» یکی از ساخته های خودش در پخش شدن ترانه ای از ویگن خواننده قدیمی ایرانی می کند برای تماشاگری که او را می شناسد جذاب است.
به هر روی به نظر می رسد که فیلم نیاز به تدوین مجدد دارد گرچه طبق گفته خود سازنده در جلسه مطبوعاتی این فیلم نیاز به اصلاح مجدد دارد و شاید بعد از دیدن نسخه کامل و نه جشنواره ای بتوان درباره این فیلم بهتر نوشت.